جدول جو
جدول جو

معنی گلست - جستجوی لغت در جدول جو

گلست
گرست، بسیار مست، سیاه مست
تصویری از گلست
تصویر گلست
فرهنگ فارسی عمید
گلست
(گَ لَ)
خرست. گرست. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سیاه مست و بعربی طافح خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
گلست
سیاه مست طافح
تصویری از گلست
تصویر گلست
فرهنگ لغت هوشیار
گلست
((گَ لَ))
سیاه مست
تصویری از گلست
تصویر گلست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلسا
تصویر گلسا
(دخترانه)
مثل گل، گلسان، مانند گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلسر
تصویر گلسر
(دخترانه)
آنکه سر و رویی چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرست
تصویر گرست
بسیار مست، سیاه مست، برای مثال باز رسید مست ما داد قدح به دست ما / گر دهدی به دست تو شاد و خوشی و گرستی (مولوی - لغت نامه - گرست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبست
تصویر گبست
کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدست
تصویر گدست
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، بدست، پنک، شبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمست
تصویر گمست
نوعی بلور به رنگ سرخ یا زرد، نوعی جواهر ارزان و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الست
تصویر الست
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، الست بربّکم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰)
سرین، کفل، ران، برای مثال همچون رطب اندام و چو روغنش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلست
تصویر آلست
آلر، سرین، کفل، ران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوت
تصویر گلوت
چاک نای
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لُ)
از قرای اسکندریه است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن برای استفهام، و ’لست’ صیغۀ متکلم وحده از ’لیس’ است، و لفظ ’الست’ اشاره است به آیۀ ’الست بربکم ؟ قالوا: بلی’. (قرآن 172/7). (از غیاث اللغات) (از آنندراج). جزء آیه ای از قرآنست یعنی خداوند تعالی قبل از خلق اجساد به ارواح فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند بلی. (از فرهنگ نظام). روزی که خداوند در عالم ذر خطاب به مردم کرده الست بربکم فرمود. (ناظم الاطباء). در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 784) درباره آیۀ ’و اذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا...’ (قرآن 172/7) روایتی از ابی بن کعب آمده است که ترجمه آن چنین است: ’خدای تعالی آن روز (روز خلقت آدم) همه آنچه را تا روز رستاخیز به هستی می آمد فراهم آورد، پس آنان را ارواح ساخت سپس آنان را صورت بخشید و ایشان را بسخن آورد و با ایشان سخن گفت و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم ؟ گفتند: آری، گواه شدیم. آنگاه فرمود: تا شما در روز رستاخیز نگویید که ما از رستاخیز ناآگاه بودیم... بدانید که شمارا جز من خدایی نیست چیزی را به من شریک مدانید، و من رسولان خود را بسوی شما میفرستم تا پیمان مرا بیادتان آرند و کتابها بشما خواهم فرستاد. گفتند: گواهی میدهیم که تو خدای مایی و جز تو ما را خدایی نیست. در آن روز گروهی از روی طوع و گروهی از روی تقیه اقرار کردند و خدای بر این پیمان گرفت، شیخ طبرسی در ضمن بیان اقوال، قول مذکور را رد کرده گوید: قول دوم اینست که خداوند بنی آدم را از اصلاب پدرانشان به ارحام مادرانشان بیرون آورد و پس از آن ایشان مراحلی چند پیمودند تا آنکه بشر کامل و مکلف شدند، سپس آثار صنع خود را به آنان نمود و ایشان را به معرفت دلایل توحیدراهنمایی کرد، گویی آنان را بر این امر گواه کرد و گفت: الست بربکم ؟ و آنان گفتند: بلی، بنابراین معنی اشهاد در این آیه راهنمایی بشر به توحید بوسیلۀ آفرینش خود اوست زیرا به وی خردی داد تا بوسیلۀ آن راه یگانه پرستی را پیش گیرد. خلاصۀ این قول که شیخ طبرسی ظاهراً آن را پسندیده، اینست که اشهاد فطری و نظیرزبان حال است و اگر عالم ذری نیز وجود داشته باشد آیه بدان ناظر نیست. رجوع به تفسیر مجمعالبیان شود.
میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 795) آرد: الست بربکم - اینجا لطیفه ای نیکو گفته اند، و ذلک انه قال تعالی ’الست بربکم ؟’ و لم یقل ’الستم عبیدی ؟’ نگفت نه شما بندگان منید؟ بلکه گفت نه من خداوند شماام ؟ پیوستگی خود را بنده در خدایی خود بست نه در بندگی بنده، که اگر در بنده بستی، چون بنده بندگی بجای نیاوردی در آن پیوستگی خلل آمدی، چون در خدایی خود بست، و خدایی وی بر کمال است که هرگز در آن نقصان نبود، لاجرم پیوستگی بنده به وی هرگز گسسته نشود، ونیز نگفت که من که ام ؟ که آنگه بنده درو متحیر شدی. و نگفت که تو که ای ؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد. و نیز نگفت خدای تو کیست ؟ که بنده درماندی، بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت نه منم خدای تو؟اینست غایت کرم و نهایت لطف. شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اﷲ روحه: کرم گفت: ’الست بربکم’، برّ گفت ’بلی’، چون داعی و مجیب یکی است دو تعرض چه معنی ؟ ملک رهی را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بی او خود جواب داد و جواب به بنده بخشید. این همچنانست که مصطفی راگفت: و ما رمیت اذ رمیت. (قرآن 17/8) - انتهی:
ناقصان بلی چو بنشینیم
کاملان الست آمده ایم.
عطار.
مطرب آغازید نزد ترک مست
در حجاب نغمه اسرار الست.
مولوی.
بد عمر را نام اینجا بت پرست
لیک مؤمن بود نامش در الست.
مولوی.
نماز شام قیامت بهوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست.
سعدی.
الست از ازل همچنانشان بگوش
بفریاد قالوا بلی در خروش.
سعدی (بوستان).
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند.
سعدی (بوستان).
خرم دل آنکه همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد.
حافظ.
مطلب طاعت و پیمان درست از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روزالست.
حافظ.
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست.
حافظXXX
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 7500گزی باختر صفی آباد و 2 هزارگزی شمال جادۀ ارابه رو صفی آباد به اسفراین قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 267 تن شیعه هستند و به ترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت است. در تابستان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
بدست. (آنندراج). وجب و شبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سرین. آلر. آرست:
همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای
همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست.
عسجدی.
در بعض فرهنگها بکلمه معنی است نیز داده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سرین. کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی). کفل و سرین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) :
همچون رطب اندام و چو روغنش سرین
همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
شاید مصراع دوم بیت عسجدی بدین صورت باشد: همچون شبه زلفانش و چون دنبه الست. (یادداشت مؤلف). در ذیل آلست همین لغت نامه مصراع دوم چنین است:
همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست، رجوع به آلست شود
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ)
جوهری است فرومایه و ارزان و رنگ آن کبود به سرخی مایل میباشد و معدن آن به مدینه طیبه نزدیک است. گویند در پیاله و ظروف گمست هرچند شراب خورند مستی نیاورد و اگر قدری از آن در قدح شراب اندازند همین خاصیت دهد و اگر در زیر بالین گذارند و بخوابند خوابهای خوش بینند. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه). به عربی جمست گویند. (از اقرب الموارد). جمست. (انجمن آرای ناصری) :
میان خواجه و تو و میان خواجه و من
تفاوت است چنانچون میان زر و گمست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
چشمۀ... عوام آن را ’گل چشمه’ میگویند. دولتشاه سمرقندی مینویسد: و به عنایت الهی چند وقت است تا همت عالی بر خیبری گماشته که آب چشمه گل ’گلسب’ را که از مشاهیر عیون خراسان است و از منزهات جهان و در اعلی ولایت طوس واقع است... رجوع به مقدمۀ مجالس النفائس ص یدویه و یو شود. در تداول مردم مشهد آنرا گیلاس خوانند. و رجوع به چشمۀ گلسب و چشمۀ گیلاس و مطلعالشمس از ص 176 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گلستان است که گلشن نیز گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجۀ محلی است
لغت نامه دهخدا
جمست: میان خواجه و تو و میان خواجه و من تفاوت است چنان چون میان زرو گمست. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلست
تصویر آلست
سرین کفل آلست آرست الست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدست
تصویر گدست
وجب بدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرست
تصویر گرست
مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوت
تصویر گلوت
فرانسوی نای از ساز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبت
تصویر گلبت
کشتی جهاز بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوست
تصویر گوست
کوفتگی و کوفته شدن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلست
تصویر آلست
((لَ))
آلسن، سرین، کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمست
تصویر گمست
((گَ مَ))
نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرست
تصویر گرست
((گَ رَ))
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبست
تصویر گبست
((گَ بَ))
گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانه ابوجهل، کبست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسست
تصویر گسست
فصل، انقطاع
فرهنگ واژه فارسی سره