جدول جو
جدول جو

معنی گلستوخ - جستجوی لغت در جدول جو

گلستوخ
(گُ لَ)
هر گل که سرخ باشد، کنایه از آفتاب عالمتاب هم هست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرستون
تصویر گرستون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار سپاه ماهوی سوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. در شعر گاهی به جهت ضرورت گلستان می گویند، برای مثال گل دگر ره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱ - ۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
بی ادب، نترس، جسور، دلیر، بی پروا
گستاخ آمدن: اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 56000گزی شمال خاوری زرند و 15000گزی خاور فرعی زرند به راور. دارای یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17هزارگزی خاور مرکز بخش کیوی و 12هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن سرد و دارای 798 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و دارای مراتع و مزارع در کوههای طالش است. محل سکنای ایل شاطرانلو میباشد. در دو محل بفاصله هزار گز به نام گلستان بالا (علیا) و گلستان پائین (سفلی) معروف است و سکنۀ گلستان پائین 291 تن است. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
کنیزک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است، سلطان یمین الدوله را به مشاهدۀ او استیناسی تمام و به مغازلۀ او رغبتی بر کمال بود چون به باد خزان وفات ورقات آن گلستان بر خاک ریخت و از آن (در حضرت) شاه نقل کردند او جزع بسیار کرد و این سه بیت در مرثیه پرداخت:
تا تو ای ماه زیر خاک شدی
خاک را بر سپهر فضل آمد
دل جزع کرد، گفتم ای دل صبر
این قضا از خدای عدل آمد
آدم از خاک بود و خاکی شد
هرکه زو زاد باز اصل آمد.
(از لباب الالباب ص 24 چ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / گُ سِ / گُ لِ)
مرکّب از: گل + ستان، پسوند مکان، گلستو. آنجا که گل بسیار باشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، محل روییدن گل. جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه. گلزار:
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در گلستان.
فردوسی.
نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه.
قریع الدهر.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری.
گیاهی چند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ی گلستان.
(ویس و رامین)،
شاه چو دل برکند ز بزم گلستان
آسان آرد به چنگ مملکت آسان.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 635)،
یکی فرخنده گل بودی که اکنون
همی فردوس شاید گلستانت.
ناصرخسرو.
آب را چون مدد بود هم از آب
گلستان گردد آنچه بود خراب.
سنایی.
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم.
خاقانی.
قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم
در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته.
خاقانی.
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه.
نظامی.
خال مشکین بر گلستان میزنی
دل همی سوزی و بر جان میزنی.
عطار.
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان.
مولوی.
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع)،
در گلستان ارم دوش چو از لطف صبا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت.
حافظ.
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
بمعنی گرستودن است که قپان باشد. (برهان) (انجمن آرا) :
خواهی به حسابش ده و خواهی به گزافه
خواهی به ترازو ده وخواهی به گرستون.
مولانا زرین (از شعوری ج 2 ص 302).
، کیل و پیمانۀ بزرگ، و معرب آن قرسطون است. (برهان). رجوع به کرستون و قرسطون شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گلستان است که گلشن نیز گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجۀ محلی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
محل روئیدن گل، گلزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
بی ادب و دلیر و تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
((گُ))
جسور، بی ادب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
((گُ لِ))
باغ گل، باغی که در آن گل های گوناگون پرورش می دهند، گلشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
جسور، وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
باغ، باغستان، بوستان، گلزار، گلشن، لاله زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
Sassy, Saucy, Presumptuous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
présomptueux, effronté, impertinent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
استان گلستان از استان های شمالی کشور که در نیمه ی دوم دهه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
घमंडी , बिंदास
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
küstah
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
生意気な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
傲慢的 , 无礼的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
חצוף , חצוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
건방진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
sombong, lancang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
arrogante, brutaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
presunçoso, atrevido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
presuntuoso, sfacciato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
presuntuoso, atrevido, descarado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
зухвалий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
нахальный , дерзкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
bezczelny, zuchwały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
anmaßend, frech
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
jeuri, jasiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی