جدول جو
جدول جو

معنی گزدره - جستجوی لغت در جدول جو

گزدره
(گَ دَ رَ / رِ)
ده کوچکی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان، واقع در 65000گزی خاور رفسنجان و 10000گزی شمال شوسۀ رفسنجان به کرمان و دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودره
تصویر گودره
نوعی مرغابی،
بچۀ گاو و گوزن، کودر، گودر، برای مثال کف یوز پر مغز آهوبره / همه چنگ شاهین دل گودره (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیره
تصویر گزیره
چاره، علاج
فرهنگ فارسی عمید
(قَ غُ)
دهی از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه واقع در 12 هزارگزی جنوب تکاب و 6 هزارگزی باختر راه ارابه رو تکاب به بیجار. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل سالم است. سکنۀ آن 301 تن. آب آن ازچشمه سارها و محصول آن غلات و حبوبات و کرچک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ)
ده کوچکی است از دهستان حومه شهرستان بم، واقع در 9000گزی باختر بم به کرمان و دارای 35 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به معنی کودر است که غلۀ خودرو باشد. (برهان) (رشیدی) ، بچۀ گاو. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) :
به کشتن نیارد کسی گودره
وز آن گوسفندی که باشد بره.
زراتشت بهرام (از رشیدی و آنندراج).
، بچۀ گوزن، نوعی از مرغابی. (برهان) :
پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز
شیر از تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 297).
کف یوز، پر مغز آهوبره
همه چنگ شاهین، دل گودره.
عنصری (از لغت فرس ص 459).
رمان یوز، یازان بر آهوبره
نگون ساخته چرخ بر گودره.
اسدی.
تا باز باز جود تو پرواز درگرفت
زفتی به غوطه رفت به کردار گودره.
سوزنی
پوست گوساله. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
تعبیر خواب، تفسیر و شرح عبارت. (برهان) (آنندراج) :
سخن حجت گزارد نغز و زیبا
که لفظ اوست منطق را گزاره.
ناصرخسرو.
رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره
آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال.
ناصرخسرو.
، زیادتی و فراوانی و مبالغه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ تَ)
دهی است جزء دهستان لواسان بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری گلندوک و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ دماوند. هوای آن سرد و دارای 282 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لواسان و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ)
گیاهی است که آن را صره کیک گویند. (شعوری ج 2 ورق 305)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ کَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری سنندج و 6 هزارگزی شمال کوله هرد. هوای آن سرد و دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
چاره. علاج. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ رِ)
دهی از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 107 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ رَ)
نام محلی کنار راه تهران و شاهی میان گردنۀ عباس آباد و دوگل در 162100 گزی تهران. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رَ / رِ)
چزده. پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده که جزغاله نیزگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به چزده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَرْ رَ)
یکی از مواضع استقرار ساخلو ابوخزیمه در طبرستان. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165 بخش انگلیسی) ، ازدلام رأس، بریدن سر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
مصدر منحوت عربی از بازداری فارسی. بازداری. بازیاری. دانش تربیت طیور و جوارح و علاج بیماری های آنها. دستور معالجۀ طیور. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
دهی است از دهستان تنکابن مازندران. (ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 143)
لغت نامه دهخدا
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزیره
تصویر گزیره
چاره علاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزدره
تصویر جزدره
دنبه برشته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیره
تصویر گزیره
((گُ رِ))
چاره، علاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
عبارت، محمول، ادا، پرداخت، تادیه، اجرا، انجام، اظهار، بیان، تفسیر، شرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی