جدول جو
جدول جو

معنی گردبینی - جستجوی لغت در جدول جو

گردبینی
(گِ)
آنکه بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی او اندکی بلند باشد. اخنس
لغت نامه دهخدا
گردبینی
آنکه بینی اش سپس رفته باشد و سر بینی او اندکی بلند بود
تصویری از گردبینی
تصویر گردبینی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
بدگمانی، بدبین بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودبینی
تصویر خودبینی
خودبین بودن، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبند
تصویر گردبند
آنکه پهلوانان را به بند کشد، دلیر، شجاع
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
ستردن غبار از روی اسباب و آلات. گرفتن گردهای خانه و اثاث آن. عمل گرفتن گرد
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کوه. هوای آنجا معتدل و کوهستانی و دارای 95 تن جمعیت است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ/ دِ)
و صاحب انساب گوید: منسوب به اردبیل، شهر آذربایجان که گویا آن را اردبیل بن ارمینی بن لیطی بن یونان بنا کرده است و جماعتی بدانجا منسوبند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
اوراست: تفسیر مشهور بتفسیر الاردبیلی. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
انانیت. عجب. خویشتن بینی. پندار. (یادداشت مؤلف). تکبر. غرور. (ناظم الاطباء) :
زخم بلا مرهم خودبینی است
تلخی می مایۀ شیرینی است.
نظامی.
بدین خوبی که رویت رشک ماهست
مبین در خود که خودبینی گناهست.
نظامی.
مردم دیده چو خودبینی نکرد
جای خود جز دیده من بینی نکرد.
عطار.
تا مصور گشت در چشمم جمال روی دوست
چشم خودبینی ندارم رای خودراییم نیست.
سعدی.
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاطصنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی.
بیاد آیدآن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خودبینیم.
سعدی.
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی.
حافظ.
نشاید جرم خودبینی بر او بست
که آن بیچاره خود بینی ندارد.
کمال خجندی (از شرفنامۀ منیری).
با خلق خدا سخن بشیرینی کن
اظهار نیاز و عجز و مسکینی کن
تا بر سر دیده جا دهندت مردم
چون مردم دیده ترک خودبینی کن.
امامی خلخالی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
اوجینیو، متولد 1887م. و متوفی 1925م. در میلانو به دنیا آمده است. مستشرق ایطالیایی که به بلاد عرب و تونس و طرابلس غرب و مصر مسافرت کرده است. در سال 1925 بسمت رئیس کتاب خانه سلطنتی معین شد. از اوست: کتاب ’اصل التشریع العام’ و ’معجم فی اللغه العامیه الطرابلسیه والایطالیه’. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
پیراهن و کرته که به عربی سربال خوانند. (برهان) (جهانگیری). لباس مخصوص اهل ولایت که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا و چیکن پوشند برای زیب. (آنندراج) :
وز دست چو سنگ تو نمی یابد
مؤذن بمثل یکی گریبانی.
ناصرخسرو.
چون نکوشی که بپوشی شکم و عورت
دیگران را چه دهی خیره گریبانی.
ناصرخسرو.
چو بنمود در تسملو آن زره
گریبانی از اوحدی گفت زه.
نظام قاری (دیوان ص 182).
بنده را خلعت دهد صاحب برای بندگی
چون گریبانی شود تو میشوی سرکش چرا.
اسماعیل ایمانی (از آنندراج).
، پوستی را نیز گویند که بر گریبان پوستین و کردی و کاتبی دوزند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
مرکّب از: گردیدن + ی، پسوند لیاقت، لایق گردیدن. مناسب گشتن. و رجوع به معانی گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
کو هان شتر: رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر گردبان من نشین. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگین
تصویر گردگین
گردآلوده اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
عیبجوئی کردن، سوءدر امور نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گریبان، پیراهن کرته: وز دست چو سنگ تو نمی یابد موذن بمثل یکی گریبانی. (ناصر خسرو)، جامه ای که دامن و آستینی ندارد و بر روی قبا برای زینت پوشند، پوستی که بر گریبان پوستین و کردی و کاتبی دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدنی
تصویر گردیدنی
لایق گردیدن مناسب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن گرد و غبار چیزی: پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. یا پارچه (کهنهء) گردگیری. پارچه ای مستعمل که برای گردگیری و تمیز کردن اثاثه بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیری
تصویر سردبیری
عمل و شغل سر دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردبیلی
تصویر اردبیلی
منسوب به اردبیل مربوط باردبیل، از مردم اردبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریبانی
تصویر گریبانی
جامه ای که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردگیری
تصویر گردگیری
خاکروبی، نزاع، زد و خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
((گَ))
کوهان شتر
فرهنگ فارسی معین
تکبر، خودخواهی، خودستایی، خودپسندی، خویشتن بینی، غرور، کبر، خودنگری، نخوت
متضاد: افتادگی، فروتنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
Cynicism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
цинизм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
Zynismus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
цинізм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cynizm
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
玩世不恭
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cinismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cinismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدبینی
تصویر بدبینی
cinismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی