دهی است از دهستان منگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی شمال باختری حسینیه و 15هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انار، انجیر و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش بافی است. بقعه ای به نام سیدتاج الدین در آنجا وجود دارد. ساکنین آن از طایفۀ میرعالی خانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا از بخش مرکزی شهرستان سمنان. سومین ایستگاه از سمنان به دامغان که در 50هزارگزی واقع است. سکنۀ آنجا همان کارمندان ایستگاه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان منگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی شمال باختری حسینیه و 15هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انار، انجیر و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش بافی است. بقعه ای به نام سیدتاج الدین در آنجا وجود دارد. ساکنین آن از طایفۀ میرعالی خانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا از بخش مرکزی شهرستان سمنان. سومین ایستگاه از سمنان به دامغان که در 50هزارگزی واقع است. سکنۀ آنجا همان کارمندان ایستگاه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مرکّب از: گرد + آب، ورطه. (آنندراج)، جرداب معرب گرداب است. (منتهی الارب)، جرذاب. (دهار)، غرقاب: به آب اندر افکنده شاه دلیر سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر که از مرغ آن کشته نشناختند به گرداب ژرف اندر انداختند. فردوسی. گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی. به گرداب در غرقگان را دلیر مگیر ار نباشی بدان آب چیر. اسدی. صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه)، بس زورقا که بر سر گرداب این محیط سرزیر شد که تره نشد این سبز بادبان. خاقانی. توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270)، و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. (سندبادنامه ص 115)، چو افتاد اندر این گرداب کشتی به ساحل بر از این غرقاب کشتی. نظامی. پدید آمد از دور کوهی بلند ز گرداب در کنج آن کوه بند. نظامی. از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته که در گرداب این دریای موج آور فروماندم. عطار. در این دریای پرگرداب حیرت کس از عطار حیران تر میندیش. عطار. چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم. سعدی (گلستان)، ای برادر ما به گرداب اندریم وآنکه شنعت میزند بر ساحل است. سعدی. دو برادر به گردابی درافتادند. (گلستان)، سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز. ابن یمین. به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود. حافظ. کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق. حافظ. و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است: ینساب کالا فعوان الصل مطرداً و دور کردابه یحکی تلویها. و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسۀ چشم. عقده. (آنندراج) : از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر واکنی عقدۀ گرداب به دست مرجان. میر محمد افضل (از آنندراج)، به دریا سرو قدش عکس اندازد از تابش مثال طوق قمری خشک ماند چشم گردابش. عبداللطیف (از آنندراج)، روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است بر کف دریا چو دیدم کاسۀ گرداب را. صائب (از آنندراج)، به طفلی دایۀ گردون در آن آب بریده ناف او باناف گرداب. محمدقلی (از آنندراج)، مژگان من وظیفه ز خوناب میخورد غواص خون زسفرۀ گرداب میخورد. محمدقلی (از آنندراج)، ، یکی از کائنات و آن برآمدن آب دریا است، چون ستونی مانند گردباد در خشکی. و رجوع به کائنات الجو شود
مُرَکَّب اَز: گِرد + آب، ورطه. (آنندراج)، جرداب معرب گرداب است. (منتهی الارب)، جرذاب. (دهار)، غرقاب: به آب اندر افکنده شاه دلیر سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر که از مرغ آن کشته نشناختند به گرداب ژرف اندر انداختند. فردوسی. گرد گرداب مگرد اَرْت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی. به گرداب در غرقگان را دلیر مگیر ار نباشی بدان آب چیر. اسدی. صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه)، بس زورقا که بر سر گرداب این محیط سرزیر شد که تره نشد این سبز بادبان. خاقانی. توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270)، و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. (سندبادنامه ص 115)، چو افتاد اندر این گرداب کشتی به ساحل بر از این غرقاب کشتی. نظامی. پدید آمد از دور کوهی بلند ز گرداب در کنج آن کوه بند. نظامی. از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته که در گرداب این دریای موج آور فروماندم. عطار. در این دریای پرگرداب حیرت کس از عطار حیران تر میندیش. عطار. چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم. سعدی (گلستان)، ای برادر ما به گرداب اندریم وآنکه شنعت میزند بر ساحل است. سعدی. دو برادر به گردابی درافتادند. (گلستان)، سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز. ابن یمین. به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود. حافظ. کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فِراق. حافظ. و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است: ینساب کالا فعوان الصل مطرداً و دور کردابه یحکی تلویها. و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسۀ چشم. عقده. (آنندراج) : از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر واکنی عقدۀ گرداب به دست مرجان. میر محمد افضل (از آنندراج)، به دریا سرو قدش عکس اندازد از تابش مثال طوق قمری خشک ماند چشم گردابش. عبداللطیف (از آنندراج)، روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است بر کف دریا چو دیدم کاسۀ گرداب را. صائب (از آنندراج)، به طفلی دایۀ گردون در آن آب بریده ناف او باناف گرداب. محمدقلی (از آنندراج)، مژگان من وظیفه ز خوناب میخورد غواص خون زسفرۀ گرداب میخورد. محمدقلی (از آنندراج)، ، یکی از کائنات و آن برآمدن آب دریا است، چون ستونی مانند گردباد در خشکی. و رجوع به کائنات الجو شود
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال خدایا بی شبان بگذاشتی این بی زبانان را / مگر تو هم از ایشان باز داری شر گرداسان (نزاری - مجمع الفرس - گرداس)
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مثال خدایا بی شبان بگذاشتی این بی زبانان را / مگر تو هم از ایشان باز داری شر گرداسان (نزاری - مجمع الفرس - گرداس)
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
ورطه. (آنندراج). گرداب: خداوندا چو آید پای بر سنگ فتد کشتی در آن گردابۀ تنگ. نظامی. غم بیشتر از قیاس خورده ست گردابه فزون ز قد مرد است. نظامی. ، طوفان: از این گردابه چون باد بهشتی به ساحل گاه قطب آورده کشتی. نظامی
ورطه. (آنندراج). گرداب: خداوندا چو آید پای بر سنگ فتد کشتی در آن گردابۀ تنگ. نظامی. غم بیشتر از قیاس خورده ست گردابه فزون ز قد مرد است. نظامی. ، طوفان: از این گردابه چون باد بهشتی به ساحل گاه قطب آورده کشتی. نظامی
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب