دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 10 هزارگزی شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. هوای آن گرم و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری است و راه آن اتومبیل رو است. معدن گچ هم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 10 هزارگزی شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. هوای آن گرم و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری است و راه آن اتومبیل رو است. معدن گچ هم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. در شعر گاهی به جهت ضرورت گلستان می گویند، برای مثال گل دگر ره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱ - ۱۹)
جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. در شعر گاهی به جهت ضرورت گُلسِتان می گویند، برای مِثال گل دگر ره به گلسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱ - ۱۹)
نام ولایتی در حوالی دربند شروان واقع در قفقاز امروزی محل ّ توقف طایفۀ لزگی یا لگزی ها: بعد از فراغت از کار آذربایجان و اران به دربند شروان رفتند (مغول) و بلاد آن را گرفته و جز قلعه ای که پناهگاه امیر آن حدود بود محلی سالم نماند، سپس به شهرهای لان و لگزستان شتافتند... (تاریخ مغول ص 102)
نام ولایتی در حوالی دربند شروان واقع در قفقاز امروزی محل ّ توقف طایفۀ لزگی یا لگزی ها: بعد از فراغت از کار آذربایجان و اران به دربند شروان رفتند (مغول) و بلاد آن را گرفته و جز قلعه ای که پناهگاه امیر آن حدود بود محلی سالم نماند، سپس به شهرهای لان و لگزستان شتافتند... (تاریخ مغول ص 102)
ده کوچکی است از دهستان پایین شهرستان اردستان، واقع در 15 هزارگزی خاور اردستان و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی اردستان به شهرآب. هوای آن معتدل و دارای 237 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان پایین شهرستان اردستان، واقع در 15 هزارگزی خاور اردستان و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی اردستان به شهرآب. هوای آن معتدل و دارای 237 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب باغ ملک و 22 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل به رامهرمز و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب باغ ملک و 22 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل به رامهرمز و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 23 هزارگزی شمال شهر بابک و 4 هزارگزی راه ندیک به شهر بابک. هوای آن معتدل و دارای 47 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 23 هزارگزی شمال شهر بابک و 4 هزارگزی راه ندیک به شهر بابک. هوای آن معتدل و دارای 47 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 20 هزارگزی شمال باختر خرانق، متصل به راه خرانق به گزستان. هوای آن معتدل و دارای 94 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 20 هزارگزی شمال باختر خرانق، متصل به راه خرانق به گزستان. هوای آن معتدل و دارای 94 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 70000گزی شمال باختری کرمان و 8000گزی خاور راه مالرو شاهزاده محمد به کرمان و دارای 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 70000گزی شمال باختری کرمان و 8000گزی خاور راه مالرو شاهزاده محمد به کرمان و دارای 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
مرکّب از: گل + ستان، پسوند مکان، گلستو. آنجا که گل بسیار باشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، محل روییدن گل. جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه. گلزار: تهمتن ببردش به زابلستان نشستنگهی ساخت در گلستان. فردوسی. نه همی بازشناسند عبیر از سرگین نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه. قریع الدهر. گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی. فرخی. زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان. منوچهری. گیاهی چند خود روید به بستان دهندش آب در سایه ی گلستان. (ویس و رامین)، شاه چو دل برکند ز بزم گلستان آسان آرد به چنگ مملکت آسان. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 635)، یکی فرخنده گل بودی که اکنون همی فردوس شاید گلستانت. ناصرخسرو. آب را چون مدد بود هم از آب گلستان گردد آنچه بود خراب. سنایی. ناهید سزد هزاردستان کایوان تو گلستان ببینم. خاقانی. قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته. خاقانی. ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه گلستانی نهاده در نظرگاه. نظامی. خال مشکین بر گلستان میزنی دل همی سوزی و بر جان میزنی. عطار. این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان. مولوی. گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است. سعدی (بدایع)، در گلستان ارم دوش چو از لطف صبا زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت. حافظ. هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش. حافظ
مُرَکَّب اَز: گل + ستان، پسوند مکان، گلستو. آنجا که گل بسیار باشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، محل روییدن گل. جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه. گلزار: تهمتن ببردش به زابلستان نشستنگهی ساخت در گلستان. فردوسی. نه همی بازشناسند عبیر از سرگین نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه. قریع الدهر. گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی. فرخی. زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان. منوچهری. گیاهی چند خود روید به بستان دهندش آب در سایه ی گلستان. (ویس و رامین)، شاه چو دل برکند ز بزم گلستان آسان آرد به چنگ مملکت آسان. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 635)، یکی فرخنده گل بودی که اکنون همی فردوس شاید گلستانت. ناصرخسرو. آب را چون مدد بود هم از آب گلستان گردد آنچه بود خراب. سنایی. ناهید سزد هزاردستان کایوان تو گلستان ببینم. خاقانی. قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته. خاقانی. ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه گلستانی نهاده در نظرگاه. نظامی. خال مشکین بر گلستان میزنی دل همی سوزی و بر جان میزنی. عطار. این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان. مولوی. گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است. سعدی (بدایع)، در گلستان ارم دوش چو از لطف صبا زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت. حافظ. هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش. حافظ
کنیزک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است، سلطان یمین الدوله را به مشاهدۀ او استیناسی تمام و به مغازلۀ او رغبتی بر کمال بود چون به باد خزان وفات ورقات آن گلستان بر خاک ریخت و از آن (در حضرت) شاه نقل کردند او جزع بسیار کرد و این سه بیت در مرثیه پرداخت: تا تو ای ماه زیر خاک شدی خاک را بر سپهر فضل آمد دل جزع کرد، گفتم ای دل صبر این قضا از خدای عدل آمد آدم از خاک بود و خاکی شد هرکه زو زاد باز اصل آمد. (از لباب الالباب ص 24 چ سعید نفیسی)
کنیزک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است، سلطان یمین الدوله را به مشاهدۀ او استیناسی تمام و به مغازلۀ او رغبتی بر کمال بود چون به باد خزان وفات ورقات آن گلستان بر خاک ریخت و از آن (در حضرت) شاه نقل کردند او جزع بسیار کرد و این سه بیت در مرثیه پرداخت: تا تو ای ماه زیر خاک شدی خاک را بر سپهر فضل آمد دل جزع کرد، گفتم ای دل صبر این قضا از خدای عدل آمد آدم از خاک بود و خاکی شد هرکه زو زاد باز اصل آمد. (از لباب الالباب ص 24 چ سعید نفیسی)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17هزارگزی خاور مرکز بخش کیوی و 12هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن سرد و دارای 798 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و دارای مراتع و مزارع در کوههای طالش است. محل سکنای ایل شاطرانلو میباشد. در دو محل بفاصله هزار گز به نام گلستان بالا (علیا) و گلستان پائین (سفلی) معروف است و سکنۀ گلستان پائین 291 تن است. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17هزارگزی خاور مرکز بخش کیوی و 12هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن سرد و دارای 798 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و دارای مراتع و مزارع در کوههای طالش است. محل سکنای ایل شاطرانلو میباشد. در دو محل بفاصله هزار گز به نام گلستان بالا (علیا) و گلستان پائین (سفلی) معروف است و سکنۀ گلستان پائین 291 تن است. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بازار و مخزن پارچه. (ناظم الاطباء) ، حقیر و ناتوان و بطی ءالحرکه. (از مصطلحات از غیاث اللغات) (آنندراج). شخص پست و حقیر وفرومایه. ناتوان. عاجز. (ناظم الاطباء) : منم باز و این زاغ طبعان چو عصفور منم شیر و این بزقدمها ثعالب. فوقی یزدی (از آنندراج). ، ظاهر آنست که کنایه از مبارک قدم باشد، بحکم الشاه برکه. (آنندراج)
بازار و مخزن پارچه. (ناظم الاطباء) ، حقیر و ناتوان و بطی ءالحرکه. (از مصطلحات از غیاث اللغات) (آنندراج). شخص پست و حقیر وفرومایه. ناتوان. عاجز. (ناظم الاطباء) : منم باز و این زاغ طبعان چو عصفور منم شیر و این بزقدمها ثعالب. فوقی یزدی (از آنندراج). ، ظاهر آنست که کنایه از مبارک قدم باشد، بحکم الشاه برکه. (آنندراج)
بوزستان. از شهرستانهای باستانی سیستان که سام نریمان آنرا بنا کرد. (از تاریخ سیستان ص 24). بهار مصحح کتاب آرد: اصل این لغت در متن بوزستان یا بزستان بوده و مصحح آنرا تراشیده خوزستان کرده و این تراش غلط بنظر میرسد و اصل متن صحیح بوده است. بزستان یا بوزستان ممکن است بژستان و بعدالتعریب بجستان حالیه باشد. (از حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار). رجوع به بجستان شود
بوزستان. از شهرستانهای باستانی سیستان که سام نریمان آنرا بنا کرد. (از تاریخ سیستان ص 24). بهار مصحح کتاب آرد: اصل این لغت در متن بوزستان یا بزستان بوده و مصحح آنرا تراشیده خوزستان کرده و این تراش غلط بنظر میرسد و اصل متن صحیح بوده است. بزستان یا بوزستان ممکن است بژستان و بعدالتعریب بجستان حالیه باشد. (از حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار). رجوع به بجستان شود
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است