جدول جو
جدول جو

معنی گرشمه - جستجوی لغت در جدول جو

گرشمه
(گِ رِ مَ / مِ)
غنج و ناز و دلال باشد. (صحاح الفرس). لغتی در کرشمه. رجوع به کرشمه شود
لغت نامه دهخدا
گرشمه
کرشمه
تصویری از گرشمه
تصویر گرشمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
(دخترانه)
ناز، عشوه، غمزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
ناز، اشاره با چشم و ابرو، غمزه، حرکات دل انگیز چشم و ابروی زیبا رویان، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنج گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشمه
تصویر رشمه
رشته، رسن، طناب باریک
فرهنگ فارسی عمید
(گِ مَهْ)
مخفف گردماه. گردماه. ماه تمام. بدر:
با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی
بر سماوات علی برشده زیشان لهبی.
منوچهری.
رجوع به گردماه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی از دهستان ریکان بخش گرمسار شهرستان دماوند. سکنه 300 تن. آب آن از حبله رود. محصولات عمده غلات و بنشن. صنایع دستی قالیچه و گلیم و جاجیم بافی. راه از طریق ریکان کردوان ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ مَ / مِ)
هر میوۀ پیش رس را گویند عموماً و خربزۀ پیش رس را خصوصاً. (برهان). خربزۀ پیش رس و کم حلاوت که آن را گرمک گویند و به عربی ملیون خوانند. (آنندراج). رجوع بگرمک شود، باقلای در آب ریخته. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ چَ مِ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در20 هزارگزی جنوب خاوری اسفراین. هوای آن گرم و دارای 129 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، بنشن، پنبه، تریاک، زیره و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. دبستان دارد. در تابستان به کوه ساری و کوه سیاه خانه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز و پیوسته نگریستن به سوی کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). برشام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به برشام شود، لب سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ شَمْ مَ)
زمین درشت و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ صَ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ)
ناز و غمزه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه. شکنه. برزم. (ناظم الاطباء). غنج. غنج. غنج. (منتهی الارب). دلال. (یادداشت مؤلف) :
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز تراکرشمه و ناز.
رودکی.
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.
فرخی.
بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ دلبر نیست.
عنصری.
گرچه به دست کرشمۀ تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم.
خاقانی.
مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه
نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی.
خاقانی.
در عشق فتوح چیست دانی
از دوست کرشمۀ نهانی.
خاقانی.
دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی
سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید.
خاقانی.
آهوچشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه ای جهانی.
نظامی.
شست کرشمه چو کماندار شد
تیر نینداخته بر کار شد.
نظامی.
بیچاره دلم ز نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش.
عطار.
ای یک کرشمۀ تو صد خون حلال کرده
روی چو آفتابت ختم جمال کرده.
عطار.
کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.
حافظ.
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده.
حافظ.
غرض کرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز.
حافظ.
این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم.
حافظ.
گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز
آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش.
شیخ العارفین (از آنندراج).
مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد
در خاطرش کرشمۀ ساقی خلیده ست.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار
صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم
دگر شراب مده ساقیا که مست شدم.
امیرشاهی سبزواری (از آنندراج).
کند عشق ار بکارت یک کرشمه
ز چشمت خون تراود چشمه چشمه.
؟ (از آنندراج).
، اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). چشمک و اشارۀ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) :
مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه
صد بار در خانه خمار شکسته.
سوزنی.
باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده ای
درد نوم به درد کهن برفزوده ای.
خاقانی.
گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای
گاه از کرشمه دیدۀ اختر شکسته ای.
خاقانی.
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر.
نظامی.
چشمت به کرشمه خون من ریخت
از قتل خطا چه غم خورد مست.
سعدی.
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی.
سعدی.
تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز
بنیادبر کرشمۀ جادو نهاده ایم.
حافظ.
، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف) :
به غلامان دست پروردم
به کرشمه اشارتی کردم.
نظامی.
و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان... و به کرشمۀ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی) ، در تداول عامه، قصد و آهنگ کاری. قصد و عمل. آهنگ و عمل. (یادداشت مؤلف) :
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار
زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار.
؟ (یادداشت مؤلف).
، نغمۀ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ مَ)
روی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رخسار. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). وجه. یقال: قبح اﷲ کرشمته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَمْ مَ)
گوسپند بسیارشیر. (منتهی الارب). الغزیره من الغنم. (اقرب الموارد) ، زمین درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
افساری است خاص که از طلا ونقره سازند و بر اسبان خاصه در وقت سواری بندند، و بعضی گویند رشمه ریسمان آن زنجیر است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رسن بلند مخصوص اسب. چیزی است که بر دهان اسب نهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرشم
تصویر گرشم
کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
ناز و غمزه، غنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
((کِ رِ مِ))
کرشم. گرشم. گرشمه، غمزه، ناز، اشاره با چشم و ابرو
فرهنگ فارسی معین
دلربایی، شیوه، طنازی، عشوه، غمزه، غنج، ناز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافته ای رشته مانند که برخی از تفنگ داران و مردان جنگلی.، تنیده شده، با هم بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
خربزه ی ترکمنی، خربزه ی زودرس یا هر میوه ی زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی