جدول جو
جدول جو

معنی گرگری - جستجوی لغت در جدول جو

گرگری(گُ گَ)
دهی است از دهستان گدارچیتی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در38 هزارگزی شمال خاوری هندیجان و 3 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بهبهان به دشت. هوای آن گرم و دارای 562تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه زهره تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه آن در تابستان اتومبیلرو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند و این آبادی در دو محل بفاصله دو هزارگزی واقع شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگر
تصویر گرگر
تخت، تخت پادشاهی
دادگر، از نام های باری تعالی، گروگر، برای مثال چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرگری
تصویر زرگری
شغل و عمل زرگر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری فدیشه. هوای آن معتدل. دارای 43 تن سکنه است. محصول آن غلات و تریاک. آب آنجا از قنات تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (غیاث) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان گرگر.
ناصرخسرو.
، تخت پادشاهان را نیز گویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج) :
وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند.
خاقانی.
اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ)
غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). و آن را بصفاهان گرگر گویند. (آنندراج). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان ’گرگر’ گویند
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ بودن. عمل گرگ کردن. درندگی:
به گرگی ز گرگان توانیم رست
که بر جهل جز جهل نارد شکست.
نظامی.
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان شبانکارۀ بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع، در 24000گزی شمال باختر برازجان و 7000گزی رود حله. هوای آن گرم دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه شاپور تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و صیفی و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ گِ)
جرب. (دستوراللغه) (بحر الجواهر). نقیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
خواهر قدیس گریگوریوس نازیانزی است که در حدود 370م. متولد شده است. مثال کامل و باهری از مادرش بوده است. برادر او پس از مرگش وصف اورا با مرثیه بیان کرده است. (اعلام المنجد ص 368)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام پهلوانی بوده تورانی که خود بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را به نزدیک پیران ویسه به جنگ طوس و رستم فرستاد. (برهان) (آنندراج). نام پهلوان ایرانی. (ولف) :
چو گرگوی جنگی سوی میسره
بیامدچو خور بیش برج بره.
فردوسی.
رجوع به گرگوز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
قصبه ای است بجنوب ارناودستان مرکز لوائی، در 100 هزارگزی شمال غربی یانیه و در 80 هزارگزی جنوب برات و در 50 هزارگزی جنوب شرقی آی سراندوس، در دامنۀ شرقی کوه سپوت، و آن ناحیتی سنگستانی است در نیم ساعتی نهر درین که از شعبات رود ویوسه است و آب و هوائی لطیف دارد. دارای 1415 خانه و 336 دکان و 9 کاروانسرا و چند مسجد جامع و دو تکیه و یک مدرسه و یک رشدیه و تپه دلنلی، علی پاشادر آنجا قلعۀ محکم ساخته است و 8100 تن سکنه دارد و معظم مردم آن مسلمانند و بقیه مسیحی باشند و از نژاد ارناود هستند و مردم آنجا بعلم و دانش رغبت دارندو قضاتی چند از آنجا و ارلیب هوه که قریۀ بزرگی در مقابل ارگری است، برخاسته اند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
شغل و عمل زرگر صیاغت. یا جنگ زرگری جنگ ظاهری نزاع صوری (برای فریفتن دیگران)، یا زبان زرگری زبانی است غیر معمول که دو کس با هم قرار دارند تا چون با یکدیگر سخن گویند دیگران نفهمند درین زبان عادت برین است که حرفی مخصوص را در همه کلمات تبدیل به حرفی دیگر (مخصوصا) ز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگی
تصویر گرگی
درندگی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که برگهایش کامل و پنجه یی و گلهایش آبی یا بنفش و یا زردند و گل آذینش خوشه یی است. میوه این گیاه شبیه باقلا ولی کوچکتر از آنست و دانه هایش ریزتر از یک نخود و سیاه رنگ است و آنها را باقلای نبطی گویند. ازین گیاه بمنظور تغذیه دامها و از دانه اش جهت تغذیه انسان مانند غلات دیگر استفاده میشود باقلای مصری جرجر جرجر مصری باقلای قبطی ترمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگنی
تصویر گرگنی
گرگن بودن جرب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی: سپندان و گندنا و پیاز و سیر و سداب و گرگیر وسپند و ترب و باتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گُ گُ))
بسیار و پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گَ گَ))
دادگر، یکی از نام های خداوند، تخت پادشاهان
فرهنگ فارسی معین
زبان زرگری نوعی زبان قراردادی است که در ناحیه ی استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
دودی رنگ، دودی پر رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی