جدول جو
جدول جو

معنی گردگردان

گردگردان
حرکت کننده دورانی. چرخان. دوار:
جهان همیشه چنین است و گردگردان است
همیشه تا بود آئینش گردگردان بود.
رودکی.
پس از اختر گردگردان سپهر
که اخترشناسان نمودند چهر.
فردوسی.
ببینم که تا گردگردان سپهر
از این پس همی بر که گردد به مهر.
فردوسی.
بدار و بپوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گردگردان سپهر.
فردوسی.
برآرندۀ گردگردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
چو تندر همه بیشه بانگ هژبر
شده گردشان گردگردان چو ابر.
اسدی.
زمین ایستاده به باد سپهر
همی گردگردان شده ماه و مهر.
اسدی.
شب سیاه و چرخ تیره من چو مور
گردگردان اندر این پرقیر دن.
ناصرخسرو.
گردگردان و فریبانت همی برد چو گوی
تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز.
ناصرخسرو.
ملک میراث گردگردان است
ملک شمشیر ملک مردان است.
سنایی (حدیقه ص 540)
لغت نامه دهخدا