جدول جو
جدول جو

معنی گزلیک - جستجوی لغت در جدول جو

گزلیک
نوعی کارد کوچک دسته دار
تصویری از گزلیک
تصویر گزلیک
فرهنگ فارسی عمید
گزلیک
(گُ)
پرده ای از چرم که بر طرف وحشی چشم اسب نهند
لغت نامه دهخدا
گزلیک
(گَ)
چاقوی نوک تیز شبیه به کارد (در گناباد خراسان). قسمی چاقوی نوک تیز که تیغۀ آن بر روی دسته خم نشود. رجوع به گزلک شود
لغت نامه دهخدا
گزلیک
کارد دسته دار کوچک ترکی چشم بند دراسپ قسمی کارد نوک تیز که تیغه آن بر روی دسته خم شود. پرده ای که از چرم که بر طرف وحشی (خارجی) چشم اسب نهند
فرهنگ لغت هوشیار
گزلیک
((گَ یا گِ))
چاقوی کوچک دسته دار، گزلک
تصویری از گزلیک
تصویر گزلیک
فرهنگ فارسی معین
گزلیک
چاقوی کوچک، تیغه ای شبیه کارد که نوک آن پهن و عریض بوده و کفاشان آن را
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ لِ)
کارد کوچک دسته دراز را گویند. (برهان) (آنندراج). نوعی از قلم تراش را هم گفته اند که سر آن برگشته و دنباله اش باریک باشد وبیشتر از جانب مصر آورند. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (جهانگیری). قلمتراش. مبرات. (زمخشری) :
پیچیده یکی لامی میراند بسر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه ببر بر.
سوزنی.
زین همه الماس که بگداختم
گزلکی از بهر ملک ساختم.
نظامی.
گزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ ماند از گهر او.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 761).
چون ببینند که بساط امن گسترده است و قبح معاملات غز، به گزلک عدل و عقل سترده همه بر جناح استقبال... به خدمت مبادرت نمایند. (بدایع الازمان).
بنما بمن که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم.
حافظ.
فراء را به گزلک پوستین دوزی، پوستین بردرد. (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی). رجوع به کزلک و گزلیک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان منکور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در57 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی شمال باختری شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن سرد و دارای 110 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ یَ)
دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان که در 75000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 35000گزی باختر راه شوسۀ زاهدان به خاش واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 250 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و ذرت وشغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ ناروئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال خاوری درمیان و 6هزارگزی شمال آواز. هوای آن گرم و دارای 1775 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو می باشد. طوایف بهلولی، امام داود، حاج حقدار در این ده سکنی ̍ دارند. دارای دبستان و دفتر ازدواج و طلاق نیز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ یِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 61 هزارگزی شمال خاوری شادکان، هزارگزی خاور راه فرعی اهواز بشادکان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری، راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آلبوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گزلیک ترکی چیلان کارد کوچک دسته دراز کارد کوچک دسته دراز: بنمابمن که منکر حسن رخ تو کیست ک تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم. (حافظ)، نوعی قلم تراش که سر آن بر گشته و دنباله اش باریک است: و اگر خلاف واقعی بعمد بقید کتابت در آمده باشد به گزلک راستی محو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزلک
تصویر گزلک
((گِ لِ))
چاقوی کوچک دسته دار، گزلیک
فرهنگ فارسی معین
کوچک، ریز، قی چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
فضله ی مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
ته مانده ی پی آب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آروغ، چهچه زدن درآواز
فرهنگ گویش مازندرانی