- گردابه
- گرداب: خداوندا، چو آید پای برسنگ فتد کشتی دران گردابه تنگ... (نظامی)، طوفان: ازین گردابه چون باد بهشتی بساحل گاه قطب آورده کشتی. (نظامی)
معنی گردابه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مجموعه
اطاقی که در زمین سازند برای استفاده از خنکی آن و حفظ اغذیه و اشربه، محلی در زیر زمین که تابوت مرده را در آن مینهادند
جایی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد، حمام
حلقه ای آهنی که بدان چیز ها آویزند، چرخ سنگین چدنی است که محکم به میل لنگ پیچ و مهره شده. عمل عمده گردانه تنظیم ضربان نامرتب پیستونهاست. از محیط گردانه گاهی بعنوان باد بزن برای سرد گردن موتور استفاده کنند ولی امروزه از محیط آن که دندانه دار است بیشتر برای راه انداختن موتور بوسیله سلف استفاده میشود استفاده دیگری که از صفحه گردانه میشود استعمال آن بعنوان یکی از صفحات کلاچ است
حمام، جائی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
((سَ بَ یا بِ))
فرهنگ فارسی معین
اطاقی در زیر زمین خانه برای استفاده از خنکی آن در تابستان برای نگهداری غذا و چیزهای فاسد شدنی، سرداب
((گِ لِ))
فرهنگ فارسی معین
خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می کردند، قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ
جایی در دریا که آب دور خود می چرخد و فرو می رود، آبگرد
جائی در دریا که آب دور خود میچرخد و فرو میرود
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مرکب از خرداد (نام فرشته نگهبان آب) + به (بهتر، خوبتر)، نام جد دانشمندی ایرانی در قرن سوم که درعلم جغرافیا مهارت داشت
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
محوطه
مجموع
صرف، مدیریت
کوته بالا
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
آرد هاله آرد توله
بسیار ترسنده
سماق
انگبینه ما العسل
گوشه ای در دستگاه نوا
اطراف کمر، تهیگاه، کمر
چیزی که دور خود می گردد
گردش داده، چرخانده، کنایه از دیگرگون شده