جدول جو
جدول جو

معنی گرداسپر - جستجوی لغت در جدول جو

گرداسپر
(گِ اِ پَ)
نوعی از سپر باشد که تا اواخر قرن شانزدهم میلادی رایج بوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرداس
تصویر گرداس
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال خدایا بی شبان بگذاشتی این بی زبانان را / مگر تو هم از ایشان باز داری شر گرداسان (نزاری - مجمع الفرس - گرداس)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی است از دهستان قیلاب بالابخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد واقع در 3 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 24 هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. منطقه ای است گرم سیری. دارای 196 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه بلارود تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ بردکی قلاوند بوده زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ اِ پَ رَ)
ریحان القبور. (تذکرۀ انطاکی). نوعی مورد و آن آس صحرائی باشد. بخور آن کرم معده را بکشد. (از برهان قاطع). آس بریست و درقوه مانند بادآورده بود و بهترین آن رومی بود و طبیعت آن خشک و گرم بود و در دویم صرع را نافع بود و مقوی معده و جگر بود و چون بر خود گیرند کرم مقعد بکشد. (از ابن بیطار). مرداسفرم. (برهان قاطع) (آنندراج). مورداسپرم. مورد اسفرم. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ اَ)
ابری که از بسیاری گرد پدید شود:
رخ مه زگردابر، برچین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام پسر فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) از سلسلۀ اشکانی که با سه برادر خود بین سالهای 11 و 7 قبل از میلاد به امر پدر به روم رفتند و در آنجا اقامت گزیدند تا هم برادر دیگرش که از طرف فرهاد به ولیعهدی برگزیده می شد بی رقیب بماند و هم قیصر روم ممنون گردد. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2383 و 2384 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ستمگر. ظالم. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا) :
اگر حال رعیت هم بر این آئین شود فردا
ز جمع زادگانش پر شود بازار نخاسان
خدایا بی زبان بگذاشتی این بی زبانان را
مگر هم تو از ایشان بازداری شر گرداسان.
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مبتلا به گر و جرب. مبتلا به خارش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
آنکه سری گرد دارد:
ز دستهاشان پهنه ز پایها چوگان
ز گردسرها گوی اینت شاه و اینت جلال.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219).
رجل مصعلک الرأس، مرد گردسر. مکربس الرأس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرد اسپر
تصویر گرد اسپر
نوعی سپر که تا قر. 10 ه (16 م) رایج بوده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سری مدور دارد: زدستهاشان پهنه زپایها چوگان زگرد سر ها گوی اینت شاه و اینت جلال. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداس
تصویر گرداس
ظالم و ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردار
تصویر گردار
آنکه مبتلی به جرب است، آنکه بدنش خارش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداس
تصویر گرداس
((گُ))
ستمگر، ظالم
فرهنگ فارسی معین