نام شهری است از شهرهای عالم و عربان شهر را مدینه خوانند. (برهان) (آنندراج). چنین نامی در کتب جغرافیایی یافته نشد ظاهراً مصحف ’گرگنج’ = ’گرگانج’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نام شهری است از شهرهای عالم و عربان شهر را مدینه خوانند. (برهان) (آنندراج). چنین نامی در کتب جغرافیایی یافته نشد ظاهراً مصحف ’گرگنج’ = ’گرگانج’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
پاره ای که آن را از چیزی بریده باشند مثل قاچ خربزه و هندوانه و امثال آن و تکۀ قماش و کرباس. (شعوری ج 2 ورق 308) ، نقب و زیرزمین و چاه زندان: در خاک چه زر ماند و چه سنگ و، ترا گور چه زیر کریجی و چه در خانه خضرا. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 5). رجوع به گریچ شود
پاره ای که آن را از چیزی بریده باشند مثل قاچ خربزه و هندوانه و امثال آن و تکۀ قماش و کرباس. (شعوری ج 2 ورق 308) ، نقب و زیرزمین و چاه زندان: در خاک چه زر ماند و چه سنگ و، ترا گور چه زیر کریجی و چه در خانه خضرا. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 5). رجوع به گریچ شود
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل. دارای 43 تن سکنه است. محصول آن غلات و تریاک. آب آنجا از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل. دارای 43 تن سکنه است. محصول آن غلات و تریاک. آب آنجا از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان لاله آباد، بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 9000گزی جنوب باختر بابل و 15000گزی شمال شوسه بابل به آمل. هوای آن معتدل و مرطوب، دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه کاری تأمین میشود. محصول آن برنج، مختصر غلات، صیفی، کنف، پنبه، نیشکر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان لاله آباد، بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 9000گزی جنوب باختر بابل و 15000گزی شمال شوسه بابل به آمل. هوای آن معتدل و مرطوب، دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه کاری تأمین میشود. محصول آن برنج، مختصر غلات، صیفی، کنف، پنبه، نیشکر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ارکنج است که دارالملک خوارزم باشد. و با جیم فارسی هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج) : برزم اندرون شیده برگشت ازوی سوی شهر گرگنج بنهاد روی. فردوسی. وانکه او را سوی دروازۀ گرگنج برند سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 207)
ارکنج است که دارالملک خوارزم باشد. و با جیم فارسی هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج) : برزم اندرون شیده برگشت ازوی سوی شهر گرگنج بنهاد روی. فردوسی. وانکه او را سوی دروازۀ گرگنج برند سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 207)
مرکّب از: گر + گین پسوند اتصاف، مخفف آن گرگن است. (حاشیۀ برهان چ معین)، شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان) (آنندراج)، اجرب. (لغت نامۀ مقامات حریری) (زمخشری)، جرباء. (بحر الجواهر) : معروره، شتر گرگین. موقوس. (منتهی الارب) : سوار رخشم و اسفندیار روئین تن چرا که با خر گرگین همی روم به چرا. سوزنی. بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانم. (کتاب النقض ص 145)، چشم را این نور حالی بین کند چشم عقل و روح را گرگین کند. مولوی (مثنوی)، خاک گرگین را کرم آسیب کرد ده گهر از نور حس در جیب کرد. مولوی (مثنوی)، صد کس از گرگین همه گرگین شوند خاصه آن گرّ خبیث عقل بند. مولوی (مثنوی)، ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش پوستین شیر را بر خود مپوش. مولوی (مثنوی)، بر توگر از صبر نگشاید دری از سگ گرگین گبران برتری. شیخ بهایی
مُرَکَّب اَز: گر + گین پسوند اتصاف، مخفف آن گرگن است. (حاشیۀ برهان چ معین)، شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان) (آنندراج)، اجرب. (لغت نامۀ مقامات حریری) (زمخشری)، جرباء. (بحر الجواهر) : معروره، شتر گرگین. موقوس. (منتهی الارب) : سوار رخشم و اسفندیار روئین تن چرا که با خر گرگین همی روم به چرا. سوزنی. بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانم. (کتاب النقض ص 145)، چشم را این نور حالی بین کند چشم عقل و روح را گرگین کند. مولوی (مثنوی)، خاک گرگین را کرم آسیب کرد ده گهر از نور حس در جیب کرد. مولوی (مثنوی)، صد کس از گرگین همه گرگین شوند خاصه آن گرّ خبیث عقل بند. مولوی (مثنوی)، ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش پوستین شیر را بر خود مپوش. مولوی (مثنوی)، بر توگر از صبر نگشاید دری از سگ گرگین گبران برتری. شیخ بهایی
نام پهلوانی است ایرانی. (برهان). نام پهلوانی بوده پسر میلاد نام ایرانی که آن را گرگین میلاد میگفته اند و به گرگ منسوب داشته اند یعنی به حدت و قوت گرگ است و در جنگ گرازان با بیژن گیو غدر کرده اما وقتی از جانب پادشاه ایران به حکمرانی اراضی خوارزم مأمور شد چنانکه مرقوم شده در آن حدود شهری بنام خود بساخت و به گرگان موسوم شد. (آنندراج). پسر میلاد. رجوع به فهرست ولف شود. میلاد بقول نلدکه (حماسۀ ملی ایران ص 7) محرف مهرداد (نام پادشاه اشکانی) است. اما گرگین بدرستی معلوم نیست تحریف چه نامی است. رجوع به حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 صص 544- 545 و حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود: به طوس و به گودرز گشوادگان به گیو و به گرگین از آزادگان. فردوسی. چوطوس و چو گودرز و گیو دلیر چو گرگین و بیژن چو رهام شیر. فردوسی (شاهنامۀ چ خاور ج 3 ص 115). نبیره جهانجوی گرگین نیم همان آتش تیز برزین نیم. فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ص 2697). شهر گرگان نماند با گرگین نه نشابور ماند با شاپور. ناصرخسرو. چه خوش گفت گرگین بفرزندخویش چوفرمان پیکار بربست و کیش. سعدی (بوستان) یکی از امرای شاه منصور (از خاندان آل مظفر) که در موقعی که به یزد حمله کرد مقتول شد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 چ غنی ص 424)
نام پهلوانی است ایرانی. (برهان). نام پهلوانی بوده پسر میلاد نام ایرانی که آن را گرگین میلاد میگفته اند و به گرگ منسوب داشته اند یعنی به حدت و قوت گرگ است و در جنگ گرازان با بیژن گیو غدر کرده اما وقتی از جانب پادشاه ایران به حکمرانی اراضی خوارزم مأمور شد چنانکه مرقوم شده در آن حدود شهری بنام خود بساخت و به گرگان موسوم شد. (آنندراج). پسر میلاد. رجوع به فهرست ولف شود. میلاد بقول نلدکه (حماسۀ ملی ایران ص 7) محرف مهرداد (نام پادشاه اشکانی) است. اما گرگین بدرستی معلوم نیست تحریف چه نامی است. رجوع به حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 صص 544- 545 و حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود: به طوس و به گودرز گشوادگان به گیو و به گرگین از آزادگان. فردوسی. چوطوس و چو گودرز و گیو دلیر چو گرگین و بیژن چو رهام شیر. فردوسی (شاهنامۀ چ خاور ج 3 ص 115). نبیره جهانجوی گرگین نیم همان آتش تیز برزین نیم. فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ص 2697). شهر گرگان نماند با گرگین نه نشابور ماند با شاپور. ناصرخسرو. چه خوش گفت گرگین بفرزندخویش چوفرمان پیکار بربست و کیش. سعدی (بوستان) یکی از امرای شاه منصور (از خاندان آل مظفر) که در موقعی که به یزد حمله کرد مقتول شد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 چ غنی ص 424)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 16 هزارگزی قزوین. هوای آن سردسیر و دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه در بهار و از رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی انگور و بادام بنشن و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی و راه تا ارسی آباد 8 هزار گز است و از ده فرعی ماشین میتوان برد، بقیه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 16 هزارگزی قزوین. هوای آن سردسیر و دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه در بهار و از رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی انگور و بادام بنشن و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی و راه تا ارسی آباد 8 هزار گز است و از ده فرعی ماشین میتوان برد، بقیه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 68 هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 29 هزارگزی شمال شوسۀ آرو به بهبهان. هوای آن معتدل. دارای 125 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و لبنیات و پشم وشغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه بویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 68 هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 29 هزارگزی شمال شوسۀ آرو به بهبهان. هوای آن معتدل. دارای 125 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و لبنیات و پشم وشغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه بویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نقب زیرزمین، چاه زندان: در خاک چه زر ماند و چه سنگ تراگور چه زیر گریجی و چه در خانه خضرا. (ناصر خسرو)، پاره ای که از چیزی بریده باشند مانند قاچ خربزه و هندوانه و تکه قماش
نقب زیرزمین، چاه زندان: در خاک چه زر ماند و چه سنگ تراگور چه زیر گریجی و چه در خانه خضرا. (ناصر خسرو)، پاره ای که از چیزی بریده باشند مانند قاچ خربزه و هندوانه و تکه قماش