دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 192هزارگزی جنوب خاوری قاین. هوای آن گرم و دارای 29 تن جمعیت است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 192هزارگزی جنوب خاوری قاین. هوای آن گرم و دارای 29 تن جمعیت است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوز، گوزبن، جوز
گِردو، میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گَوز، گَوزبُن، جُوز
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 3هزارگزی راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 213 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و چغندر، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 3هزارگزی راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 213 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و چغندر، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع درهزارگزی جنوب نوشهر. هوای آن معتدل و دارای 50 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه چشمه گردوک تأمین میشود. محصول آنجا برنج و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع درهزارگزی جنوب نوشهر. هوای آن معتدل و دارای 50 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه چشمه گردوک تأمین میشود. محصول آنجا برنج و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 4000گزی خاور ساردوئیه و 6000گزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 4000گزی خاور ساردوئیه و 6000گزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آن را در رودسر و طوالش گردگان، در رامیان قز، در آمل اقوز، در رامسر و طوالش و لاهیجان آقوزدار، در شفارود، ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 217). گردو که آن را چهارمغز گویند. (انجمن آرای ناصری). جوز. گوز. چارمغز: منه دل بر این سالخورده مکان که گنبد نپاید بر گردکان. سعدی (بوستان). اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. سعدی. میل کودک بگردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. اوحدی. در سفر با گردکانم هم جوال میکشم از کلکل او قیل و قال. بسحاق اطعمه
آن را در رودسر و طوالش گردگان، در رامیان قز، در آمل اقوز، در رامسر و طوالش و لاهیجان آقوزدار، در شفارود، ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 217). گردو که آن را چهارمغز گویند. (انجمن آرای ناصری). جوز. گوز. چارمغز: منه دل بر این سالخورده مکان که گنبد نپاید بر گردکان. سعدی (بوستان). اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. سعدی. میل کودک بگردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. اوحدی. در سفر با گردکانم هم جوال میکشم از کلکل او قیل و قال. بسحاق اطعمه
نام کوهی است در ولایت مازندران. (برهان). نام کوهی است از کوههای دامغان گرد و پهن و بر بالای آن دژ بوده. وقتی ملاحده در آنجا اجتماعی داشتندو فساد میکردند بالاخره قلع و قمع شدند. (آنندراج). نام کوهی است در نواحی ری. (غیاث). در جنوب قریۀ ’گلیجان’ نزدیک کوه ’لیمرز’. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 20). گردکوه آن را دزگنبدان گفته اند. سه فرسنگ است به دامغان پیرامون او منصورآباد و مهات و رستاق است. زراعات و محصول بسیار دارد. (نزهه القلوب ص 161). یکی از قلاع مستحکم اسماعیلیان، یعنی گردکوه یا دزگنبدان را که تا دامغان سه فرسخ فاصله است محصور نمود. (تاریخ مفصل ایران ج 1 ص 1714) : بعد از این گشتاسب اسفندیار را بند برنهاد و به دزگنبدان بازداشتش و آن گردکوه است. (مجمل التواریخ و القصص ص 52). هر یکی چون ملحدان گردکوه کارد میزد پیر خود رابی ستوه. مولوی. او را (اسفندیار را) محبوس کرد به قلعۀ گردکوه که آن را مرزگنبدان خوانند. (تاریخ گزیده ص 97). و رجوع به تاریخ گزیده ص 498، 518و 527 شود. سرین شاه سمنان در بزرگی تو گویی گردکوه دامغان است. ؟ (از آنندراج)
نام کوهی است در ولایت مازندران. (برهان). نام کوهی است از کوههای دامغان گرد و پهن و بر بالای آن دژ بوده. وقتی ملاحده در آنجا اجتماعی داشتندو فساد میکردند بالاخره قلع و قمع شدند. (آنندراج). نام کوهی است در نواحی ری. (غیاث). در جنوب قریۀ ’گلیجان’ نزدیک کوه ’لیمرز’. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 20). گردکوه آن را دزگنبدان گفته اند. سه فرسنگ است به دامغان پیرامون او منصورآباد و مهات و رستاق است. زراعات و محصول بسیار دارد. (نزهه القلوب ص 161). یکی از قلاع مستحکم اسماعیلیان، یعنی گردکوه یا دزگنبدان را که تا دامغان سه فرسخ فاصله است محصور نمود. (تاریخ مفصل ایران ج 1 ص 1714) : بعد از این گشتاسب اسفندیار را بند برنهاد و به دزگنبدان بازداشتش و آن گردکوه است. (مجمل التواریخ و القصص ص 52). هر یکی چون ملحدان گردکوه کارد میزد پیر خود رابی ستوه. مولوی. او را (اسفندیار را) محبوس کرد به قلعۀ گردکوه که آن را مرزگنبدان خوانند. (تاریخ گزیده ص 97). و رجوع به تاریخ گزیده ص 498، 518و 527 شود. سرین شاه سمنان در بزرگی تو گویی گردکوه دامغان است. ؟ (از آنندراج)
افراز نجاران که بدان چوبها را سوراخ کنند و آن ترجمه مثقب است. (آنندراج). بیرم، سکنه، اسکنه. عتله. (زمخشری). برما. مته. برماه. برماهه. برمای: توان چو اره تمنای پای بوسش کرد اگرچه گردبر او بود دو سر ما را. سیفی (از آنندراج). ، دست افزاری باشد که چرم دوزیها خیمه را بدان سوراخ نمایند تا طناب از آن بگذرد. (جهانگیری)
افراز نجاران که بدان چوبها را سوراخ کنند و آن ترجمه مثقب است. (آنندراج). بیرم، سکنه، اسکنه. عتله. (زمخشری). برما. مته. برماه. برماهه. برمای: توان چو اره تمنای پای بوسش کرد اگرچه گردبر او بود دو سر ما را. سیفی (از آنندراج). ، دست افزاری باشد که چرم دوزیها خیمه را بدان سوراخ نمایند تا طناب از آن بگذرد. (جهانگیری)
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده: کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور. جهان فریبندۀ گردگرد ره سود بنمود و خود مایه خورد. فردوسی. چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی. (ویس و رامین). چو چرخ است کردارشان گردگرد یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد. اسدی. وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوّار است. ناصرخسرو. او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر. ناصرخسرو. چرا گردد این گنبد گردگرد بر آن سان که گویی یکی آسیاست. ناصرخسرو. دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثریا. قاآنی
گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده: کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد. ابوشکور. جهان فریبندۀ گردگرد ره سود بنمود و خود مایه خورد. فردوسی. چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی. (ویس و رامین). چو چرخ است کردارشان گردگرد یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد. اسدی. وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوّار است. ناصرخسرو. او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر. ناصرخسرو. چرا گردد این گنبد گردگرد بر آن سان که گویی یکی آسیاست. ناصرخسرو. دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا. قاآنی
اطراف و دور رو. (از برهان) (از آنندراج) : گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است گرد رو چاه زنخدان ترا دولاب است. سعید اشرف (از آنندراج). ، تسبیحی از مروارید که زنان بجهت خوش آیندگی بر گرد روی خود بندند. (برهان) (آنندراج). عقدرو که هر دو طرف رو بندند. (فرهنگ رشیدی). زینتی از گل طبیعی یا مصنوعی به زیر گلوی تا بناگوش وبه گرد روی عروس و جز آن استوار کنند: ز جزعش رشتۀ لؤلؤ گسسته ز گوهر گرد رو بر روی بسته. محمد عصار (از فرهنگ رشیدی)
اطراف و دور رو. (از برهان) (از آنندراج) : گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است گرد رو چاه زنخدان ترا دولاب است. سعید اشرف (از آنندراج). ، تسبیحی از مروارید که زنان بجهت خوش آیندگی بر گرد روی خود بندند. (برهان) (آنندراج). عقدرو که هر دو طرف رو بندند. (فرهنگ رشیدی). زینتی از گل طبیعی یا مصنوعی به زیر گلوی تا بناگوش وبه گرد روی عروس و جز آن استوار کنند: ز جزعش رشتۀ لؤلؤ گسسته ز گوهر گرد رو بر روی بسته. محمد عصار (از فرهنگ رشیدی)
زمین سخت که در دامن کوه واقع است، زمین پشته پشته و کوه و دره. (برهان) (آنندراج) : تا مغز مخالفانش بینی خرمن خرمن به کوه و گردر. عمادی (از سندبادنامه ص 16). ، شهر و قصبه. (برهان) (آنندراج). جهانگیری و انجمن آرا این بیت فرخی را شاهد آورده اند: درازترسفر او بدان رهی بوده ست که ده ز ده نگسسته ست و گردر از گردر. (در دیوان چ عبدالرسولی ص 68 کردر از کردر آمده، محمد معین). ولی در این بیت هم همان معنی اول (زمین سخت و دامن کوه) مراد است. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
زمین سخت که در دامن کوه واقع است، زمین پشته پشته و کوه و دره. (برهان) (آنندراج) : تا مغز مخالفانْش ْ بینی خرمن خرمن به کوه و گردر. عمادی (از سندبادنامه ص 16). ، شهر و قصبه. (برهان) (آنندراج). جهانگیری و انجمن آرا این بیت فرخی را شاهد آورده اند: درازترسفر او بدان رهی بوده ست که ده ز ده نگسسته ست و گردر از گردر. (در دیوان چ عبدالرسولی ص 68 کردر از کردر آمده، محمد معین). ولی در این بیت هم همان معنی اول (زمین سخت و دامن کوه) مراد است. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه، کنار رود خانه لیله و 10000 گزی باختر قلعۀ جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه، کنار رود خانه لیله و 10000 گزی باختر قلعۀ جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
درخت گردو گوز جوز: میل کودک به گردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. (اوحدی) یا گردکان بر گنبد بودن، ناپایدار بودن بی ثبات بودن: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. (گلستان) یا گردکان هندی. جوز هندی نارگیل
درخت گردو گوز جوز: میل کودک به گردکان و مویز بیش باشد که بر خدای عزیز. (اوحدی) یا گردکان بر گنبد بودن، ناپایدار بودن بی ثبات بودن: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. (گلستان) یا گردکان هندی. جوز هندی نارگیل