جدول جو
جدول جو

معنی گریکا - جستجوی لغت در جدول جو

گریکا
(گِ)
نام مردم افریقای جنوبی ناشی از اختلاط بوئرهای هلندی و بوشیمان ها و کراناها که ساکن دو ناحیۀ گریکالاند شرقی و گریکالاند غربی هستند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریکا
تصویر ریکا
(دخترانه)
محبوب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریکا
تصویر اریکا
(دخترانه)
نام روستایی در استان مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گریزا
تصویر گریزا
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
محافظان شاه که در جلو او حرکت می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
ایالتی از مستعمرۀ کاپ است. که در محل التقای شط ارانژ و رود خانه وال قرار گرفته است. این ایالت تا سال 1867م. در تحت تصرف کشور ارانژ بود، تا اینکه بواسطۀ کشف معادن الماس در سال 1871م. به حکومت واتربوئر تسلیم شد. در 1876م. حکومت ارانژ قبول کرد در مقابل مبلغ ناچیزی در حدود 2250000 فرانک از تمام حقوق خود صرفنظر کند. این ایالت دارای 39360 کیلومتر مربع وسعت است و جمعیت آن 83375 تن است
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ غَ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 7هزارگزی باختر سی سخت و هفت هزارگزی باختر راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز هوای آن سرد و دارای 600 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه پل کلو تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و برنج، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. صنایع دستی آنان قالی، جوال و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بویراحمد هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
معشوق، مطلوب، محبوب، (از فرهنگ فارسی معین) (برهان) (ناظم الاطباء)، به معنی پسر آمده و در تبرستان این شایع است، (آنندراج) (انجمن آرا)، به لهجۀ مازندرانی، پسر، مقابل کیجا، دختر، (یادداشت مؤلف)، هریک از پسران زیبا و خوش لباس که پیشاپیش شاهان در ردیف شاطران و یساولان حرکت می کردند، (از فرهنگ فارسی معین) : صلاح در آن است که تو را در سلک ریکایان منتظم گردانیده تلافی مافات نمایم، پس یکی از ریکایان حضور را پیش طلبیده امر فرمود که کلاه خود را بر سر مصطفی خان بگذارد، (تاریخ زندیه)،
در گلستانی که جولانگاه آن قد رساست
سرو یک ریکای دارالمرزی کوته قباست،
میرنجات (از آنندراج)،
، نوعی از چوبداران که پشم کلاه ایشان آویزان باشد، (آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، 121 تن سکنه دارد، آب آن از قره سو، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ شَ)
از جملۀ سه حوزه ای که توسط کلنی انگلیسی کاپ از سال 1876م. به یکدیگر ملحق شده و بین کوههای دراکنسبرگ، ل ناتال، ل پوندلاند، ل تامبولاند محصور شده است. ساکنان آن شعبه ای از قبیلۀ گریکا است که بوسیلۀ انگلیسها سرکوب شده اند. دارای 19668 کیلومتر مربع وسعت و 153000 تن جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آنکه عادت به گریز دارد. آنکه همیشه گریزد. گریزنده
لغت نامه دهخدا
(گِ کِ)
اتو فن، فیزیک دان آلمانی متولد در ماگدبورک (1602- 1686م.) مخترع اولین ماشین مربوط به الکترستاتیک و ماشین تخلیۀ هوا. او نیمکره های ماگدبورگ را تحقق بخشید که مایۀ تعجب انجمن عمومی راتیسبن شد
لغت نامه دهخدا
(گِ مِ)
قصبه ای است حاکم نشین در ایالت لایپزیک که در کنار نهر مولده و در 26 هزارگزی جنوب شرقی لایپزیک قراردارد و دارای راه آهن و کارخانه های متعدد است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی در مقاطعه ای بهمین نام در ولایت موکیفا از بلاد پرو موقع آن بین 18 درجه و 26 دقیقه ویک ثانیه عرض جنوبی و 70 درجه و 24 دقیقه طول غربی. واقع در 640 میلی جنوب شرقی لیما و 30 میلی جنوب تکنا. بدانجا زلزله های مهیب حادث شده و از آن جمله زلزلۀ سنه 1285 هجری قمری که ضایعات بسیار وارد آورد و 500 تن کشته شد و 12 میلیون ریال خسارت وارد آمد و پس از آن مدی عظیم در دریا پدید آمد و همه کشتی های بزرگ ایالات متحده آمریکا غرق گشت و هیچیک از ملاحان نجات نیافتند و جزایر مجاوره بزیر آب فرورفت. سکنۀ آن به 4000 تن میرسد. رجوع بضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
لفظ زندی بمعنی پری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
پسر خوشگل، محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزا
تصویر گریزا
آنکه عادت بگریز دارد گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
پسر، محبوب و معشوق
فرهنگ فارسی معین
گل نشکفته ی پنبه، غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
پسر
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه ی نشکفته ی مرکبات، شکوفه ی تازه تبدیل شده مرکبات.، غلت در سرازیری، آلت تناسلی زن، به هنگام بازی توپ را در هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
خر مهره
فرهنگ گویش مازندرانی