جدول جو
جدول جو

معنی گزیو - جستجوی لغت در جدول جو

گزیو(گِ وْ)
به معنی گری یعنی گریه. ظاهراًمصحف ’گریه’ است، کوه. ظاهراً مصحف ’گریوه’ است، گردن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312 ب و 314 الف). ظاهراً مصحف ’گریو’ بمعنی گردن. ورجوع به گریبان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزیر
تصویر گزیر
چاره، علاج، برای مثال چو جنگ آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزین
تصویر گزین
ساخته شده از چوب درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
پاکار، پیشکار، داروغه، عسس، برای مثال گزیری به چاهی در افتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱ - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزین
تصویر گزین
پسوند متصل به واژه به معنای گزیننده مثلاً خلوت گزین، عشرت گزین
گزیده، انتخاب شده
گزین کردن: انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیت
تصویر گزیت
باج و خراج، مالیاتی که مسلمانان از کفار و اهل ذمه می گرفتند، جزیه، برای مثال گهش خاقان خراج چین فرستد / گهش قیصر گزیت دین فرستد (نظامی۲ - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ یَ / گَ)
معرب آن برزنج است، شهری است از نواحی اران و میان آن و برذعه هیجده فرسنگ باشد در راه باب الابواب و بر او معبر نهر کبراست به شروان. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ظ. از وی - چریه. مخفف آن ’گزر’، و قیاس شود با گزیردن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افادۀ ضرورت هم میکند. (برهان) (آنندراج). محتد. بد:
ز خون جوانی که بد زآن گزیر
بخستی دل ما به پیکان تیر.
فردوسی.
ازچند سال باز تو امروز یافتی
آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر.
فرخی.
خدای فایدۀ مهرش اندر آب نهاد
کز آب زنده بود خلق وز آب نیست گزیر.
عنصری.
از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).
ز بن بر گریزندگان ره مگیر
مریز از کسی خون که باشد گزیر.
اسدی.
تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام
از سیر برج برج گزیر اندر آسمان.
سوزنی.
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و زالله ناگزیر.
سوزنی.
و رعایا را از لقمه و طعمه گزیر نباشد. (سندبادنامه).
مرده گور بوددر نخجیر
مرده را کی بود ز گور گزیر.
نظامی.
زن چو از راستی ندید گزیر
گفت کاحوال این سیاه حریر.
نظامی.
نیاید هیچ چیزی راه گیرش
که بود از هرچه پیش آمد گزیرش.
عطار (اسرارنامه).
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.
سعدی (طیبات).
بس روان گردد به زندان سعیر
که نباشد خار را ز آتش گزیر.
مولوی.
در عاشقی گزیر نباشد زسوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم.
حافظ.
- ناگزیر:
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر.
فردوسی.
از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).
آدمی از چهار چیز ناگزیر است: اول نانی، دویم خلقانی، سیم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه).
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز الله ناگزیر.
سوزنی.
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبرناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.
سعدی (طیبات).
ناگزیر جمله کآن حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
پاکار و پیش کار. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 27000گزی شمال باختر لنگه، کنار راه عمومی لنگه به بندر کنگ. هوای آن گرم و دارای 950 تن سکنه است. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و جزئی سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام بازیی است که آن را خربنده و مراد میگویند. (برهان). گزیده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
باج و خراج. (آنندراج) (غیاث). مالی که از رعایا همه ساله میگیرند، زری که از کفار ذمی ستانند. (برهان). جزیه که کفار ستانند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به گزیت شود، هدیه و تحفه و رشوت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ زُ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس، واقع در 37 هزارگزی خاور فردوس، سر راه مالرو عمومی تیغاب به فردوس. هوای آن معتدل و دارای 10 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن: غلات، زعفران، تریاک و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِزْ یَ / یِ)
جزیه. (آنندراج). خراج و جزیه و رشوت. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 5000گزی شمال دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا از باران تأمین میشودو محصول آن حبوبات لبنیات، ذرت و شغل اهالی زراعت وگله داری است. ساکنان از طایفۀ سردارزائی هستند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
منسوب به درخت گز. تیری که از چوب گز سازند:
بخوردی یکی چوبه تیر گزین
نهادی سر خویش بر پیش زین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ وْ)
گریب. جریب. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
فرانسوا. سیاستمدار و تاریخ نویس فرانسوی که به سال 1787 به دنیاآمد. و کتابی به نام ’تاریخ انقلاب انگلستان’ نوشت. وی به سال 1874 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در اول دورود است و با هم پیوسته به سفیدرود میرود. طولش هشت فرسنگ باشد. (نزهه القلوب، المقاله الثالثه ص 223)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال خاوری درمیان و 6هزارگزی شمال آواز. هوای آن گرم و دارای 1775 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو می باشد. طوایف بهلولی، امام داود، حاج حقدار در این ده سکنی ̍ دارند. دارای دبستان و دفتر ازدواج و طلاق نیز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ ژَ)
دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز واقع در 23هزارگزی شمال باختری هفتگل، کنار راه شوسۀ هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه شور بوسیلۀ لوله تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت است. دبستان و چاه نفت نیز دارد. ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شهرکیست بخراسان به آخر عمل گوزگانان و اندر بیابانهای این شهر مقدار بیست هزار مرد است عرب، مردمانی اند با گوسپندان و شتران بسیار و امیرشان از حضرت ملک گوزگانان رود و صدقات بدو دهند و این عرب توانگرترند از همه عرب که اندر خراسانند پراکنده بهرجائی. (حدود العالم) ، آستیاگس. آخرین پادشاه سلسلۀ ماد. اسم این شاه را هرودت آستیاگس نوشته و کتزیاس آستی گاس. راجع به اسامی پادشاهان ماد هشت جدول بدست آمده، پنج از هرودت و سه از کتزیاس. در سه جدول از هشت جدول مذکور اسم این شاه اژدهاک نوشته شده، نبونید پادشاه بابل اسم او را ایخ توویگو نویسانده و محققاً معلوم نیست که آستیاگس، آستی گاس ونیز ایخ توویگو مصحف چه اسمی است، ظن قوی این است که مصحف اژدهاک می باشد، زیرا مارآپاس کاتینا مورخ ارمنستان هم اسم او را چنانکه بیاید آشداهاک نوشته که همان اژدهاک است. بهرحال او پسر هووخشتر بود و مدت سلطنتش موافق روایات هرودت از584 تا 550 قبل از میلاد در زمان او دولت ماد منقرض شد و وقایع چنین بود:
اوضاع آسیای غربی: وقتی که این شاه بتخت نشست، دولت ماد بزرگترین دولت آسیای غربی بشمار میرفت و ابهتی، که هووخشتر به ماد داده بود دلالت میکرد براینکه این دولت آتیۀ درخشان تری خواهد داشت، ولی برخلاف انتظار، چنانکه در جای خود بیاید، دیری نگذشت که دولت مزبور بدست کوروش بزرگ منقرض شد (550 قبل از میلاد). اژدهاک در بدو سلطنت خود خواست به جهانگیریهای هووخشتر ادامه دهد، ولی بزودی دریافت که اوضاع آسیای غربی و موقع دول همجوار مانع از این کار است، زیرا اگر او میخواست از طرف مغرب توسعه یابد میبایست با دولت لیدی و بابل بجنگد. دولت اولی بواسطۀ زحمات آلیات و کرزوس قوی بود، با یونانیها و مصر روابط دوستانۀ محکمی داشت و بعلاوه دختر آلیات ملکۀ ماد بود. بابل هم پادشاهی داشت، مانند بخت النصر فعال و بااراده و درافتادن با چنین سلطانی صلاح ماد نبود، بخصوص که خواهر اژدهاک ملکۀ ماد بشمار میرفت. از طرف دیگر لیدیه و بابل هم، چون قوت ماد را می دیدند نمیخواستند بهانه ای برای جنگ ایجاد کنند. این بود که تقریباً در مدت سی سال صلح و آرامش مختل نشد و در این مدت بخت النصر استحکامات بابل را قوی کرد و این شهر را به اندازه ای آراست که بابل مجدداً مقام سابق خود را بازیافت و آنرا عروس شهرها و پایتخت آسیا گفتند. بعد از بخت النصر دوم، در میان جانشینان او کسی پیدا نشد که کارهای اورا دنبال کند. نفاق داخلی، که بواسطۀ وجود بخت النصر قوی و بااراده موقتاً فرونشسته بود، مجدداً شروع شد، چند نفر بتخت نشسته بزودی کشته شدند یا درگذشتند و بالاخره کاهنان بابل شخصی را نبونید (به بابلی نبونه خید) نام، که از خانوادۀ سلطنت نبود، بتخت نشاندند. از لوحه هائی که در بابل یافته اند، معلوم میشود که پدر این شخص کاهن معبد سین یعنی رب النوع ماه در حرّان بوده و شاید قرابتی با خانوادۀ سلطنت آسور داشته.بهرحال او شخصی نبود که بتواند در چنین موقع باریک دولت بابل را اداره کند و فقط از این جهت او را بتخت نشاندند که در کنگاش کاهنان بر ضدّ پادشاه قبل شرکت داشت. با وجود این سستی داخلی آرامش بابل بواسطۀ ابهتی که دولت مزبور در زمان بخت النصر یافته بود، دوام داشت. سوریه حرکتی نمیکرد. حتی صور از بابل میخواست کسی را برای پادشاهی بدانجا بفرستد و مصر هم به مستملکات بابل طمع نمیورزید، ولی دولت ماد، که بخوبی از اوضاع داخلی بابل آگاه بود، موقع را مناسب دید که خیال دیرین خود را راجع به توسعۀ مملکت از طرف مغرب به موقع عمل بگذارد و پادشاه ماد با قشونی داخل بین النهرین گردید. کیفیات این جنگ معلوم نیست و حتی نمیدانیم مصادمۀ بین فریقین روی داده یا نه، ولی از لوحه های نبونید پیداست که او از این پیش آمد بسیار مکدربوده، ولی نه از جهت سیاسی، بلکه از این جهت که نیت او در تعمیر معبد سین در حران به تأخیر افتاده بود. لوحه های او غالباً پر است از اطلاعات راجع به آثار عتیقۀ بابل، بمعابد و استوانه هائی که در پی های معابد قدیم می یافت و نیز راجع بسلاطین بسیار قدیم بابل و اکد و غیره. از قشون کشی پادشاه ماد هم، اگر اطلاعی میدهد، بطور اجمال و بمناسبت معبد حران است. از یک لوحۀ او چنین مستفاد میشود که اگر کوروش بر پادشاه مادخروج نکرده بود، جنگ ماد و بابل امتداد می یافت.
قیام کوروش بر پادشاه ماد: راجع به این واقعه اسنادی که وجود دارد عبارت است از نوشته های مورخین قدیم مانند هرودوت، کتزیاس و غیره که چون بیشتر راجع به صباوت و جوانی کوروش و کارهای اوست، جایش در تاریخ دورۀ پارسی است و بیاید. تفاوتهایی هم در نوشته های مورخین دیده میشود که در جای خود ذکر خواهد شد. خلاصۀ تمام این نوشته ها این است که کوروش بر پادشاه ماد یاغی شد ودر نتیجۀ جنگ یا جنگهائی همدان را گرفته دولت ماد را منقرض کرد، فقط گزنفون، چنانکه در موقع خود ذکر خواهد شد، تسلط کوروش را بر ماد بطور دیگر شرح داده. بالاتر گفته شد که در حفریات بابل لوحه ای از نبونید بدست آمده. پادشاه بابل در این لوحه مفاد خوابی را که دیده بیان کرده و در آخر آن اشاره به بهره مندی کوروش و انقراض ماد میکند. این است مفاد لوحه: مردوک، آقای بزرگ و [سین] ، یعنی نور آسمان و زمین، از دو طرف من ایستاده بودند. مردوک بمن گفت: نبونید پادشاه بابل، آجر تهیه کن و معبد [اخول خول] را بساز تا [سین] آقای بزرگ در آنجا سکنی گزیند. من با کمال فروتنی به مردوک آقای خدایان، گفتم معبدی را که تو نشان میدهی مادی ها و قشون بسیار آنها محاصره کرده اند. مردوک بمن جواب داد مادیهائی که تو از آنها سخن میرانی، دیگر وجود ندارند، چنانکه مملکت، پادشاه و اعوان و انصار او دیگر وجود ندارند. در سال سوم، آنها [یعنی پارسیها] به جنگ او [یعنی پادشاه ماد] رفتند و کوروش پادشاه [انشان] ، خادم جوان او [یعنی مردوک] با قوای خود افواج مادی را متفرق کرد و ایخ توویگو پادشاه ماد را اسیر کرده به مملکت خود فرستاد، نبونیداز این پیش آمد غیرمترقب مشعوف بود، چه می پنداشت که این واقعه او را به اجرای خیال خود، یعنی تصرف حرّان و ساختن معبدی برای [سین] در آنجا نزدیک کرده و نمیدانست که چند سال بعد خود بابل هم بدست کوروش خواهد افتاد. از مضمون لوحه چنین استنباط میشود که مادیها در این جنگ نسبت به بابلیها بهره مند بوده اند و قیام کوروش بر ماد موقتاً بابل را از دست رقیب قوی خلاصی بخشیده.
درباره اژدهاک (ایخ توویگوی بابلی ها یا آستیاگس یونانی ها) نمیتوان قضاوت کرد، زیرا نوشته های مورّخین قدیم نسبت به او متضاد است: هرودوت او را جبار و شدیدالعمل دانسته، کتزیاس بعکس او را پادشاهی رئوف معرفی کرده و نیکلائوس دمشقی او را ستوده. بعضی مانند نلدکه عقیده دارند که نوشته های هرودوت راجع به آخرین پادشاه ماد از گفته های خانوادۀ ’هارپاگ’ وزیر ایخ توویگو است و چون این خانواده، چنانکه بیاید، دشمن شاه ماد بود، او را بد توصیف کرده. اما گفته های نیکلائوس دمشقی را هم اغراق آمیز میدانند. نتیجه این میشود که راجع به شخص آستیاک یا اژدهاک از جهت فقدان مدارک صحیحه نمیتوان چیزی گفت.
در پایان این مبحث لازم است علاوه کنیم: مارآپاس کاتینا مورخ ارمنستان عقیده داشت که اژدهاک در جنگی با تیگران پادشاه ارمنستان و دوست کوروش بقتل رسید. مورخ مذکور گوید (کتاب 18- 22 مستخرج از کتاب موسی خورن) : از جهت دوستی تیگران با کوروش، اژدهاک پادشاه ماد، از پادشاه ارمنستان ظنین شد. شبی خوابی دید بس هولناک که بروحشت او افزود و در نتیجۀ شوری با نزدیکان خود مصمم گشت که تیگران را خائنانه تلف کند بنابراین خواهر او ’دیگرانوهی’ را ازدواج کرد، تا بدستیاری وی قصد خود را انجام دهد. زن راضی نشد ببرادرش خیانت کند و سرّاً او را از نقشۀ میشوم اژدهاک آگاه ساخت. بعد، که پادشاه ماد میخواست در سرحد ماد و ارمنستان تیگران را ملاقات کند و او را بکشد، تیگران دعوت او را نپذیرفت و دشمنی خود را با اوآشکار کرد. پس از آن بزودی جنگ درگرفت و پنج ماه دوام یافت. بالاخره در جدالی که تیگران با اژدهاک کرد، او را کشت و خانواده اش را به ارمنستان برده در مشرق آرارات جا داد. عده زنان، دختران، پسران و سایر اسرا به ده هزار میرسید و ملکه آنوائیش نام داشت. راجع به روایت مورّخ مذکور باید گفت که برخلاف نوشته های مورّخین یونانی و رومی است.راست است که گزنفون، چنانکه بیاید، تیگران نامی را اسم برده و او را پسر پادشاه ارمنستان دانسته، ولی چنین روایتی را او هم ذکر نکرده. بعکس گزنفون گوید (درتربیت کوروش) ، که پادشاه ارمنستان خواست از موقع استفاده کرده باج به پادشاه ماد ندهد، ولی کوروش از طرف او قشون به ارمنستان کشیده پادشاه آن را مطیع کرد، چنانکه او باج خود را داد، سپاهی هم به کمک مادیها که جنگی در پیش داشتند فرستاد و تیگران هم در ملازمت کوروش به ماد رفت. بنابر آنچه گفته شد روایت مارآپاس کاتینا را باید یکی از گفته های داستانی پنداشت. (ایران باستان صص 200- 204)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریو
تصویر گریو
جریب
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا میگرفتند: گزیتش نپذرفت و نشیند پند اگر پند نشنید ازو یافت بند. (دقیقی)، وجهی که از کافران ذمی میگرفتند و آنانرا امان میدادند: ... شما را در دنیا نیست مگر خواری و بی آبی گزیت از دست و غل بر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا میگرفتند: گزیتش نپذرفت و نشیند پند اگر پند نشنید ازو یافت بند. (دقیقی)، وجهی که از کافران ذمی میگرفتند و آنانرا امان میدادند: ... شما را در دنیا نیست مگر خواری و بی آبی گزیت از دست و غل بر گردن، نام بازیی که آنرا خربنده و مراد می گفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
علاج و چاره
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گز تیری که از چوب گز سازند: بخوردی یکی چوبه تیر گزین نهادی سر خویش بر پیش زین. در ترکیب بمعنی گزیننده (انتخاب کننده) آید: به گزین خلوت گزین درم گزین عشرت گزین، گزیده انتخاب شده منتخب پسندیده: خاصه نعت رسول باز پسین آن زپیغمبران بهین و گزین. (حدیقه) یا گزین خلق دنیا. برگزیده از مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیت
تصویر گزیت
((گَ زِ))
باج و خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
پاکار، پیشکار، داروغه، عسس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
((گُ))
چاره، علاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزین
تصویر گزین
((گُ))
انتخاب شده، انتخاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیه
تصویر گزیه
جزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزیت
تصویر گزیت
جزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
تصمیم
فرهنگ واژه فارسی سره
چاره، علاج
فرهنگ واژه مترادف متضاد