جدول جو
جدول جو

معنی گردگریبان - جستجوی لغت در جدول جو

گردگریبان
(گِ گِ)
پیراهن و یک تهی باشد و آن را به عربی سربال خوانند. (برهان). کرته. (جهانگیری) ، پیراهن که گریبان آن را گرد بریده باشند:
ما باده ایم و گردگریبان ما خم است
داریم نشئه ای که دو عالم در او گم است.
غزالی مشهدی (از حاشیۀ برهان چ معین).
کرته نیز خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حرکت کننده دورانی. چرخان. دوار:
جهان همیشه چنین است و گردگردان است
همیشه تا بود آئینش گردگردان بود.
رودکی.
پس از اختر گردگردان سپهر
که اخترشناسان نمودند چهر.
فردوسی.
ببینم که تا گردگردان سپهر
از این پس همی بر که گردد به مهر.
فردوسی.
بدار و بپوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گردگردان سپهر.
فردوسی.
برآرندۀ گردگردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
چو تندر همه بیشه بانگ هژبر
شده گردشان گردگردان چو ابر.
اسدی.
زمین ایستاده به باد سپهر
همی گردگردان شده ماه و مهر.
اسدی.
شب سیاه و چرخ تیره من چو مور
گردگردان اندر این پرقیر دن.
ناصرخسرو.
گردگردان و فریبانت همی برد چو گوی
تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز.
ناصرخسرو.
ملک میراث گردگردان است
ملک شمشیر ملک مردان است.
سنایی (حدیقه ص 540)
لغت نامه دهخدا
پیراهنی که گریبان آنرا گرد بریده باشند: ما باده ایم و گرد گریبان ما خم است داریم نشاه ای که دو عالم در او گم است. (غزالی مشهدی)، پیرا هن کرته
فرهنگ لغت هوشیار