جدول جو
جدول جو

معنی گردزدگی - جستجوی لغت در جدول جو

گردزدگی
(گَ زَ دَ / دِ)
گردآلوده شدن. دچار گرد گردیدن. مبتلا گردیدن انگور و یا میوۀ دیگر به گرده. رجوع به گرده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمازدگی
تصویر گرمازدگی
عارضۀ ناشی از گرمای شدید که سبب ضعف، سرگیجه، حالت تهوع و تندی نبض می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
گندیده بودن، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ مَ دَ / دِ)
تجمع. عمل گرد آمدن. رجوع به گرد آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
مرکّب از: گردیدن + ی، پسوند لیاقت، لایق گردیدن. مناسب گشتن. و رجوع به معانی گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ یَ)
نوعی پارچه برای البسه است:
معجرز گردیزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی.
نظام قاری (دیوان، در وصف البسه ص 108)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ/ دِ)
عمل گرازیدن. رجوع به گرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
رجوع به گرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
گندگی. (آنندراج). تعفن. عفونت. (ناظم الاطباء). رجوع به گندگی و تعفن شود، پوسیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
عمل گندیدن. اثر گندیدن. رجوع به گندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
گرمائی شدن. بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار. رجوع به گرمائی شدن شود: و باز استاد ما گفتی خمار بنشاند و گرمازدگی را نیک بود (یعنی فقاع و شلماب) و دیگر نفعتی نیست از او. (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمدالاخوینی)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وَ دَ / دِ)
عمل گرویدن. ایمان. اعتقاد
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
عمل گرویدن. ایمان. رجوع به گرویدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت دودزده. دودزده شدن. (در غذا). دود گرفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ دَ / دِ)
حالت دزدزده. و رجوع به دزدزده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت بیدزده. بیدخوردگی. رجوع به بیدخوردگی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بادزده: بیماری بادزدگی نباتات و صیفی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
تغییر. تحول:
بتری گراینده شد گوهرش
که گردندگی دور بود از برش.
نظامی.
درست آن شد که این گردش بکاری است
در این گردندگی هم اختیاری است.
نظامی.
و رجوع به گردیدن و گردنده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
عمل گردیده. رجوع به گردیدن و گردیده شود
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ / دِ)
پریشانی:
مرا ز سرزدگی کز فلک شوم در دل
بجز مدیح ملک فکرتی نماند صواب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندندگی
تصویر گندندگی
گندنده بودن عمل گندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
عفونت، تعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمازدگی
تصویر گرمازدگی
بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروندگی
تصویر گروندگی
عمل گرونده مومنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویدگی
تصویر گرویدگی
عمل گرویده ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردندگی
تصویر گردندگی
گردنده بودن تحرک، تغیر تحول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمزدگی
تصویر شرمزدگی
خجالت، شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدگی
تصویر گردیدگی
گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزدگی
تصویر سرزدگی
پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
غبار آلوده: گفتند رسول الله اشعث و اغبر رسول علیه السلام چنین کالیده مو و گرد زده میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدنی
تصویر گردیدنی
لایق گردیدن مناسب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربزدگی
تصویر غربزدگی
((غَ زَ دِ))
وضع یا کیفیت غرب زده شدن، پیروی از تمدن و فرهنگ کشورهای اروپایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
((گَ دِ))
تعفن، عفونت
فرهنگ فارسی معین
آزرم، حیا، خجلت، شرمساری، شرمندگی
متضاد: فخر، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدبویی، تعفن، عفن، عفونت، فساد
فرهنگ واژه مترادف متضاد