جدول جو
جدول جو

معنی گلدام - جستجوی لغت در جدول جو

گلدام
(گُ)
در اصل دام خردی است، امادر عرف بمعنی مطلق دام است. (آنندراج) :
حسن چون دانه به گلدام نگاهش ریزد
بشکند آینه و بر سر راهش ریزد.
میرزا معز فطرت (از آنندراج).
تا چهره درست گل از می گلفام کرده ای
صد مرغ دل اسیر به گلدام کرده ای.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلنام
تصویر گلنام
(دخترانه)
دارای نامی زیبا چون گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلفام
تصویر گلفام
(دخترانه)
به رنگ گل سرخ، گلگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلندام
تصویر گلندام
(دخترانه)
گل اندام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبام
تصویر گلبام
گلبانگ، بانگ بلند، آواز رسا، گلبام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلدان
تصویر گلدان
ظرف سفالی یا پلاستیکی دهان گشاد که در آن بوتۀ گل را می کارند، ظرفی فلزی، چینی یا بلوری که در آن دستۀ گل می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ لَمْ بَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 95هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای آن معتدل و دارای 130 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و شلنگ زدن و معرکه بستن به یکبار کشند. (برهان) (جهانگیری) :
صبح گلفام شد ارواح طلب تا نگرند
گوی گلبام زد اجسام بگو تا شنوند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 102).
بختش به صبح خیزی تا کوفت کوس دولت
گلبام کوس اورا دستان تازه بینی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 441).
و رجوع به گلبانگ شود.
، نام لحنی از لحنهای موسیقی. (غیاث) :
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر
باربدی وار کوس برزده گلبام صبح.
خاقانی.
ساغر گلفام خواه کز دهن کوس
نغمۀ گلبام وقت بام برآمد.
خاقانی.
ز گلبام شبابه زندباف
دریده صبا شعر گل تا به ناف.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 346)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گل اندام. آنکه اندامش چون گل باشد. رجوع به گل اندام شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
محمد. نام جامع دیوان حافظ دانسته اند، اما با تحقیقاتی که علامه قزوینی نموده اند وجود چنین شخصی جامع دیوان حافظ را صحیح ندانسته و در مقدمۀ دیوان حافظ (ص قز) چنین نوشته اند:از یازده نسخه از این مقدمه ابداً اسمی از جامع دیوان حافظ که بنابر مشهور در این اواخر محمد گلندام نامی بوده برده نشده، بدون هیچ شک و شبهه تولید شک عظیمی در صحت و اصالت نام محمد گلندام مینماید و احتمال را بی اختیار در ذهن تقویت مینماید که شاید این نام محمد گلندام الحاقی باشد از یکی از متأخران گمنام، که چون ذیل این مقدمه بدون اسم مؤلف است خواسته از این فرصت استفاده نموده، آنرا به نام خود قلمداد کند، و قرینۀ دیگری که تا درجه ای مؤید این احتمال است آن است که دولتشاه سمرقندی که تذکرۀ معروف خود را در حدود 892 هجری قمری یعنی درست صد سال بعد از وفات حافظ تألیف نمود، در شرح احوال خواجه گوید: ’و بعد از وفات خواجه حافظ معتقدان و مصاحبان او اشعار او را مدون ساخته اند’ که چنانکه ملاحظه میشود ابداً اسمی از جامع دیوان او نمیبرد و مثل این مینماید که نام جامع دیوان او از همان عصرهای بسیار نزدیک به عصر خواجه نبوده است و الا ظاهراً دلیلی نداشته که دولتشاه نام او را نبرد. همچنین سودی در شرح ترکی خود بر دیوان خواجه که در سنۀ 1003 هجری قمری تألیف شده گوید ’و بعد از وفات بعض احباب سوابق حقوق صحبت و لوازم عهد مودت و محبت سبیله متفرق غزلیاتی ترتیب و تبویب ایلمش’ و عبارت فوق یعنی سوابق حقوق صحبت الخ چنانکه بعدها ملاحظه خواهد شد تقریباً عین عبارت اواخر همین مقدمه حاضر است، پس واضح است که سودی در حدود سنۀ 1003 عین همین مقدمه را در دست داشته و معذلک می بینیم نام جامع دیوان را که مؤلف مقدمه نیز هموست نبرده وفقط به تعبیر ’بعض احباب’ اکتفا کرده است، پس معلوم میشود که در نسخۀ او نیز نام محمد گلندام وجود نداشته است. (مقدمۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص قز و قح)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
پاره های درپی کردن جامه و موزه و نحو آن. (منتهی الارب). پینه. رقعه. وصله. درپی. هملخت. (السامی). هملخت. موزه. (دهار). ج، لدوم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگ که بدان خستۀ خرما کوبند جهت علف ستور. ملدم. (منتهی الارب) (از آنندراج). سنگی که بدان، جهت خوراک ستور، هستۀ خرما کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملدم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ)
بلبل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
ناحیه ای است درسودان غربی در ملتقای دو رود خانه سنگال و فارمه و در قسمت شرقی اسکلۀ سن بفاصله 700هزار گز قرار گرفته است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(لَدْ دا)
هملخت دوز. (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَمْهْ)
پاره زدن جامه و موزه را. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منقوش به صورت گل و غیره: اطلس گلدار منقوش. مخمل گلدار. منقوش به نقوش از گل و غیر آن. مقابل ساده
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلرنگ. (آنندراج). به رنگ گل. گلگون. (ناظم الاطباء) :
بر یا خواب چو زاهد نبود بیداری
چند جامی بکش از بادۀ گلفام بخسب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 700).
مرا همچنین چهره گلفام بود
بلورینم از خوبی اندام بود.
سعدی (بوستان).
تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ظرفی که گلها را دسته بسته در آن نهند، از عالم نرگسدان. (آنندراج). ظرف سفالین یا چینی و جز آن که در آن گلهای زمینی یا معطر کارند یا گلهای زینتی و یا معطر از شاخ بریده نهند:
خلط نسبت کند آمیزش بی نسبت را
گل پریزاد شود شیشه چو گلدان باشد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چو آن گلدان پرآبی که گلها را نگه دارد
طراوتهاست از چشم تر من گلعذاران را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، در تداول، ظرف شب. کمیزدان. شاشدان
لغت نامه دهخدا
(صِ)
اسب استوار درشت سم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دایم شدن تب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). همیشگی کردن تب بر کسی، الدمت علیه الحمی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). یکبندی شدن تب
لغت نامه دهخدا
دام کوچک، دام (مطلقا) : تا چهره گلگل از می گلفام کرده ای صد مرغ دل اسیر بگل دام کرده ای. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلدم
تصویر گلدم
بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدام
تصویر لدام
درز دوز پینه کار
فرهنگ لغت هوشیار
آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند، لحنی است از موسیقی قدیم: ساغر گلفام خواه کز دهن کوس نعره گلبام وقت بام برآمد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای نقش گل و بوته باشد مقابل ساده: جامه گلدار پارچه گلدار مخمل گلدار
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که گلها را دسته در آن نهند، ظرف سفالین یا چینی و جز آن که در آن گلهای زمینی یا معطر بکارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلفام
تصویر گلفام
گلرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اندامش در نازکی بگل ماند نازک بدن: کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکر لب و مشکبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند، لحنی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلدان
تصویر گلدان
ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل، چنین ظرفی با گل های داخل آن، ظرفی برای گذاشتن شاخه های گل در آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلفام
تصویر گلفام
((گُ))
گلگون، گلرنگ
فرهنگ فارسی معین
۱ـ دیدن گلدان در خواب، علامت آن است که در برخی از امور زندگی توفیق می یابید و در برخی از امور دیگر شکست می خورید.
۲ـ دیدن گلدان شکسته در خواب، علامت آن است که به خاطر امری مضطرب و پریشان خواهید داشت. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
برگ، دو یا چند چیز بسته بهم، به خوشه، منگوله
فرهنگ گویش مازندرانی