جدول جو
جدول جو

معنی گزباز - جستجوی لغت در جدول جو

گزباز
آنکه به گز رقاصی کند. (آنندراج) :
چو رقاص گزباز آید ببزم
کند دف به اقبال آهنگ جزم.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به گزبازی شود
لغت نامه دهخدا
گزباز
(گِ بُ لَ)
دهی است از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی شمال کدکن و یکهزار گزی خاور کال چغوکی. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزباز
تصویر بزباز
پوست جوز بویا، قشر دوم جوز بویا که در طب قدیم کاربرد دارویی داشته، جارگون، بسباسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلباز
تصویر گلباز
آنکه گل را دوست دارد و گل پرورش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزباز
تصویر بزباز
نوازندۀ دوره گردی که ساز می زند و بز را به رقص وا می دارد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس. (شرفنامۀ منیری). یک نوع دوائی است. (فرهنگ شعوری) :
فلفل و میخک و بزباز و کبابۀ چینی
جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار.
بسحاق اطعمه، از عیوب مادرزادی اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری هروآباد و 7 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن گرم، دارای 317 تن سکنه است. آب آنجا از دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و سردرختی و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
گوی باز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
به معنی گاوباز است. رجوع به گاوباز شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خازباز، صدای مگس، وزوز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش
دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی.
محسن دباغی (از بهار عجم).
من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک
میراندم بهر طرفی همچو گوسفند.
ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غلام سبک روح در سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزابز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از رقص. (آنندراج) (غیاث) :
بتی که داشت خدنگش بسینه دم سازی
شکار مرغ دلم میکند به گزبازی.
سیفی (از آنندراج).
رجوع به گزباز شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
طپش و اضطرابی را گویند که مردم را بسبب حرارت و غیره بهم رسد. (برهان) (آنندراج). طپشی باشد مردم را بر سبیل عموم. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
آنکه گز بازی کند: چو رقاص گز باز آید ببزم کند دف باقبال آهنگ جزم. (ملاطغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رقاصی: بتی که داشت خدنگش بسینه دم سازی شکار مرغ دلم میکند به گز بازی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیل با ساختار مستطیلی شکل جهت کندن ریشه ی درختان ستبر
فرهنگ گویش مازندرانی