جدول جو
جدول جو

معنی گشنکان - جستجوی لغت در جدول جو

گشنکان(گِ نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 30000گزی جنوب خاوری شیراز. هوای آن معتدل و دارای 655 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و محصول آن غلات، پنبه و تنباکو است. راه فرعی به شیراز دارد. شغل اهالی آنجا زراعت است و در دو محل گشنکان بالا و پائین سکونت دارند. گشنکان بالا دارای 353 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردکان
تصویر گردکان
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوز، گوزبن، جوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خلخان، شنان، آذربو، آذربویه، خرند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ ذِ)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 92000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 15000گزی شمال راه فرعی بم به خاش. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ دَ)
آمیختن نر و ماده. (فرهنگستان). گشنیدن یا لقاح عبارت است از اتحاد و ترکیب دوگامت که از این عمل تشکیل سلول واحدی باسم تخم نتیجه میشود. (جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 26-40)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
قریه ای است یک فرسنگی مغرب اصطهبانات. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
پنج فرسنگی مشرق شیراز محصول شتوی آن دیمی است و صیفی آن از آب چاه اندک شور و تنباکوی آن شهرتی دارد. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 194)
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ)
ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. دارای 47 تن سکنه و قشلاق است. ساکنان آن چند خانوار از ایل اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ مَ)
نام یکی از دهستانهای بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، در شمال باختری مشهد ومحدود است از طرف شمال به کوه تخت رستم، از جنوب به دهستان شاندیز، از باختر کوه بینالود و از خاور به دهستان بیزکی و چناران. کلیۀ قرای این دهستان که عبارت از 33 آبادی است در داخل دره و دامنه خاوری بینالود واقع است. این کوه بواسطۀ ارتفاعی که دارد ریزش برف و باران در ارتفاعات و دامنۀ آن زیاد و بالنتیجه از آب آن قراء و قصبات اطراف استفاده قابل ملاحظه نموده و کلیۀ دهات اطراف دارای محصول فراوان و باغات زیاد میباشد و بهمین جهت بیشتر قرای این دهستان ییلاقی و تفرج گاه اهالی شهر مشهد است. در 12هزارگزی جنوب خاوری گلمکان محلی است موسوم به چشمه سبز این محل دردامنۀ کوه نیشابور واقع شده و مساحت آن در حدود 1500 گز است. اطراف این محل را کوههای مرتفع احاطه نموده فقط از یک طرف به عرض تقریباً 30 یا 40 گز از بریدگی استفاده شده، راهی است که داخل این محوطه آب فراوانی از زمین میجوشد که استخر بزرگی را تشکیل داده واز اطراف این استخر نیز چشمه های فراوانی از دامنۀ کوه جاری است که آب این چشمه ها نیز داخل استخر شده وهمه این آبها از همان دهانه خارج و دهستان گلمکان را مشروب مینماید. بین این چشمه ها چشمه ای است موسوم به چشمۀ اشتها آب آن تا اندازه ای سرد و گواراست و برای هرگونه اغذیه محلل خوبی است. هوای آن بقدری سرد است که از 6هزارگزی اشجار آن کوتاهتر و تا 3هزارگزی خاتمه یافته از سه هزارگزی تا محل چشمه سبز فقط گیاه میروید. بواسطۀ صعب العبور بودن راه و سردی هوا و نداشتن سکنه، کمتر اهالی به آن محل میروند. بطور کلی گلمکان و قرای آن عموماً ییلاقی و کوهستانی است و از 33آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود. مجموع نفوس آن در حدود 14562 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان، واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسۀ اردستان به اصفهان، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 227 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز با 290 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جهان و گیتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لقب امیر تیمور 736 - 807 هجری قمری) مؤسس سلسلۀ تیموریان (771 - 906 هجری قمری)، محمد قزوینی در ضبط این کلمه چنین نویسد: گورکان که به مغولی به معنی ’داماد’ است در وجه تسمیۀ آن ابن عربشاه (متوفی 854) که خود معاصر تیمور بوده است در کتاب عجائب المقدور فی نوائب تیمور آرد: ’چون تیمور بر ماوراءالنهرمسلط شد و دختران پادشاهان را تزویج نمود در القاب او کلمه گورکان را اضافه نمودند که به مغولی به معنی داماد است، چه وی داماد پادشاه گردید و با ایشان پیوند نمود، راقم سطور گوید ابوالمحاسن یوسف بن تغری بردی المتوفی سنه 874 که معاصر شاهرخ پسر امیر تیمور و اولاد او بوده است، در کتاب المنهل الصافی و المستوفی بالوافی نیز عیناً همین وجه تسمیه را ذکر کرده در اول ترجمه حال امیر تیمور گوید ’و کورکان معناه باللغه العجمیه صهر الملوک’، سپس در اثناء ترجمه گوید، ’و اظهر العصیان علی السلطان حسین و استفحل امره و استولی علی ماوراءالنهر و تزوج بنات ملوکها فعند ذلک لقب بکورکان تقدم الکلام علی کورکان فی اول الترجمه’، و قاضی احمد غفاری در تاریخ جهان آرا در شهر حال تیمور گوید: و اطلاق گورکان بروی به واسطۀ آن است که او داماد امیر حسین بن امیر مسلای بن امیر قزغن صاحب ماوراءالنهر است یا طغاجار برادر قراجار (جد امیر تیمور به زعم مورخین تیمور به دختر داماد چنگیزخان بود) و مستشرق شهیر فرانسوی کاترمر در ترجمه فصلی از مطلعالسعدین لعبد الرزاق السمرقندی راجع به ورود سفارتی از جانب خاقان چین به دربار شاهرخ گوید: ’چینیان امیر تیمور را به لقب یوئن فوما می خوانند زیرا که وی دختر شونتی آخرین پادشاه سلسلۀ یوئن را تزویج کرده بود، یوئن به اصطلاح چینیان نام سلسلۀ پادشاهان مغول است از اعقاب چنگیزخان که در چین سلطنت کرده اند و فوما به چینی به معنی داماد است و ترجمه تحت اللفظی کلمه گورگان است که نیز به ترکی به معنی داماد است، پس یوئن فوما به معنی داماد یوئن می شود، راقم سطور گوید دامادان چنگیزخان چنانکه رشیدالدین فضل اﷲ در جامعالتواریخ در ضمن تعداد دختران چنگیزخان اسامی آنها را ذکر می کند همه ملقب به گورگان بوده اند و بعد از اسم هریکی از آنها بلااستثناء کلمه گورکان ملحق است در عنوان دختر چهارم چنگیزخان گوید: ’دختر چهارم تومالون او را به پسر پادشاه قنقرات داد نام او گورکان هرچندکورکان داماد باشد نام او هم گورکان بوده’، و گویا گورکان نزد پادشاهان مغول یکی از درجات خانوادۀ سلطنتی بوده است، مثل شاهزاده و معادل آن در ملل دیگر وجود ندارد و عبارت ابن تغری بردی که در تفسیر گورگان گوید ’و معناه صهر الملوک’ و نمی گوید ’معناه الصهر’ مؤید این احتمال و تقریباً صریح در آن است، و شاید اینکه عثمانیها به بعضی از رجال دولت خود لقب فارسی داماد داده اند مانند ابراهیم پاشا و غیره منشأش همین مسئله باشد، (از بیست مقالۀ قزوینی ج 1 صص 52 - 55)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو)
صورتی و تلفظی از گروگان. رجوع به گروگان (بهمه معانی) شود
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی شمال خاوری ایذه. کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از طسوج سراجه است. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 94 هزارگزی خاور قاین، دامنه، معتدل، دارای 37 تن سکنۀ، فارسی زبان، آب آن ازقنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، مالداری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان گروه بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 22هزارگزی خاور ساردوئیه و 25هزارگزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
گونۀ سوم از تیره اسفنجیان است و اسفنجیان تیره چهارم از دولپه های بی گلبرگ است. اشنیان در صحاری مرکزی ایران بسیار میروید و برگهای بسیار ریز و بهم فشرده دارد و در آن مقداری نمکهای قلیایی ذخیره میشود. چون ساقه های آنرا بسوزانند خاکستری بنام شخار بدست می آید که مواد قلیایی بسیار دارد و در صابون سازی بکار میرود. و رجوع به اشنان شود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 274)
لغت نامه دهخدا
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان لفور بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 16هزارگزی جنوب باختری شیرگاه. هوای آن معتدل و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رود خانه ارز و محصول آن برنج، لبنیات و مختصر چای است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه آن مالرو است و در تابستان گله داران به ییلاقات گردنه سر و لرزنه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گلیم سیاه. (منتهی الارب). کساء سیاه. (از اقرب الموارد). برکان. برکانی. ج، برانک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
ده پشنگان، سه فرسخ میانۀ شمال و مغرب گاوگان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری کرمان و 14هزارگزی شمال شوسۀ کرمان به زاهدان، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 110 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد، واقع در 35هزارگزی شمال باختری بروجن متصل به راه بروجن به شلمزار. هوای آن معتدل و دارای 958 تن سکنه است. آب آن ازرودخانه و چشمه و محصول آن غلات، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 59000گزی جنوب خاور زرقان کنار راه فرعی بندامیر به خرامه، جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 796 تن سکنه، آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات، برنج و تریاک و شغل اهالی آن زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 12000گزی جنوب راه مالرو کروک به مسکون، دارای 4 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورکان
تصویر گورکان
مغولی داماد داماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنیدن
تصویر گشنیدن
آمیختن نر و ماده
فرهنگ لغت هوشیار
درخت گردو گوز جوز: میل کودک به گردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. (اوحدی) یا گردکان بر گنبد بودن، ناپایدار بودن بی ثبات بودن: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. (گلستان) یا گردکان هندی. جوز هندی نارگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنیدن
تصویر گشنیدن
((گُ دَ))
آمیختن نر و ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردکان
تصویر گردکان
((گِ دِ))
گردو، جوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
فرهنگ فارسی معین