جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مفرّ. محیص. مفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89). در حوادث گریزگاه جهان حصن اندیشۀ حصین تو باد. انوری. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی (طیبات). به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی. سعدی (طیبات). راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصۀ محشر گریزگاه ندارد. صائب
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مَفَرّ. مَحیص. مَفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89). در حوادث گریزگاه جهان حصن اندیشۀ حصین تو باد. انوری. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی (طیبات). به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی. سعدی (طیبات). راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصۀ محشر گریزگاه ندارد. صائب
گریزپای. غلام و کنیز که هر بار گریزد. (غیاث) ، متوحش و رمنده. (آنندراج). آنکه عادت به گریختن دارد. گریزپای: بروید ای حریفان بکشید یار ما را بمن آورید آخر صنم گریزپا را. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 1 ص 105). به چاک سینه نه مرهم پی دوا بندم ره فرار به صبر گریزپا بندم. ابوطالب کلیم. گرچه خود را به آب خواهد داد گو سرشک گریزپا بگریز. ظهوری (از آنندراج). ، مجازاً بر چیز بی ثبات و ناپایدار اطلاق کنند. (آنندراج) : می بر کف من نه که دلم پرتاب است وین عمر گریزپای چون سیماب است. سیدحسن غزنوی. گریزپاست نشاط جهان در این گلشن ز دست خود نگذاری تذرو مینا را. سلیم (از آنندراج)
گریزپای. غلام و کنیز که هر بار گریزد. (غیاث) ، متوحش و رمنده. (آنندراج). آنکه عادت به گریختن دارد. گریزپای: بروید ای حریفان بکشید یار ما را بمن آورید آخر صنم گریزپا را. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 1 ص 105). به چاک سینه نه مرهم پی دوا بندم ره فرار به صبر گریزپا بندم. ابوطالب کلیم. گرچه خود را به آب خواهد داد گو سرشک گریزپا بگریز. ظهوری (از آنندراج). ، مجازاً بر چیز بی ثبات و ناپایدار اطلاق کنند. (آنندراج) : می بر کف من نه که دلم پرتاب است وین عمر گریزپای چون سیماب است. سیدحسن غزنوی. گریزپاست نشاط جهان در این گلشن ز دست خود نگذاری تذرو مینا را. سلیم (از آنندراج)
پیرامون تخت، جای نشستن، یا گرد پا نشستن، مربع نشستن چهار زانو نشستن: هر که سروری ندارد و مخدومی ندارد... نیک بی ادب باشد و اخلاق ناپسندیده دارد چنانکه کافرخطایی گرد پا می نشیند و اخ و تف می کند
پیرامون تخت، جای نشستن، یا گرد پا نشستن، مربع نشستن چهار زانو نشستن: هر که سروری ندارد و مخدومی ندارد... نیک بی ادب باشد و اخلاق ناپسندیده دارد چنانکه کافرخطایی گرد پا می نشیند و اخ و تف می کند