جدول جو
جدول جو

معنی گزانی - جستجوی لغت در جدول جو

گزانی
(گَ)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 9000گزی باختر دشتیاری، کنار راه مالرو دشتیاری به دج. هوای آن سرد، دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از باران تأمین میشود و محصول آن ذرت، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سردارزائی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرانی
تصویر گرانی
مقابل ارزانی، گران بودن، برای مثال ابر آبستن درّی ست گران / وز گرانیش گهر ارزان است (انوری - ۸۰) مقابل سبکی، سنگینی، برای مثال یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران / سبکی به ز گرانی به همه روی و شمار (فرخی - ۹۸)
در علم فیزیک کنایه از ثقل، نیروی جاذبه، (حاصل مصدر، اسم) کنایه از دردسر، مزاحمت،
کنایه از تکبر، خودخواهی، کنایه از فراوانی، کنایه از دیرهضمی، کنایه از حاملگی، آبستنی، برای مثال گران بود و اندر شکم بچه داشت / همی از گرانی به سختی گذاشت (فردوسی - ۱/۲۲۸)
کنایه از سستی، رخوت، کنایه از آهستگی، کنایه از سرسنگینی، کنایه از خشونت، برای مثال تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانی های مشتی دلق پوشان (حافظ - ۷۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانی
تصویر زانی
زنا کننده، زناکار، کسی که از راه حرام با جنس مخالف خود مقاربت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزان
تصویر گزان
گزنده، در حال گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزای
تصویر گزای
گزاییدن، پسوند متصل به واژه به معنای گزاینده مثلاً جان گزای، دشمن گزای، مردم گزای
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 7000گزی مشمال رینه، هوای آن سرد و دارای 430 تن سکنه است. آب آنجا از چمشه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری است. معدن زغال سنگ در حدود آن وجود دارد. دبستان ملی دارد. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر:
فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی
هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش،
ناصرخسرو،
ورجوع به زانیه و زانیات شود
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زا)
وزن کردن. بارها را به ترازو یا قپان یا آلت وزن سنجیدن و وزن آنها را تعیین کردن:
ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت
همه علم خدا آنگه که بنشینی بوزانی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(یَنی ی)
نیزه ای منسوب به ذویزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رمح یزانی و یزنی، منسوب است به ذویزن و او از پادشاهان حمیر بود. (مهذب الاسماء). یزنی. ازنی. ازانی. منسوب است به ذویزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زْ زا)
منسوب است به هزان که بطنی است از عنک. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مقابل ارزانی در نرخ. گرانی بها: این روزها گرانی بیداد می کند، سختی. دشواری:
چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود
به بود گر بروم زود و گرانی ببرم.
سیفی نیشابوری.
رجوع به گران شود،
{{حاصل مصدر}} مقابل سبکی در وزن. (آنندراج). سنگینی. وزین. وزن دار: برخفج، گرانی بود که در خواب بر مردم افتد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام.
رودکی.
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
تو گفتی که گردون ببرد همی
زمین از گرانی بدرّد همی.
فردوسی.
یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران
سبکی به ز گرانی ز همه روی شمار.
فرخی.
مجردیم و بی بنه و بکتغدی و سباش را آنچه افتاد از گرانی بنه افتاد. (تاریخ بیهقی). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله و دمنه).
هست در میزان حکمت بی گرانی بوقبیس
هست با میزان خشم تو جهنم بی قبس.
سوزنی.
یک جفا از خویش و از یار تبار
از گرانی هست چون سیصدهزار.
مولوی.
، مزاحمت. زحمت.
- گرانی بردن، رفعمزاحمت کردن:
چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود
به بود گر بروم زود و گرانی ببرم.
سیفی نیشابوری.
، فراوانی و استواری:
مر سفیهان را رباید هر هوی
زآنکه نبودشان گرانی قوی.
مولوی.
، مجازاً حاملگی. آبستنی:
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
، گرانی در طعام. ناگواردی. دیرهضمی، مجازاً چیز ناگوار و مکروه. (از آنندراج)، اذیت. آزار. سرسنگینی. تکلف. مشقت: دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر و یحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدیدی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
جوانی گسست و چیره زبانی
طبعم گرفت نیز گرانی.
رودکی (از معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی).
کز این پس مرا زندگانی بود
بزنهار رفتن گرانی بود.
فردوسی.
اگرچه رهی را تو کمتر نوازی
بپرهیزی از دردسر وز گرانی.
منوچهری.
بردل تو ضجرت و گرانی رسیده باشد. (منتخب قابوسنامه ص 31).
چون پند نپذرفت زخود دور کنش زود
تا جان عزیزت برهانی ز گرانیش.
ناصرخسرو.
و این (یعنی موشح) بیشتر به قصیده ها اندر آید و بدین جایگاه قصیده آوردن گرانی بود ولکن بیتی چند چاره نباشد. (رادویانی). و این قصیده دراز است و لیکن از درازی و گرانی صیانت کردم. (موقری، از رادویانی). و آنچه از گشاده شدن ریش سینه افتد نخست اندر سینه گرانی و تمددی پدید آید وپس از دو روز دردها تولد کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .اکنون مشتی خاک بر سرمن انداز تا گرانی ببرم. (کلیله و دمنه). بمهمانیت آوردم گرانی
مبادت دردسر زین میهمانی.
نظامی.
تا ز بسیاری آن زر نشکهند
بی گرانی پیش آن مهمان نهند.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 ص 475).
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان.
حافظ.
، تکبر. خودخواهی:
حیف بردن ز کاردانی نیست
با گرانان به از گرانی نیست.
سعدی (هزلیات).
، کندی. بطوء: و گرانی ایشان اندر رجوع همی افزاید بحد ایستادن برجای رسد. (التفهیم ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلفروش، باغبان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آنچه تصور شود. آنچه به گمان درآید. گمان. تصور:
نهادند خوان گردباغ اندرون
خورش خواستند از گمانی فزون.
فردوسی.
چنین است و این بر دلم شد درست
همین بد گمانی مرا از نخست.
فردوسی.
- بدگمانی، گمان بد بردن. سؤظن. سؤتفاهم: گفتم: (بوالحسن)... مردی سخت بخردو فرمانبردار است... گفت: چنین بود اما می شنویم که بدگمانی افتاده است. (تاریخ بیهقی). این مقدار با بنده (عبدوس) گفت (آلتونتاش) و در این هیچ بدگمانی نمی نماید. (تاریخ بیهقی). به برکت این افسون نه کس مرا بتوانستی دید و نه از من بدگمانی صورت بستی. (کلیله و دمنه).
- بی گمانی کردن چیزی، خالی کردن آن:
وز آن پس همه شادمانی کنید
ز بدها روان بی گمانی کنید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ وِ لُ)
از بلوکات گروس، حد شمالی گرانی، شرقی پیرتاج، جنوبی سیلتان و غربی سیاه منصور، مرکز حسن آباد، عده قری 54، مساحت 8/8 فرسخ و جمعیت آن 11123 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 450)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ترجمه خاصیت. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نی ی)
منسوب به ذویزن. ازنی. یزنی. یزانی.
- رمح ٌ ازانی، نیزۀ یزنی. (منتهی الارب). یعنی نیزۀ از یزن که وادیی است یا قبیله ای از حمیر.
- سیف ازانی، سیف یزنی
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ)
دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، واقع در 21000گزی شمال باختر شهر تویسرکان. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 1290 تن سکنه است. آب آنجا از دره، رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، میوه، عسل و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. سرچشمۀ کرزان رود از این ده شروع میشود. نزدیکترین راه تویسرکان به همدان و خط سیم تلفن از ده در حدود 12000 گز است. تابستان از ایل قربانعلی به ارتفاعات این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت است به بزان که قریه ای است از قرای اصفهان. ابوالفرج عبدالوهاب بن محمد بن عبدالله اصفهانی منسوب بدانجاست، و ابوبکر خطیب حافظ از او روایت کند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گزنده و گزندرساننده. (برهان). آسیب رساننده. آزاررساننده. زیان رساننده:
و آن کجا بگوارید ناگوار شده ست
و آن کجا نگزایست گشت زود گزای.
رودکی.
- جانگزای، آزاررسانندۀ جان:
بیا ساقی آن شربت جانفزای
بمن ده که دارم غمی جانگزای.
نظامی.
بسی نیز قارورۀ جانگزای.
نظامی.
- دولت گزای، آسیب رسانندۀ دولت:
به دولت گزایان درآرد گزند.
نظامی.
- روح گزای، آزاردهنده روح:
اهتمام تو هست جان پرور
انتقام تو هست روح گزای.
شمس فخری.
- عمرگزای، زیان رسانندۀ به عمر:
ز عمر برده وصالت کزو بشیرینی
فراق عمرگزایت همانقدر تلخ است.
ظهوری (از آنندراج).
- مردم گزای، آزاردهنده مردم. زیان رساننده به مردم:
همه آدمی خوار و مردم گزای
ندارد در این داوری مصر پای.
نظامی.
از من بگو حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار میدرد.
سعدی (گلستان).
مکش بچۀ مار مردم گزای
چو کشتی در آن خانه دیگر مپای.
سعدی (بوستان).
رجوع به گزا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است.
منوچهری.
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حمزه طاهر. از نویسندگان است. او راست: 1- اتحاد المسلمین فی الاسلام. 2- نظراتی در تمدن جهان و مذاهب سیاسی و اجتماعی آن. این کتاب را جلال نوری بیک به ترکی ترجمه کرده و حمزه طاهر و عبدالوهاب عزام آن را به عربی ترجمه کرده اند و به سال 1920 میلادی / 1338 هجری قمری در 333 صفحه در مصربه چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1507)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزنی
تصویر گزنی
گل تر طین
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بمعنی گزنده و گزند رساننده آید: جانگزا (ی) روح زا (ی) مردم گزا (ی)
فرهنگ لغت هوشیار
گزنده: دهقان بتعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار. (منوچهری)، در حال گزیدن: گفت: نی من خود پشیمانم ازان دست خود خایان و انگشتان گزان. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمانی
تصویر گمانی
عمل گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانی
تصویر گلانی
گلفروش، باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانی
تصویر گرانی
گرانی بها، مقابل ارزانی در نرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانی
تصویر گلانی
((گُ))
گلفروشی، باغبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرانی
تصویر گرانی
((گِ))
بالا بودن نرخ و بها، دیدار شخصی که ناگوار و ناپسند باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار، جمع زناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزان
تصویر گزان
((گَ))
گزنده، در حال گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرانی
تصویر گرانی
ثقل
فرهنگ واژه فارسی سره
ثقل، سنگینی، وزین، غلا، دشواری، سختی صعوبت، گرانبهایی
متضاد: ارزانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای بدبو و متعفن
فرهنگ گویش مازندرانی