جدول جو
جدول جو

معنی گردبر

گردبر
آلتی که نجار با آن چوب را سوراخ می کند
تصویری از گردبر
تصویر گردبر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گردبر

گردبر

گردبر
افزار نجاران که بدان چوبها را سوراخ کنند. مثقب بیرم بر ماه، دست افزاری که چرم دوزان خیمه را بدان سوراخ کنند تا طناب از آن بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار

گردبر

گردبر
افزار نجاران که بدان چوب ها را سوراخ کنند، مثقب، بیرم، برماه، دست افزاری که چرم دوزان خیمه را بدان سوراخ کنند تا طناب از آن بگذرد
گردبر
فرهنگ فارسی معین

گردبر

گردبر
افراز نجاران که بدان چوبها را سوراخ کنند و آن ترجمه مثقب است. (آنندراج). بیرم، سکنه، اسکنه. عتله. (زمخشری). برما. مته. برماه. برماهه. برمای:
توان چو اره تمنای پای بوسش کرد
اگرچه گردبر او بود دو سر ما را.
سیفی (از آنندراج).
، دست افزاری باشد که چرم دوزیها خیمه را بدان سوراخ نمایند تا طناب از آن بگذرد. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

بردبر

بردبر
دهی است از دهستان مرغا بخش ایزه شهرستان اهواز. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 106 تن می باشد. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

گردار

گردار
مبتلا به گر و جرب. مبتلا به خارش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

گردابر

گردابر
ابری که از بسیاری گرد پدید شود:
رخ مه زگردابر، برچین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا

گردسر

گردسر
آنکه سری گرد دارد:
ز دستهاشان پهنه ز پایها چوگان
ز گردسرها گوی اینت شاه و اینت جلال.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219).
رجل مُصَعْلَک ُ الرأس، مرد گردسر. مُکَربَس الرأس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا