نام کنیزکی ازکنیزان اردوان اشکانی. (از فهرست ولف) : که گلنار بد نام آن ماهروی نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1930). فرستادشان نزد گلنار، شاه بدان تا کند اختران را نگاه چو گلنار بشنید آوازشان سخن گفتن از اختر و رازشان... فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1932). سخن چون ز گلنار از آنسان شنید شکیبایی و خامشی برگزید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1332). جهانجوی چون روی گلنار دید همان گوهر سرخ و دینار دید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1933)
نام کنیزکی ازکنیزان اردوان اشکانی. (از فهرست ولف) : که گلنار بد نام آن ماهروی نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1930). فرستادشان نزد گلنار، شاه بدان تا کند اختران را نگاه چو گلنار بشنید آوازشان سخن گفتن از اختر و رازشان... فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1932). سخن چون ز گلنار از آنسان شنید شکیبایی و خامشی برگزید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1332). جهانجوی چون روی گلنار دید همان گوهر سرخ و دینار دید. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1933)
مرکّب از: گل + نار =انار، معرب آن جلنار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گل انار. (برهان)، شکوفه و گل انار است که درسرخی رنگ بی نظیر است. (آنندراج) ، بعضی گویند که آن گل درخت انار بری است و بغیر از گل ثمری ندارد و ثمر وی همان است و بهترین آن مصری باشد و به عربی ثمرهالشوکه المصری خوانند. (برهان)، جلنار. به فارسی گلنار گویند و او غیر گل انار مثمر است. اگرچه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. (تحفۀ حکیم مؤمن)، گل انار بری. جلنار. (بحر الجواهر) : آراسته گشته ست به تو چهرۀ خوبی چون چهرۀ دوشیزه به گلرنگ و به گلنار. خسروی. بر او تیر بارید همچون تگرگ چنانچون بریزد ز گلنار برگ. فردوسی. به گلنار ماند همی چهر تو ز شادی بخندد دل از مهر تو. فردوسی. همه بوم توران پر از داغ و درد به باغ اندرون برگ گلنار زرد. فردوسی. بتان بهشتند گویی درست به گلنارشان روی رضوان بشست. فردوسی. شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس چون سرخ گل آمد به چه کار آید گلنار؟ فرخی. دلشاد همی باشی و می لعل همی خواه از دست بتی ماه رخ و لعل چو گلنار. فرخی. نه هم قیمت در باشد بلور نه همرنگ گلنار باشد پژند. عسجدی. دهقان بتعجب سر انگشت گزان است کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار. منوچهری. معشوقگانت را گل و گلنار و یاسمن از دست یاره بربود از گوش گوشوار. منوچهری. گلنار همچو درزی استاد برکشید قوارۀ حریر ز بیجاده گون حریر. منوچهری. همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. ؟ (از فرهنگ اسدی)، تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان چون شنبلید کردم رخسار خویشتن. قطران. عروس پر نگار و نقش بودی رخ از گلنار و از لاله دهانت. ناصرخسرو. روی گلنار چو بزداید قطرۀ شب بلبل از گل به سلام گلنار آید. ناصرخسرو. ای رخ تو به گونۀ گلنار اشکم از غم چو ناردانه مکن. عبدالواسع جبلی. هرکه از آن ناردانه خورد خنک دل گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار. سوزنی. فروپوشید گلناری پرندی بر او هر شاخ گیسو چون کمندی. نظامی. خرامنده بر رخش بیجاده نعل گل لعل در زیر گلنار لعل. نظامی (شرفنامۀ چ وحید ص 346)، گلاب و لعل را بر کار کرده ز لعلی روی چون گلنار کرده. نظامی. بستان عارضش که تماشاگه دل است پر نرگس و بنفشه و گلنار بنگرید. سعدی (بدایع)، چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز. سعدی (غزلیات)، باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است. حافظ. چرخ روبه باز را از اشک گلنارت چه باک بر سر آن گرگ از این باران فراوان آمده. کاتبی. ، هر گل سرخ بزرگ صدبرگ را نیز گفته اند و معرب آن جلنار باشد. (برهان)، رجوع به گلنار فارسی شود، کنایه از شراب: چند خواهی ز آهوی سیمین گاو زرین که میخورد گلنار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 202)، ، مجازاً بمعنی گونه است از جهت سرخی: بماندش دو گلنار خندان نژند بجوشید پولادش اندر پرند. فردوسی
مُرَکَّب اَز: گل + نار =انار، معرب آن جلنار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گل انار. (برهان)، شکوفه و گل انار است که درسرخی رنگ بی نظیر است. (آنندراج) ، بعضی گویند که آن گل درخت انار بری است و بغیر از گل ثمری ندارد و ثمر وی همان است و بهترین آن مصری باشد و به عربی ثمرهالشوکه المصری خوانند. (برهان)، جلنار. به فارسی گلنار گویند و او غیر گل انار مثمر است. اگرچه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. (تحفۀ حکیم مؤمن)، گل انار بری. جلنار. (بحر الجواهر) : آراسته گشته ست به تو چهرۀ خوبی چون چهرۀ دوشیزه به گلرنگ و به گلنار. خسروی. بر او تیر بارید همچون تگرگ چنانچون بریزد ز گلنار برگ. فردوسی. به گلنار ماند همی چهر تو ز شادی بخندد دل از مهر تو. فردوسی. همه بوم توران پر از داغ و درد به باغ اندرون برگ گلنار زرد. فردوسی. بتان بهشتند گویی درست به گلنارشان روی رضوان بشست. فردوسی. شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس چون سرخ گل آمد به چه کار آید گلنار؟ فرخی. دلشاد همی باشی و می لعل همی خواه از دست بتی ماه رخ و لعل چو گلنار. فرخی. نه هم قیمت در باشد بلور نه همرنگ گلنار باشد پژند. عسجدی. دهقان بتعجب سر انگشت گزان است کاندر چمن و باغ نه گل مانْد و نه گلنار. منوچهری. معشوقگانت را گل و گلنار و یاسمن از دست یاره بربود از گوش گوشوار. منوچهری. گلنار همچو درزی استاد برکشید قوارۀ حریر ز بیجاده گون حریر. منوچهری. همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. ؟ (از فرهنگ اسدی)، تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان چون شنبلید کردم رخسار خویشتن. قطران. عروس پر نگار و نقش بودی رخ از گلنار و از لاله دهانت. ناصرخسرو. روی گلنار چو بزداید قطرۀ شب بلبل از گل به سلام گلنار آید. ناصرخسرو. ای رخ تو به گونۀ گلنار اشکم از غم چو ناردانه مکن. عبدالواسع جبلی. هرکه از آن ناردانه خورد خنک دل گشت و چو گلنار کرد گونۀ رخسار. سوزنی. فروپوشید گلناری پرندی بر او هر شاخ گیسو چون کمندی. نظامی. خرامنده بر رخش بیجاده نعل گل لعل در زیر گلنار لعل. نظامی (شرفنامۀ چ وحید ص 346)، گلاب و لعل را بر کار کرده ز لعلی روی چون گلنار کرده. نظامی. بستان عارضش که تماشاگه دل است پر نرگس و بنفشه و گلنار بنگرید. سعدی (بدایع)، چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز. سعدی (غزلیات)، باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است. حافظ. چرخ روبه باز را از اشک گلنارت چه باک بر سر آن گرگ از این باران فراوان آمده. کاتبی. ، هر گل سرخ بزرگ صدبرگ را نیز گفته اند و معرب آن جلنار باشد. (برهان)، رجوع به گلنار فارسی شود، کنایه از شراب: چند خواهی ز آهوی سیمین گاو زرین که میخورد گلنار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 202)، ، مجازاً بمعنی گونه است از جهت سرخی: بماندش دو گلنار خندان نژند بجوشید پولادش اندر پرند. فردوسی
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17هزارگزی جنوب مهاباد و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 79 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17هزارگزی جنوب مهاباد و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 79 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مرکّب از: گل + زار = سار، پسوند مکان، رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلستان. (برهان) (آنندراج)، گلشن. (صحاح الفرس)، لفظ زار در کلمه گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث) : خروشان بلبلان در صحن گلزار بوقت صبحدم بر لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چو خورشید برزد سر از برج گاو ز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی. بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار. فرخی. دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار. فرخی. تا وقت بهار آید هر وقت بهاری از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار. فرخی. گل بیند چندان و بهمن بیند چندان چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. چون نکو ننگری که چرخ به روز همچو نیل است و شب چو گلزار است. ناصرخسرو. رازدار است کنون بلبل تا یکچند زاغ زار آید و او زی گلزار آید. ناصرخسرو. روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد. خیام. بدم چو بلبل و آنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته وگلزار. جمال الدین عبدالرزاق. مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو بلبل کآن دید کرد زمزمۀ بیکران. خاقانی. حفت النار همه راه بهشت آمد خار پس خارستان گلزار تمنا بینند. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. بهار فریدون و گلزارجم به باد خزان گشته گلزار غم. نظامی. تلخ از شیرین لبان خوش میشود خار از گلزار دلکش میشود. مولوی. کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت همچنانکه جوشد از گلزار کشت. مولوی. قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی. سعدی (طیبات)، سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد. سعدی (طیبات)، آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار. سعدی (طیبات)، روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی خط بر صحیفۀ گل و گلزار می کشی. حافظ. دل خوش یاد می آرد ز گلزار چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار. وحشی. باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار. قاآنی نام لحنی است در موسیقی. (برهان) (جهانگیری). نام نوایی است. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) : خروشان بلبلان در صحن گلزار به وقت صبحدم با لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو
مُرَکَّب اَز: گل + زار = سار، پسوند مکان، رجوع به دارمستتر شود. کردی گولزار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلستان. (برهان) (آنندراج)، گلشن. (صحاح الفرس)، لفظ زار در کلمه گلزار از عالم لاله زار و کشت زار برای کثرت و ظرفیت می آید. (غیاث) : خروشان بلبلان در صحن گلزار بوقت صبحدم بر لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چو خورشید برزد سر از برج گاو ز گلزار برخاست بانگ چکاو. فردوسی. بهار تازه اگر داردی بنفشه و گل ترا دو زلف بنفشه ست و هر دو رخ گلزار. فرخی. دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن با طرفه نگاری چو گل تازه به گلزار. فرخی. تا وقت بهار آید هر وقت بهاری از گل چو دو رخسار بتان گردد گلزار. فرخی. گل بیند چندان و بهمن بیند چندان چندانکه به گلزار ندیده ست و سمنزار. منوچهری. با ملک چه کار است فلان را و فلان را خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار. منوچهری. چون نکو ننگری که چرخ به روز همچو نیل است و شب چو گلزار است. ناصرخسرو. رازدار است کنون بلبل تا یکچند زاغ زار آید و او زی گلزار آید. ناصرخسرو. روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گرد. خیام. بدم چو بلبل و آنان به پیش دیدۀ من بدند همچو گل نوشکفته وگلزار. جمال الدین عبدالرزاق. مجلس گلزار داشت منبری از شاخ سرو بلبل کآن دید کرد زمزمۀ بیکران. خاقانی. حفت النار همه راه بهشت آمد خار پس خارستان گلزار تمنا بینند. خاقانی. چو گردد باغبان خفته بیدار به باغ اندر نه گل بیند نه گلزار. نظامی. بهار فریدون و گلزارجم به باد خزان گشته گلزار غم. نظامی. تلخ از شیرین لبان خوش میشود خار از گلزار دلکش میشود. مولوی. کآن فلان خواجه چه شد حالش چه گشت همچنانکه جوشد از گلزار کشت. مولوی. قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی. سعدی (طیبات)، سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد. سعدی (طیبات)، آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار. سعدی (طیبات)، روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ. زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی خط بر صحیفۀ گل و گلزار می کشی. حافظ. دل خوش یاد می آرد ز گلزار چو دل خوش نیست گل خار است و مسمار. وحشی. باز بعد از دو سه روزی که به گلزار شکفت بهر یک مشت زر از باغ رود در بازار. قاآنی نام لحنی است در موسیقی. (برهان) (جهانگیری). نام نوایی است. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) : خروشان بلبلان در صحن گلزار به وقت صبحدم با لحن گلزار. زراتشت بهرام پژدو
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 8هزارگزی شمال مرند و 2هزارگزی راه آهن جلفا - مرند. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 8هزارگزی شمال مرند و 2هزارگزی راه آهن جلفا - مرند. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
هرآنچه برنگ گلناربود. عنابی رنگ. (ناظم الاطباء). سرخ رنگ: حجله و بزمه ای بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری. نظامی. مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به که از شراب حریفان سفله گلناری. امیدی رازی جلناری. قسمی از یاقوت، دون ارجوانی و فوق لحمی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی ص 33 و 50 شود
هرآنچه برنگ گلناربود. عنابی رنگ. (ناظم الاطباء). سرخ رنگ: حجله و بزمه ای بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری. نظامی. مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به که از شراب حریفان سفله گلناری. امیدی رازی جلناری. قسمی از یاقوت، دون ارجوانی و فوق لحمی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی ص 33 و 50 شود
جای بسیار گل. گلناک. رزغه. (منتهی الارب). مطین. (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی به گلزار. ناصرخسرو. و گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به گلزار فروشود، پای من به عشق فرومیشد. (تذکره الاولیاء عطار)
جای بسیار گل. گلناک. رَزغه. (منتهی الارب). مطین. (مهذب الاسماء) (دهار) : همچنان کز نم هوا به بهار شوره گلزار و باغ گلزار است. ناصرخسرو. چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد که بی موزه درون رفتی به گلزار. ناصرخسرو. و گفت به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به گلزار فروشود، پای من به عشق فرومیشد. (تذکره الاولیاء عطار)