جدول جو
جدول جو

معنی گزستان - جستجوی لغت در جدول جو

گزستان
زمینی که در آن درخت گز بسیار باشد
تصویری از گزستان
تصویر گزستان
فرهنگ فارسی عمید
گزستان(گَ عَ)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 10 هزارگزی شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. هوای آن گرم و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری است و راه آن اتومبیل رو است. معدن گچ هم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گزستان(گَ زِ)
جای روئیدن درخت گز:
جزیری که مرزش نبد نیم پی
جز از سنگ و خار و گزستان و نی.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
گزستان
محلی که در آن درخت گز بسیار روییده: جزیری که مرزش نبد نیم پی جز از سنگ و خار و گزستان و نی. (گرشا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهستان
تصویر بهستان
(پسرانه)
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد، گلزار، گلشن. در شعر گاهی به جهت ضرورت گلستان می گویند، برای مثال گل دگر ره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱ - ۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو زِ)
جای انبوه از درخت گردو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام ولایتی در حوالی دربند شروان واقع در قفقاز امروزی محل ّ توقف طایفۀ لزگی یا لگزی ها: بعد از فراغت از کار آذربایجان و اران به دربند شروان رفتند (مغول) و بلاد آن را گرفته و جز قلعه ای که پناهگاه امیر آن حدود بود محلی سالم نماند، سپس به شهرهای لان و لگزستان شتافتند... (تاریخ مغول ص 102)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ)
ده کوچکی است از دهستان پایین شهرستان اردستان، واقع در 15 هزارگزی خاور اردستان و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی اردستان به شهرآب. هوای آن معتدل و دارای 237 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ)
ده کوچکی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب باغ ملک و 22 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل به رامهرمز و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 23 هزارگزی شمال شهر بابک و 4 هزارگزی راه ندیک به شهر بابک. هوای آن معتدل و دارای 47 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ)
ده کوچکی است از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 20 هزارگزی شمال باختر خرانق، متصل به راه خرانق به گزستان. هوای آن معتدل و دارای 94 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 70000گزی شمال باختری کرمان و 8000گزی خاور راه مالرو شاهزاده محمد به کرمان و دارای 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / گُ سِ / گُ لِ)
مرکّب از: گل + ستان، پسوند مکان، گلستو. آنجا که گل بسیار باشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، محل روییدن گل. جایی که گل روید. محل دمیدن گل و سبزه. گلزار:
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در گلستان.
فردوسی.
نه همی بازشناسند عبیر از سرگین
نه گلستان بشناسند ز آبستنگاه.
قریع الدهر.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.
منوچهری.
گیاهی چند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ی گلستان.
(ویس و رامین)،
شاه چو دل برکند ز بزم گلستان
آسان آرد به چنگ مملکت آسان.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 635)،
یکی فرخنده گل بودی که اکنون
همی فردوس شاید گلستانت.
ناصرخسرو.
آب را چون مدد بود هم از آب
گلستان گردد آنچه بود خراب.
سنایی.
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم.
خاقانی.
قصرش گلستان ارم صدرش دبستان کرم
در هر شبستان از نعم بستان نو پرداخته.
خاقانی.
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه.
نظامی.
خال مشکین بر گلستان میزنی
دل همی سوزی و بر جان میزنی.
عطار.
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان.
مولوی.
گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است.
سعدی (بدایع)،
در گلستان ارم دوش چو از لطف صبا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت.
حافظ.
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
کنیزک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است، سلطان یمین الدوله را به مشاهدۀ او استیناسی تمام و به مغازلۀ او رغبتی بر کمال بود چون به باد خزان وفات ورقات آن گلستان بر خاک ریخت و از آن (در حضرت) شاه نقل کردند او جزع بسیار کرد و این سه بیت در مرثیه پرداخت:
تا تو ای ماه زیر خاک شدی
خاک را بر سپهر فضل آمد
دل جزع کرد، گفتم ای دل صبر
این قضا از خدای عدل آمد
آدم از خاک بود و خاکی شد
هرکه زو زاد باز اصل آمد.
(از لباب الالباب ص 24 چ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجید شهرستان هروآباد، واقع در 17هزارگزی خاور مرکز بخش کیوی و 12هزارگزی راه شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن سرد و دارای 798 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و دارای مراتع و مزارع در کوههای طالش است. محل سکنای ایل شاطرانلو میباشد. در دو محل بفاصله هزار گز به نام گلستان بالا (علیا) و گلستان پائین (سفلی) معروف است و سکنۀ گلستان پائین 291 تن است. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ زِ)
تاکستان. (نفائس الفنون). موستان. موزار. باغ انگور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زِ)
بازار و مخزن پارچه. (ناظم الاطباء) ، حقیر و ناتوان و بطی ءالحرکه. (از مصطلحات از غیاث اللغات) (آنندراج). شخص پست و حقیر وفرومایه. ناتوان. عاجز. (ناظم الاطباء) :
منم باز و این زاغ طبعان چو عصفور
منم شیر و این بزقدمها ثعالب.
فوقی یزدی (از آنندراج).
، ظاهر آنست که کنایه از مبارک قدم باشد، بحکم الشاه برکه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ زِ)
بوزستان. از شهرستانهای باستانی سیستان که سام نریمان آنرا بنا کرد. (از تاریخ سیستان ص 24). بهار مصحح کتاب آرد: اصل این لغت در متن بوزستان یا بزستان بوده و مصحح آنرا تراشیده خوزستان کرده و این تراش غلط بنظر میرسد و اصل متن صحیح بوده است. بزستان یا بوزستان ممکن است بژستان و بعدالتعریب بجستان حالیه باشد. (از حاشیۀ تاریخ سیستان چ بهار). رجوع به بجستان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
محل روئیدن گل، گلزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزستان
تصویر گوزستان
جایی که در آن درخت گردو بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتستان
تصویر بتستان
بتخانه بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغستان
تصویر بغستان
خانه بتان بیت الاصنام، خانه خدا، کوه بیستون
فرهنگ لغت هوشیار
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلستان
تصویر گلستان
((گُ لِ))
باغ گل، باغی که در آن گل های گوناگون پرورش می دهند، گلشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوستان
تصویر دوستان
رفیقان، رفقا
فرهنگ واژه فارسی سره
باغ، باغستان، بوستان، گلزار، گلشن، لاله زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استان گلستان از استان های شمالی کشور که در نیمه ی دوم دهه
فرهنگ گویش مازندرانی