یکی از مستعمرات فرانسه که از 1910 بخشی از افریقای فرانسه بشمار میرود. 2750000 هزار گز مساحت و 400000 تن سکنه دارد شطی در منطقۀ حارۀ افریقا که به اقیانوس اطلس ریزد
یکی از مستعمرات فرانسه که از 1910 بخشی از افریقای فرانسه بشمار میرود. 2750000 هزار گز مساحت و 400000 تن سکنه دارد شطی در منطقۀ حارۀ افریقا که به اقیانوس اطلس ریزد
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فَرخار شده ست مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بَرِ دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 1264 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو می باشد و از خسروگرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 1264 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو می باشد و از خسروگرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بزرگترین واحه در صحرای افریقا پس از ’فزان’ واقع بین 16 و 20 درجۀ عرض شمالی و 5 و 10 درجۀ طول شرقی تا جنوب جنوب شرقی واحۀ ’توات’ حدّ شمالی آن بلاد طوارق یا تواریک و حدّ جنوبی بلاد سودان است. مساحت در حدود 400 هزار گز از شمال به جنوب و 320 هزار گز از مشرق بمغرب و این بلاد کوهستانی باشند و نهرهای پرآب از میان آنها گذرد و مشهورترین کوههای آن کوه ضجم است که ارتفاع آن از سطح دریا 1400 گز و سکنۀ آن قریب 700000 تن باشند و 180 شهر دارد که اشهر آنها در وسط از شمال بجنوب طفاجیت و سلوفیه و طنطفاده و طنطرود است. و سلطان آن مستقل است و اصوری و اغلفو و غادیس و آن پایتخت است. تجارت اسبن رونق دارد و کاروانها از تونس و سنار و مراکش بدانجا آیند و از آنجا به کاشنا و کانواد و بلاد دیگر سودان روند. محصولات عمده آن خرما و گندم و نظایر آنهاست و از اشجار، درخت بوری که ارتفاع آن به 30 گز و محیط آن به 9 گز رسد و در حدود شمال قومی بربری سکونت دارند و در جهت شمالی آن جبال غنجه که ارتفاع آن از سطح دریا 5000 قدم است. و اودیۀ آن دارای نباتات بسیار است و در بیشه ها کبوترهای مطوق و طیور دیگر فراوان است. و پشته ای بی آب وگیاه به ارتفاع قریب 200 قدم از سطح دریا اسبن را از سودان جدا کندو در آن زرافه و گاو وحشی و شترمرغ و نظایر آنها ازحیوانات اقالیم حاره فراوان است و سکنۀ این نواحی کوتاه قد و سیه چرده تر از سکان ازقار و گردچهره تر و بشاش تر باشند و اهل آن مسلمانان متعصب اند و از جملۀ عادات ایشان آن است که چون زنی را بمردی از قریۀ دیگر تزویج کنند شوی باید بقریۀ زوجه خویش منتقل شود. اسلحۀ اهالی عموماً نیزه و شمشیر و خنجر و سپری بزرگ از پوست غزال است و نیز تیر و کمان نزد ایشان یافت شود و تفنگ بندرت دیده میشود. آنان بزراعت و فلاحت توجهی اندک دارند و همه ملبوسات ایشان از خارج آید و زندگی اهالی از تجارت نمک و مداخل حکومت منحصر به رسوم نمک است و در مائۀ ششم هجری اسبن و پایتخت آن اغادیس مرکز بلاد بربر ممتد بسوان بود که ماههای بسیار طی طریق میکردند و در قرن یازدهم هجری اغادیس از سلطان تنبکتوا تمکین میکرد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
بزرگترین واحه در صحرای افریقا پس از ’فزان’ واقع بین 16 و 20 درجۀ عرض شمالی و 5 و 10 درجۀ طول شرقی تا جنوب جنوب شرقی واحۀ ’توات’ حدّ شمالی آن بلاد طوارق یا تواریک و حدّ جنوبی بلاد سودان است. مساحت در حدود 400 هزار گز از شمال به جنوب و 320 هزار گز از مشرق بمغرب و این بلاد کوهستانی باشند و نهرهای پرآب از میان آنها گذرد و مشهورترین کوههای آن کوه ضجم است که ارتفاع آن از سطح دریا 1400 گز و سکنۀ آن قریب 700000 تن باشند و 180 شهر دارد که اشهر آنها در وسط از شمال بجنوب طفاجیت و سلوفیه و طنطفاده و طنطرود است. و سلطان آن مستقل است و اصوری و اُغلفو و غادیس و آن پایتخت است. تجارت اسبن رونق دارد و کاروانها از تونس و سنار و مراکش بدانجا آیند و از آنجا به کاشنا و کانواد و بلاد دیگر سودان روند. محصولات عمده آن خرما و گندم و نظایر آنهاست و از اشجار، درخت بوری که ارتفاع آن به 30 گز و محیط آن به 9 گز رسد و در حدود شمال قومی بربری سکونت دارند و در جهت شمالی آن جبال غنجه که ارتفاع آن از سطح دریا 5000 قدم است. و اودیۀ آن دارای نباتات بسیار است و در بیشه ها کبوترهای مطوق و طیور دیگر فراوان است. و پشته ای بی آب وگیاه به ارتفاع قریب 200 قدم از سطح دریا اسبن را از سودان جدا کندو در آن زرافه و گاو وحشی و شترمرغ و نظایر آنها ازحیوانات اقالیم حاره فراوان است و سکنۀ این نواحی کوتاه قد و سیه چرده تر از سکان ازقار و گردچهره تر و بشاش تر باشند و اهل آن مسلمانان متعصب اند و از جملۀ عادات ایشان آن است که چون زنی را بمردی از قریۀ دیگر تزویج کنند شوی باید بقریۀ زوجه خویش منتقل شود. اسلحۀ اهالی عموماً نیزه و شمشیر و خنجر و سپری بزرگ از پوست غزال است و نیز تیر و کمان نزد ایشان یافت شود و تفنگ بندرت دیده میشود. آنان بزراعت و فلاحت توجهی اندک دارند و همه ملبوسات ایشان از خارج آید و زندگی اهالی از تجارت نمک و مداخل حکومت منحصر به رسوم نمک است و در مائۀ ششم هجری اسبن و پایتخت آن اغادیس مرکز بلاد بربر ممتد بسوان بود که ماههای بسیار طی طریق میکردند و در قرن یازدهم هجری اغادیس از سلطان تنبکتوا تمکین میکرد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان، جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان، جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)