جدول جو
جدول جو

معنی گلشاد - جستجوی لغت در جدول جو

گلشاد
(دخترانه)
گل خندان و شاداب، آنکه با دیدن گل شاد است
تصویری از گلشاد
تصویر گلشاد
فرهنگ نامهای ایرانی
گلشاد
(گُ شَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقعدر 5هزارگزی شمال مشهد، کنار راه مشهد به کلات. هوای آن معتدل و دارای 91 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلشاد
تصویر دلشاد
(دخترانه)
شادمان و خوشحال، خوشحال، شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشا
تصویر گلشا
(دخترانه)
بهترین و زیباترین گل، شاه گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشید
تصویر گلشید
(دخترانه)
درخشان چون گل، گلی که چون خورشید می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشاه
تصویر گلشاه
(پسرانه)
نخستین انسان روی زمین به عقیده پارسیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلزاد
تصویر گلزاد
(دخترانه)
زائیده گل، زاده گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلپاد
تصویر گلپاد
(دخترانه)
نگهبان گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلباد
تصویر گلباد
(پسرانه)
داری بوی گل، کلباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
مقابل تنگ، گشاده، فراخ، وسیع، کنایه از گشایش، رها کردن تیر از کمان، چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار می دادند، کنایه از رهایی، نجات، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
گشاد دادن: رها کردن تیر از کمان، در بازی نرد، باقی گذاشتن مهره تک در خانۀ نرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشاد
تصویر گوشاد
جنتیانا، گیاهی با ساقۀ بلند میان تهی گره دار، برگ های شبیه برگ کدو و گل های سرخ مایل به کبود که در کوه ها و جاهای نمناک و سایه دار می روید، دم کردۀ ریشۀ آن برای درمان اسهال، سوءهاضمه، کرم معده و یرقان به کار می رود، کوشاد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
ازپسران ویسه که از پهلوانان تورانی است:
سپهبدگزین کرد گلباد را
چو گرسیوز و جهن و پولاد را.
فردوسی.
رجوع به ولف شود
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی جنطیانا است، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
از: گل بفتح اول = گر، کوه + شاه، جزء اول در اوستا گئری، کوه، کیومرث را ’گرشاه’ نامیده اند و حمزۀ اصفهانی این کلمه را به ’ملک الطین’ ترجمه کرده و تصور نموده که ’گر’ مبدل ’گل’ به کسر اول است و این اشتباه است، چه بر طبق سنت زرتشتیان کیومرث در کوه میزیسته، بدین مناسبت او را ’گرشاه’ گفتند. ولف نیز در فهرست خود بتبع فرهنگ نویسان ما کلمه را گیلشاه خوانده به معنی اردنکونیگ (پادشاه زمین) گرفته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کیومرث را خوانند و وجه تسمیه اش آن است که چون در زمان او غیر از آب و خاک چیزی نبود که متصرف شود او را بدین نام خواندند و بعضی گویند کیومرث آدم علیه السلام است و چون او را از گل آفریده اند به این نام موسوم گردانیدند و بعضی گویند اول کسی که بر روی زمین پادشاهی کرد کیومرث بود به این نام نامیدند. (برهان) .لقب شخص اول آدمی است که پارسیان کیومرث خوانند و عربان آدم دانند و کیومرز را بزرگ زمین معنی کرده اند چه کی بمعنی بزرگ و مرز زمین است و بعضی کاف عجمی دانسته و زنده گویا تفسیر کرده اند و بعضی کرشاه گفته اند چه کر بمعنی کوه و پشته است و در اوائل ظهور در کوهسار میزیسته است. (آنندراج) : یکی از پادشاهان کیومرث بود و هر کس چیزی میگوید از عجم که وی آدم بود و خلق از اوست و او را گل شاه خوانند. (قصص الانبیاء ص 32). گل شاه اول کسی که پادشاهی جهان کرد و آیین پادشاهی و فرمان دهی به جهان آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 9). و او را پارسیان (کیومرث) گل شاه خوانند یعنی پادشاه بزرگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 27). اول مردی که به زمین ظاهر کرد مردی بود که پارسیان او را گل شاه همی خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 21)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام معشوقۀ ورقه است. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سلطان دلشاد، دختر سلطان اویس بن شیخ حسن جلایر، که شاه محمود او را خواسته بود ولی بدو نرسید. و در سال 775 هجری قمری به ازدواج سلطان زین العابدین پسر سلطان حسین درآمد، و برای او پسری بزایید که همان سلطان معتصم بن سلطان زین العابدین باشد. (از تاریخ عصر حافظ ص 256 و 300)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلشاد
تصویر دلشاد
خوشحال، شادمان، با نشاط، مسرور، خرم و شاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
فتح، گشایش، نجات، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاد
تصویر گشاد
((گُ))
پهن، فراخ، مقابل تنگ، دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول، رها کردن تیر از شست، فتح، تسخیر، گشایش، حمله، با فاصله از یکدیگر، آن که تن به کار نمی دهد، تنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلشاد
تصویر دلشاد
خوشحال
فرهنگ واژه فارسی سره
بانشاط، خوشحال، دل به نشاط، دل زنده، زنده دل، شاد، شادمان، مسرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع، فرج، گشایش، ظفر، فتح، خوشی، سرور
متضاد: تنگ، ضیق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از دهستان سجارود شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد، تنک، باز باز
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد باز
فرهنگ گویش مازندرانی