جدول جو
جدول جو

معنی گلاجه - جستجوی لغت در جدول جو

گلاجه
چین و چروک و فرورفتگی های صورت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلاله
تصویر گلاله
(دخترانه)
دسته گل، کاکل مجعد، موی پیچیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلاوه
تصویر گلاوه
گلابه، گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
گله، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
کلاله، کاکل، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاجه
تصویر الاجه
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلابه
تصویر گلابه
گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَ / نِ)
دسته جمعی. حلقه (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 61هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 7هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، توتون وحبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. به این ده گل آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ / وِ)
کالیوه. کالیو. احمق. ابله. (شعوری ج 2 ورق 306)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ/ نِ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 8هزارگزی باختر راه شوسۀ دیواندره به سنندج. هوای آن سرد و دارای 289 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، حبوبات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد که در 17500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 29هزارگزی باختر راه شوسۀ بوکان به میاندوآب واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 744 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
کاکل مجعد و پیچیده. (آنندراج). موی مجعد و پیچیده. (غیاث) :
ظلمتی گشته از نوالۀ نور
لاله ای رسته از گلالۀ حور.
نظامی (هفت پیکر ص 1328).
سر نهادم خمار می در سر
بر گل خشک با گلالۀ تر.
نظامی (هفت پیکر ص 167).
گلالۀ شبه گون را قرین لاله مکن
دلم فریفته زآن لاله و گلاله مکن.
عثمان مختاری (از آنندراج).
هر سال رنگ عارض و بوی گلاله ست
بیچاره غنچه را دل بازار بشکند.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
خون مرا خورد زآن نهفته تبسم
هوش مرا برد زآن شکسته گلاله
رویش در حلقه های زلف کجش بین
راست بزیر زره چو سرخ غلاله.
(مؤلف آنندراج).
اگر گلالۀ مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی.
؟ (از آنندراج).
بت دیلم مه مشکین گلاله
بمشک چین گرفته روی لاله.
؟ (از آنندراج).
، زلف برادر کاکل هم هست. (برهان). کلاله، غلاله، طبری ’گلالک’. قیاس کنید با کردی گولاک (دستۀ مو) ، گول (زلف زنان، دستۀ مو) ایضاً. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زلف. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، پیراهن که بعربی قمیص خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رشیدی گوید: ’در فرهنگ جهانگیری بمعنی پیراهن نیز آورده، لیکن اصح بدین معنی (به کسر غین معجمه) است و عربی است. (فرهنگ رشیدی). در عربی ’غلاله’ ککتابه (به کسر اول) بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید. و میخ که هر دو سر حلقه را فراهم آرد و شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب). اما جهانگیری این بیت رفیع الدین لنبانی را شاهد آورده است:
اگر گلالۀ او از حریر و گل دوزند
شود ز نازکی آزرده تودۀ سمنش.
احتمال میرود که ’غلاله’ بدین معنی لغتی در گلاله و فارسی بود داخل عربی شده، چنانکه بمعنی دوم نیز غلاله و گلاله هر دو در فارسی آمده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گلالۀتسبیح، منگولۀ تسبیح:
صدپارگی دل نشود پیش کس عیان
تسبیح سان بسر (بنهم) تا گلاله را.
علی قلی بیگ (از آنندراج).
دلی که واله درد است دوش چون تسبیح
بسر ز دود جگر تا سحر گلاله گرفت.
علی قلی بیگ (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بول بز کوهی گشن است که بر سنگ کرده باشد و سنگ از آن سیاه و چرب شده باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به شلاحب شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ جَ / جِ)
گلگچه. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آداب و رسومی باشد که از زمان تولد اطفال تا اوان عقیقه و گهواره بستن به طریق سنت و عرفی به فعل آورند. (برهان) (انجمن آرا). شادی که تا روز عقیقه مولود کنند. (غیاث) :
با چنبر کمان صفتش رسم گلگجه
از عکس تیر سقف مسخرنموده اند.
خواجه عمید (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گِ بَ / بِ)
گل و لای. (غیاث) (آنندراج). گلاب، گل به آب سرشته که بدان دیوار اندایند. (غیاث) (آنندراج) :
چو دیوار شهر اندرآید ز پای
گلابه نباید که ماند بجای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان دوقایی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی جنوب قوچان و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و دارای 30 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 15500گزی شمال خاوری قره آغاج و 29هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 67تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله هزارگزی به نام گلوجۀ بالا و پائین مشهور و سکنۀ گلوجۀ پائین 26 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ وَ / وِ)
همان گلابه است که گل و لای و گل به آب سرشته که بدان دیوار اندایند. (آنندراج). رجوع به گلابه شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
برد
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ / جِ)
مغز استخوان، عکه. کلاغچه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مؤلف دزی آرد: ترکی است بمعنی رنگارنگ. پارچۀ ابریشمی مخطط. در کتاب فرهنگ فرانسه - عربی تألیف الیوس بکتور چ 2 پاریس بسال 1864 XII 308 آمده: پارچه های ابریشمی و پنبه ای دو نوعند یکی را الاجا شامی و دیگری را الاجا هندی نامند. (دزی). و رجوع به الاچه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). دراز کشیدن خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دراز کشیدن خصومت و لجاجت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلیجه
تصویر گلیجه
جستن گلو فواق
فرهنگ لغت هوشیار
گل باب سرشته که بدان دیوار را اندود کنند گل و لای: چنانکه شاهد و معشوقه گلابه برسر عاشق میریزد و در چشم وی میزند تا وی چشم باز نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گل باب سرشته که بدان دیوار را اندود کنند گل و لای: چنانکه شاهد و معشوقه گلابه برسر عاشق میریزد و در چشم وی میزند تا وی چشم باز نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رسوم و آدابی باشد که از اول تولد اطفال تااوان عقیقه و گاهواره بطریق سنت رعایت کنند: با چنبر کمان صفت رسم گلگچه از عکس تیر سقف مسمی نموده اند. (عمید لوبکی در تهنیت پسرممدوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاجه
تصویر حلاجه
پنبه زنی فرخمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاجه
تصویر الاجه
نوعی قماش شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
بالشچه ای که زنان بر سرین بندند تا کلان نماید، شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند، پیراهن، قمیص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
((گُ لَ یا لِ))
کاکل مجعد، موی پیچیده، زلف (به طور اعم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلابه
تصویر گلابه
((گِ بَ))
گل و لای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
شکایت، شکوائیه، شکوه، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالت پچیده شدن و گره خوردن طنابهای گاو آهن که گاه منجر به.، دوغاب، گلی که برای مرمت دیوار مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی