جدول جو
جدول جو

معنی گریان - جستجوی لغت در جدول جو

گریان
در حال گریستن، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، اشک بار، اشک فشان، اشک باران، گرینده، گریه مند، گریه گر، گریه ناک
تصویری از گریان
تصویر گریان
فرهنگ فارسی عمید
گریان
(گُرْ)
آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند، فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مخفف ’گربان’ = قربان. رجوع به کیریان و کریان شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
گریان
(گِرْ)
گریه کنان. (برهان) (آنندراج). گرینده. باکی. (منتهی الارب) :
بنوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان.
رودکی.
دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه.
فردوسی.
بگفت این و بنشست گریان بدرد
پر از خون دل و چشم پر آب زرد.
فردوسی.
همه انجمن زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.
فردوسی.
هر دو گریانیم هر دو زرد و هر دو در گداز
هر دو سوزانیم هر دو فرد وهر دو ممتحن.
منوچهری.
بسا که خندان کرده ست چرخ گریان را
بسا که گریان کرده ست نیز خندان را.
ناصرخسرو.
تو گریانی جهان خندان موافق کی شود با تو
جهان بر تو همی خندد چرائی تو برو گریان.
ناصرخسرو.
از سخن پیر ملامت گرش
گریان گریان بگذشت از برش.
نظامی.
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان.
نظامی.
شمع را زیباست هر ساعت تری
گاه گریان گاه خندان باختن.
عطار.
بگذر ز راه دعوی در جمع اهل معنی
مرهم طلب از ایشان گریان بسوز و دردی.
عطار.
... چندانکه بر درمهاش اطلاع یافت ببرد و بخورد و سفر کرد و بامدادان دیدند عرب را گریان و عریان. (گلستان).
ای خنک چشمی که او گریان اوست
ای همایون دل که او بریان اوست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گریان
گرینده، باکی
تصویری از گریان
تصویر گریان
فرهنگ لغت هوشیار
گریان
((گِ))
در حال گریستن، کسی که گریه می کند
تصویری از گریان
تصویر گریان
فرهنگ فارسی معین
گریان
اشکبار، اشکریز، نالان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گریان
بكاءً
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به عربی
گریان
Crying, Tearful
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گریان
pleurant, en pleurs
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گریان
llorando, lloroso
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گریان
chorando, choroso
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گریان
weinend
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به آلمانی
گریان
płaczący
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به لهستانی
گریان
плачущий
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به روسی
گریان
روتا ہوا , رونے والا
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به اردو
گریان
কাঁদছে , কাঁদছে
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به بنگالی
گریان
ร้องไห้ , ร้องไห้
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به تایلندی
گریان
kilio
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گریان
ağlayan
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گریان
泣いている , 泣いている
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گریان
плачучий
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گریان
בוכה , בּוֹכֶה
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به عبری
گریان
울고 있는
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به کره ای
گریان
menangis
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گریان
रो रहा , रोता हुआ
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به هندی
گریان
huilend
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به هلندی
گریان
piangente
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گریان
哭泣的
تصویری از گریان
تصویر گریان
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریان
تصویر پریان
(دخترانه)
پری ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریان
تصویر آریان
(دخترانه و پسرانه)
بانوی بسیار مقدس، نام دختر مینوس پادشاه اساطیری یونان
فرهنگ نامهای ایرانی
(گِرْ)
گریان بودن. گریستن:
ز گریانی که هستم مرغ و ماهی
همی گریند بر من همچو من زار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 161)
لغت نامه دهخدا
گریان بودن: زگریانی که هستم مرغ و ماهی همی گریند بر من همچو من زار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریبان
تصویر گریبان
یقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جریان
تصویر جریان
روایی، روند، گذران، گردش
فرهنگ واژه فارسی سره