- گریستن
- گریه کردن، اشک ریختن
معنی گریستن - جستجوی لغت در جدول جو
- گریستن
- اشک ریختن
- گریستن ((گِ تَ))
- گریه کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نگاه کردن، دیدن، نگریدن
دیدن، نگاه کردن
جالب توجه
گریه کرده، اشک ریخته
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
قصد و آهنگ کردن، میل و رغبت کردن، حمله بردن، یازیدن، گراییدن، گراه، گراهش، گراهیدن
متمایل شدن میل کردن: اگر ایشانرا بان جهت که ترکیب پذیرند خود بطبع گرایستن بود، قصد کردن آ هنگ کردن، نافرمانی کردن سرپیچیدن
در رفتن، بهزیمت شدن، فرار
گریختن
گریه کرده اشک ریخته
مخفّف واژۀ گریستن
ریدن، بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، تغوّط کردن
گریستن: کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم
ریدن
لازم بودن، ضروری بودن
جستن، پریدن
مجروح کردن، داغ کردن
اثبات
پایدار ماندن، باقیماندن
زیور کردن
پریدن، جهیدن
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
مخفّف واژۀ نگریستن، برای مثال منگر اندر بتان که آخر کار / نگرستن گرستن آرد بار (سنائی - ۱۲۵)