جدول جو
جدول جو

معنی گرنگر - جستجوی لغت در جدول جو

گرنگر
(گِ رَ گُ)
پیر، شاعر نمایشنامه نویس و هجاگوی فرانسوی. متولد در سال 1475م. در کان و متوفی 1538م. از شاهکارهای او بازی های امیر ابلهان است که در ال (1512) نوشته شده. لویی دوازدهم از او این نمایشنامه را علیه ادعاهای پاپ ژول دوم خواسته بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگر
تصویر گرگر
تخت، تخت پادشاهی
دادگر، از نام های باری تعالی، گروگر، برای مثال چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
دادگر، از نام های باری تعالی، گرگر برای مثال بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو بر آورده ست دیگر (عنصری - ۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گُ)
دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ رَ کَ)
دهی است از دهستان توابع کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 6000 گزی جنوب باختری کجور واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 150 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت است. عده ای زمستان به حدود قشلاق کجور به کارگری میروند و شغل اکثر آنها حفر چاه و مکاری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). یکی از دهات کجور مازندران است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 108 و ترجمه همان کتاب ص 146)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 20 هزارگزی شمال باختری خوسف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی خوسف به خور. هوای آن گرم، دارای 17 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ رُ گُ)
رجوع به گرگر شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
درهم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (غیاث) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان گرگر.
ناصرخسرو.
، تخت پادشاهان را نیز گویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری) (آنندراج) :
وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند.
خاقانی.
اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ)
غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). و آن را بصفاهان گرگر گویند. (آنندراج). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان ’گرگر’ گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از گراگر
تصویر گراگر
با شعله زیاد: گر اگر میسوزد، تند تند: گراگر این جنس را میخرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
بسیار زیاد فراوان، پشت سرهم پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که برگهایش کامل و پنجه یی و گلهایش آبی یا بنفش و یا زردند و گل آذینش خوشه یی است. میوه این گیاه شبیه باقلا ولی کوچکتر از آنست و دانه هایش ریزتر از یک نخود و سیاه رنگ است و آنها را باقلای نبطی گویند. ازین گیاه بمنظور تغذیه دامها و از دانه اش جهت تغذیه انسان مانند غلات دیگر استفاده میشود باقلای مصری جرجر جرجر مصری باقلای قبطی ترمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنگ
تصویر گرنگ
لشکرگاه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنگ
تصویر گرنگ
((گُ رَ))
لشکرگاه، میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گَ گَ))
دادگر، یکی از نام های خداوند، تخت پادشاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگر
تصویر گرگر
((گُ گُ))
بسیار و پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
((گَ رُ گَ))
قابل پرستش، معبود، خدای تعالی، کروکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
((گُ رُّ گُ))
پشت سرهم، پیاپی
فرهنگ فارسی معین
پشت سرهم، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع منطقه ی کجور، گنه گنه، دانه ی درخت اکالیپتوس که در گذشته از آن قرص تب
فرهنگ گویش مازندرانی