جدول جو
جدول جو

معنی گزلیه - جستجوی لغت در جدول جو

گزلیه
(گُ)
دهی است از دهستان منکور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در57 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی شمال باختری شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن سرد و دارای 110 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزلیک
تصویر گزلیک
نوعی کارد کوچک دسته دار
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
پرده ای از چرم که بر طرف وحشی چشم اسب نهند
لغت نامه دهخدا
(گَ)
چاقوی نوک تیز شبیه به کارد (در گناباد خراسان). قسمی چاقوی نوک تیز که تیغۀ آن بر روی دسته خم نشود. رجوع به گزلک شود
لغت نامه دهخدا
(زِلْ لی یَ)
زیلو. (دهار). گستردنی. معرب زیلو. ج، زلالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زیلو شود
لغت نامه دهخدا
(گِزْ یَ / یِ)
جزیه. (آنندراج). خراج و جزیه و رشوت. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ یِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 61 هزارگزی شمال خاوری شادکان، هزارگزی خاور راه فرعی اهواز بشادکان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری، راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آلبوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ حا)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج که در 16000گزی شمال رزاب و 15000گزی جنوب راه شوسۀ مریوان به سنندج واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، گردو، لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازلیه
تصویر ازلیه
اسری دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
کارد دسته دار کوچک ترکی چشم بند دراسپ قسمی کارد نوک تیز که تیغه آن بر روی دسته خم شود. پرده ای که از چرم که بر طرف وحشی (خارجی) چشم اسب نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزلیه
تصویر هزلیه
هزلیه در فارسی مونث هزلی لاغی تماخره ای مونث هزلی: (اشعارهزلیه)،جمع هزلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیه
تصویر زلیه
پارسی تازی شده زیلو گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزلیک
تصویر گزلیک
((گَ یا گِ))
چاقوی کوچک دسته دار، گزلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیه
تصویر گزیه
جزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
چاقوی کوچک، تیغه ای شبیه کارد که نوک آن پهن و عریض بوده و کفاشان آن را
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده، قسمت بالایی و دهنه ی کیسه یا مشربه ی مسی، آفتابه
فرهنگ گویش مازندرانی