جدول جو
جدول جو

معنی گلرنگ - جستجوی لغت در جدول جو

گلرنگ
(دخترانه)
به رنگ گل، شرابی رنگ، به رنگ گل
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
گلرنگ
به رنگ گل، هم رنگ گل سرخ، گل فام
گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم، عصفر
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
فرهنگ فارسی عمید
گلرنگ
(گُرَ)
به رنگ گل. سرخ رنگ. سرخ:
گلرنگ شود چو روی شویی همه جو
مشکین گردد چو مو فشانی همه کو.
رودکی.
دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسار گلرنگ کرد.
فردوسی.
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
ملک بر فرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راندو سوی قصر شد تنگ.
نظامی.
ملک حیران شد کآن روی گلرنگ
چرا شد شاد و چون شد باز دلتنگ.
نظامی.
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
کز خون همه کوه گشت گلرنگ.
نظامی (لیلی و مجنون ص 145).
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ.
سعدی (طیبات).
بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ.
از آن چون زخم میسازم گریبان پاره از شادی
که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است میدانم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گلرنگ
(گُ رَ)
نام اسب رستم است:
، نام اسب فریدون:
برآمد چو باد دمان از برش
بشد تیز گلرنگ زیر اندرش.
فردوسی.
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
، نام اسب فریبرز:
چو دیدش درآمد ز گلرنگ زیر
هم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گلرنگ
برنگ گل شدن یا در آمدن برنگ گل
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گلرنگ
((گُ. رَ))
به رنگ گل، سرخ رنگ
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
فرهنگ فارسی معین
گلرنگ
احمر، سرخ، گل فام، گلگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گورنگ
تصویر گورنگ
(پسرانه)
نام برادر گرشاسپ و پدر نریمان
فرهنگ نامهای ایرانی
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 20 هزارگزی شمال باختری خوسف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی خوسف به خور. هوای آن گرم، دارای 17 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
درهم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ)
دهی است از دهستان عربخالۀ بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 60هزارگزی شمال باختری شوسف و 4هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان. هوای آن معتدل و دارای 41 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گیرْ)
نام قصبه ای باشد ازاعمال باورد و آن بلده ای است از خراسان. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (صحاح الفرس) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). قاضی آنجا در بزرگی نره ضرب المثل بوده. (ناظم الاطباء) :
حبذا...ر قاضی گیرنگ
آنکه دارد ز سنگ خارا ننگ.
انوری.
یاقوت نویسد: معرب آن جیرنج است و آن شهر کوچکی است از نواحی مرو که پیش از حملۀ مغول آن شهر را دیده ام و بسیار آباد و پرجمعیت بود تا مرو ده فرسخ فاصله داشت. (از معجم البلدان). معرب آن جیرنج شهرکی از نواحی مرو واقع بر کنار نهر وی. (حاشیۀبرهان قاطع چ معین از معجم البلدان). رجوع به تاریخ بیهقی چ نفیسی ج 3 ص 1016 و جیرنج شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برادر گرشاسب و پدر نریمان:
برادر یکی داشت جوینده کام
گوی شیردل بود گورنگ نام.
اسدی.
همان سال کاثرط برفت از جهان
شد او نیز در خاک تاری نهان.
اسدی.
در تاریخ سیستان کورنگ با کاف تازی آمده و پسر گرشاسب دانسته شده است. رجوع به تاریخ سیستان چ بهار ص 5 و 6 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ رَ)
گل کاجیره. کاچیره. کازیره. گل عصفر. گل کاغاله. بهرمان. کافشه. احریض. و رجوع به کاجیره شود
لغت نامه دهخدا
(رِ گُ رَ)
کنایه از آفتاب. خورشید:
چو برزد بامدادان بور گلرنگ
غبار آتشین از نعل بر سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزرنگ
تصویر گزرنگ
سفید سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنگ
تصویر گرنگ
لشکرگاه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلسنگ
تصویر گلسنگ
((گُ. سَ))
گیاهی است که از اجتماع قارچ و جلبک بر روی سنگ ها بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرنگ
تصویر گرنگ
((گُ رَ))
لشکرگاه، میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
روستایی در منطقه ی کجور و چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی