جدول جو
جدول جو

معنی گریختگاه - جستجوی لغت در جدول جو

گریختگاه(گُ)
گریزگاه. جای گریختن. مفر
لغت نامه دهخدا
گریختگاه
جای گریختن گریزگاه مفر
تصویری از گریختگاه
تصویر گریختگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریختن گاه
تصویر گریختن گاه
جای گریختن، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ / تِ)
فرارکرده:
چه کشته چه خسته چه بگریخته
ز تن ساز کینه فروریخته.
فردوسی.
سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. (تاریخ بیهقی). و غرض به دست آوردن گریختگان است. (تاریخ بیهقی). رجوع به گریختن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
جای گریختن. محل فرار. رجوع به گریختگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محل ریزش. (ناظم الاطباء).
- ریختنگاه آب در دریا، مصب و محل ریزش آب در دریا. (ناظم الاطباء) : خور، ریختنگاه آب در دریا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
در دیگ بریان پلاو، جایی را گویند که محاذی گردن گوسفند بریان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مفرّ. محیص. مفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89).
در حوادث گریزگاه جهان
حصن اندیشۀ حصین تو باد.
انوری.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم.
سعدی (طیبات).
به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی.
سعدی (طیبات).
راز دل عاشقان ز سینه عیان است
عرصۀ محشر گریزگاه ندارد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گریخته. رجوع به گریختن و گریخته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریگاه
تصویر گریگاه
جایی در دیگ بریان پلو که محاذی گردن گوسفند بریان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریختنگاه
تصویر گریختنگاه
جای گریختن مفر مناص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
مفر
فرهنگ واژه فارسی سره
گریختنگاه، مفر، مناص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراری، گریزان، متواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد