جدول جو
جدول جو

معنی گرکو - جستجوی لغت در جدول جو

گرکو
(گُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و 2 هزارگزی خاور راه فرعی سبزواران به کهنوج. در جلگه واقع شده و منطقه ای است مالاریائی و دارای 99 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردو
تصویر گردو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکو
تصویر برکو
(پسرانه)
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ (نگارش کردی: بهرک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، ونج، مرگو، عصفور، بنجشک، چتوک، چکوک، چغک برای مثال تو مرکویی به شعر و من بازم / از باز کجا سبق برد مرکو (دقیقی - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربکو
تصویر گربکو
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامه، گربه بید، بیدموش، پله، بهرامج، مشک بید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردو
تصویر گردو
میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، جوز، گوز، گوزبن، گردکان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ کِ / کَ)
دهی است از دهستان لند بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 63 هزارگزی شمال باختری خوی و در مسیرراه ارابه رو بله سور است. هوای آن سرد و دارای 95 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. 4 هزار گز مرز ایران و ترکیه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ کِ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 39000جنوب خاور فهلیان و 33000گزی شوسۀ کازرون به فهلیان. هوای آن معتدل و دارای 411 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قریه ای است پنج فرسنگی کمتر میانۀ شمال و مشرق حسن آباد است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 218)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گنجشک. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). مرگو. مرتکو:
تو مرکوئی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرکو.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از براکوی کاخک گناباد که دارای آب گرم معدنی است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قصبه ای است در کلار. نصیرالدوله شهریاربن کیخسرو 717- 725 هجری قمری) قصبه و قصری و بازاری در گرگو ساخت که لابد همان کرکو است که در 850 هجری قمری اقامتگاه ملک اویس بن کیومرث در کرگوگردن بود و بدون شک همان کرکو یا گرگواست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 206)
لغت نامه دهخدا
(گَ وْ)
گریب. جریب. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان است که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است:
از شمال به دهستان اشترجان و از جنوب به دهستان حومه بالا و پائین شهرضا از خاور به شاهکوه (که خط الرأس آن حد طبیعی این دهستان با دهستان کرارج بخش مرکزی اصفهان است). از باختر به رود خانه زاینده رود و کوه موسی و کوه جوجی.
وضع طبیعی: دو رشته ارتفاع در این دهستان در جهت جنوب خاور به شمال باختر کشیده است. 1- رشتۀ ارتفاعات شاهکوه در قسمت خاوری این دهستان که بلندترین قلۀ آن 2340 هزار گز است و گردنۀ آب نیل در انتهای شمال باختری این کوه واقع شده و راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن از این گردنه میگذرد. 2- کوههای منفرد: سنگان، جوچی در امتداد هم در قسمت باختری دهستان به موازات شاهکوه واقع و جلگۀ دهستان دروسط این دو رشته ارتفاع قرار گرفته است. بطور کلی هوای آن معتدل و سالم و آب قراء آن از رودخانه زاینده رود و چاهها تأمین میشود. محصول عمده آن عبارت از غلات حبوبات پنبه و جزئی تریاک و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی محلی کرباس و قالیبافی است. راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن در جهت شمال و جنوب خاوری از کنار دامنۀ جنوبی شاهکوه میگذرد. این راه در آبادی دهسرخ به راه شوسۀ اصفهان به مبارکه که از تنگ لاشتر میگذرد ملحق میشود. در بیشتر آبادیهای این دهستان در تابستان اتومبیل میتوان برد. معدن سرب و قلع در آب نیل و معدن گچ در قراء بروزاد و جوچی و شهاب وجود دارد ولی از معدن سرب هنوز بهره برداری نشده است. این دهستان از 53 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 17653 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 60000گزی جنوب میناب و 4000گزی خاور راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گرم، دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنان پارچه بافی و راه آن مالرو است. مزارع پوشگاه، شاالدینی، تومان احمد و بنه گازان جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان السین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 5000گزی شمال باختر بندرعباس و 3000گزی شمال راه مالرو ضمیر به بندرعباس دارای 30 تن سکنه است. مزرعۀ صندل و گلستان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مرکّب از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازندۀ اسم از صفت، (از حاشیۀ برهان چ معین)، گردکان. (برهان) (آنندراج)، درختی است از تیره ژوگلانداسی و از جنس ژوگلان بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا میباشد. این درخت در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران بویژه در ناحیۀ پونل و جنگلهای آستاراو گلیداغی بطور وحشی موجود است. در پیرامون دهات و همچنین در نقاط کوهستانی ایران نیز به فراوانی کاشته شده است. آن را در رودسر و طوالش گردکان، در رامیان قز، در آمل آقوز، در رامسر، طوالش و لاهیجان آقوزدارو در شفارود ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 217)، جوز. گوز. چهارمغز. چارمغز:
گفتم از گردو درون میخواهم از خرما برون
گفت کم کن قصه کاینجا گردران با گردن است.
بسحاق اطعمه.
چو در پناه پنیریم و سایۀ گردو
بغیر نان جو و رشته نیست درخور ما.
بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص 34)،
و رجوع به گردکان شود.
- امثال:
با دم خود گردو می شکند، سخت شاد است.
خانه قاضی گردو بسیار است، لیکن شماره دارد، هر کاری حسابی دارد.
دست و پایش را در پوست گردو گذاشته اند، او را محدود و محصور کرده اند.
هر گردویی گرد است، اما هر گردی گردو نیست
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هر که او. هرکس که او. (یادداشت به خط مؤلف) :
هرکو نکند به صورتت میل
در صورت آدمی دواب است.
سعدی.
در ازل هرکو بفیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.
حافظ.
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
سطبر و بزرگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ژَ غَ)
نوعی از درخت افرا که در جنگلهای آلاداغ و بزداغی و کلیداغی، واقعدر شهرستان بجنورد و جنگلهای کرانۀ دریای مازندران و همچنین در جنگلهای ارسباران موجود است. آن را در خراسان و بجنورد کرکو، در منجیل آقچه قیین، در پل سفید تل و در کتول سیاه کرکو و در ارسباران ککئین می خوانند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 صص 207-208)
کرب. کرف. کرکوم. تلین. کپلت. کلم. کیکم. (از جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 207-208). رجوع به کرب و نامهای دیگر این گیاه شود
لغت نامه دهخدا
اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 تن میشوند و در کلیائی و سنقر سکونت دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 59 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است سه فرسنگی کمتر مغرب شنبه. (فارسنامۀ ناصری). این ده اکنون در دو قسمت شمالی و جنوبی قرار دارد:
1- درکوی شمالی، و آن دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 3 هزارگزی جنوب رودمند، با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
2- درکوی جنوبی، و آن دهی است از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 3500 گزی جنوب رودمند، با 260 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هاون سنگین. مهراس. رجوع به سرکوب و سیرکو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به لغت اهل کرمان، خربزۀ کوچک نارس باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسم شیرازی بطیخ فج است که با تخم می خورند مانند قثا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی از دهستان رود زرد است که در بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز و 20 هزارگزی باختر باغ و ملک و 4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است به افریقیه، و بین آن و قصرالافریقی، یک منزل است. (معجم البلدان) ، یکی از آلات موسیقی بادی که حجم آن بزرگ است و غالباً در کلیساها نوازند. در انجیل اختراع ارگ را به ژوبال نسبت کرده اند.
- ارگ بربری (بربری تحریف است از باربری و آن نام سازندۀ آلات موسیقی بود) ، قسمی از آلات موسیقی قابل حمل که بوسیلۀ استوانه ای که در آن تعبیه شده نواخته میشود و با دسته ای بحرکت می آید. رجوع به ارغنون بربری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ کِ)
دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر، در 16هزارگزی جنوب خورموج، در جنوب غربی کوه دلیر و بر ساحل دریا، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 113تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرکو
تصویر هرکو
هرکه او هرشخص که وی: (هرکوزصدق دم زند ازیک نفس بود چون صبح روشنی جهانی اش درقفاست) (کمال اسماعیل) توضیح فعل وضمیر آن بمناسبت (او) مفردآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریو
تصویر گریو
جریب
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از رده دولپه ییهایبی گلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره گردو بوجود میاورد. موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده. برگهای درخت گردو متناوب و مرکب (متشکل از 7 یا 9 برگچه) و کم دندانه است. گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماده آن از هم جدایند. گل آذینش سنبله یی است. میوه گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد. برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هسته گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهیه ورنی نیز بکار میرود. چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاثه گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز، میوه درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میوه گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام: گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است. یا گردوی کلا. میوه درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربکو
تصویر گربکو
بیدمشک
فرهنگ لغت هوشیار
کرب، کی کف، یکی از گونه های افرا که بنام افرای ماهون نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
((گِ))
تیره ای از گیاهان دولپه ای بی گلبرگ با میوه کوچک و کروی دارای پوسته ای سخت و ضخیم که مغز آن خوراکی و پر روغن است
فرهنگ فارسی معین