- گرگینه
- پوست گرگ، نوعی پوستین
معنی گرگینه - جستجوی لغت در جدول جو
- گرگینه
- منسوب به گرگ، پوست گرگ، نوعی از پوستین: صید گاهش زخون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش. (نظامی)
- گرگینه ((گُ نِ))
- پوستین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
منسوب به گرگ، پسر میلاد از پهلوانان زمان کیخسرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی پسر میلاد در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
دلیر و گستاخ مانند گرگ
حیوانی که به بیماری جرب مبتلا باشد، گرگ
آنکه جرب دارد اجرب گرگن: بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانیم
عمل و شغل گرگینه دوز
آنکه پوستین دوزد پوستین دوز
چرمی که از پوست گرگ تهیه کنند و بر طبل کشند: دهلهای گرگینه چرم از خروش در آورده مغز جهان را بجوش. (نظامی)
محوطه
احتمال
خزانه
شیشه زجاج، بلور، آینه زجاجی، ظرف شیشه یی ظرف شراب، الماس، تیغ، آسمان. یا آبگینه بیمار. قاروره تفسیره پیشیار. یا آبگینه حلبی. آینه حلبی آینه فلزی که در شهر حلب میساختند. یا آبگینه شامی. آینه شامی آینه منسوب بشهر شام. یا آبگینه مخروط. بلور تراشیده
آش قره قروت
اکسوم
منسوب به آرد آنچه از آرد سازند، آشی که از آرد پزند آش آرد
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد چرمین، آلتی که از چرم و غیره بشکل آلت رجولیت سازند و زنان شهوی آنرا بکار برند مچاچنگ چرمه
خوراکی است ساخته از تخم مرغ که زرده و سفیده را بهم زده و در روغن سرخ کنند و گاهی هم شکر میریزند
اندکی مرطوب، کمی نمدار
ترف با
سر گردانی حیرت، حالتی که به شخص دست میدهد و به سبب آن پندارند که اطاق و اشیا دور سر او میچرخند دوار سر
سرنا سورنای
چوب دستی که چارپایان را به وسیله آن رانند، چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست و شو با آن کوبند کدین
جنس نرینه از انسان
آهنگ کننده، رغبت کننده
ایمان آورده، فریفته شده