جدول جو
جدول جو

معنی گزلم - جستجوی لغت در جدول جو

گزلم
پیچیده، درهم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزل
تصویر گزل
(دخترانه)
زیبا، نامی ترکمنی است، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
(گُ زَ اَ)
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 17 هزارگزی جنوب سردشت و 17 هزارگزی جنوب شوسۀ سردشت به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 25 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، توتون، مازوج، کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان خبربخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 75000گزی جنوب باختری بافت و 2000گزی خاور راه مالرو خبر به ده سرد. هوای آن سرد و دارای 127 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعه باغ ایران جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَشْ شی)
خطا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پرکردن آوند و حوض را، کم کردن بخشش را، بریدن بینی کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنگاتنگ رفتن و نزدیک بهم گذاشتن گامها را، خوب و راست تراشیدن تیر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مانا و مشابه در حق و قد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
جانوری است مانند گربه. ج، ازلام. (منتهی الارب) (آنندراج). جانوری مانند گربۀ اهلی و خردتر از آن. (ناظم الاطباء) ، سم شکافته یا آنچه از پس ظلف است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جانور سم شکافته و یا آنچه پس از زلف است. (ناظم الاطباء) ، تیر بی پر. (منتهی الارب) (آنندراج). تیر تام ناتراشیدۀ پر و پیکان ننهاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر قمار. ج، ازلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار) (ترجمان القرآن) : انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان. (قرآن 90/5)، قوائم گاو دشتی یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نباتی است که تخم و شکوفه ندارد و در رگهای بیخ آن که در زمین است دانه ای است پهنا شیرین باهی. یک نوع گیاهی بدون شکوفه و تخم. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد و حب الزلم شود
صنم. بت. (دزی ج 1 ص 600)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
سم شکافته یا آنچه از پس ظلف است، جانوری است مانند گربه. (منتهی الارب) (آنندراج). واحد الوبار. ج، از لام. (اقرب الموارد) ، تیر قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نباتی است که گل و دانه ندارد و در رگهای بیخ آن که در زیر زمین است، دانه ای است پهن و چرب و در نزد عامه به حب العزیز معروف است. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
درخت گز را گویند و به عربی طرفاء خوانند. (برهان) (آنندراج). به هندی جهاو گویند. (غیاث). رجوع به گز و طرفا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
سبک و چست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رجل مزلم، مرد بدغذا و به بدی پرورش یافته و مرد سبک هیئت. (ناظم الاطباء) ، کوتاه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ظریف، اسب گرداندام توانا، کنار گوش بریده از شتر و گوسفند، تیر نیک تراش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سهم مزلم، تیر نیک تراشیده. (ناظم الاطباء) ، بز کوهی خرداندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بز کوهی صغیرالجثه. کذا فی القاموس و عن ابن عباد و الازهری الصغیرالحیه، ای صغیرالزلمه یعنی خردنرمه گوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لِ)
مرد بد غذادهنده، گردانندۀ آسیا و گیرندۀ کنارهای آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ)
کارد کوچک دسته دراز را گویند. (برهان) (آنندراج). نوعی از قلم تراش را هم گفته اند که سر آن برگشته و دنباله اش باریک باشد وبیشتر از جانب مصر آورند. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (جهانگیری). قلمتراش. مبرات. (زمخشری) :
پیچیده یکی لامی میراند بسر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه ببر بر.
سوزنی.
زین همه الماس که بگداختم
گزلکی از بهر ملک ساختم.
نظامی.
گزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ ماند از گهر او.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 761).
چون ببینند که بساط امن گسترده است و قبح معاملات غز، به گزلک عدل و عقل سترده همه بر جناح استقبال... به خدمت مبادرت نمایند. (بدایع الازمان).
بنما بمن که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم.
حافظ.
فراء را به گزلک پوستین دوزی، پوستین بردرد. (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی). رجوع به کزلک و گزلیک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ یِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 61 هزارگزی شمال خاوری شادکان، هزارگزی خاور راه فرعی اهواز بشادکان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری، راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه آلبوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
دهی است از دهستان ساردل بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 38 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 4 تا 6 هزارگزی باختر گاو آهن تو. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قزل اوزن و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل به فاصله 2 هزارگزی گزمل بالا و پایین نامیده میشود. سکنۀ گزمل بالا 110 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بعیر ازلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گزلیک ترکی چیلان کارد کوچک دسته دراز کارد کوچک دسته دراز: بنمابمن که منکر حسن رخ تو کیست ک تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم. (حافظ)، نوعی قلم تراش که سر آن بر گشته و دنباله اش باریک است: و اگر خلاف واقعی بعمد بقید کتابت در آمده باشد به گزلک راستی محو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزل
تصویر گزل
ترکی غشنگ خوشگل، خوب
فرهنگ لغت هوشیار
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزلک
تصویر گزلک
((گِ لِ))
چاقوی کوچک دسته دار، گزلیک
فرهنگ فارسی معین
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری، نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی
منگوله، رشته ها یا نخ های یک اندازه ی اطراف قالی یا پتو
فرهنگ گویش مازندرانی