جدول جو
جدول جو

معنی گردآلوده - جستجوی لغت در جدول جو

گردآلوده
(دَ / دِ)
هر چیز غبارآلوده باشد، کنایه از شخصی که اسباب و اموال دنیوی را حامل است. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردآمده
تصویر گردآمده
فراهم آمده، جمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردآلود
تصویر گردآلود
آلوده به گرد و غبار، غبارآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردآلود
تصویر دردآلود
دردناک، دردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردآلودگی
تصویر گردآلودگی
گردآلود بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردآلود
تصویر دردآلود
هر مایعی که آلوده به دردی باشد، آلوده به درد، شرابی که مخلوط با درد باشد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ)
اغبرار. خاک آلودگی. غبارآلودگی:
تو گمان کردی که گردآلودگی
در صفا غش کی هلد پالودگی.
مولوی.
و رجوع به گردآلود شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و 24هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 149 تن جمعیت است. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات، بزرک، زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جمعشده. فراهم شده:
چو پردخته شد زآن دگر ساز کرد
در گنج گردآمده باز کرد.
فردوسی.
رجوع به گرد آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردآلوده. آلوده به درد. دردناک. دردمند. دلگیر. غمناک. (ناظم الاطباء) :
ز آه آن طفلکان دردآلود
گردی از غار بردمید چو دود.
نظامی.
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
در توکافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر.
سعدی.
روی زرد است و آه دردآلود
عاشقان را گواه رنجوری.
حافظ.
ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من
در فراقت شد به گردن آه دردآلود من.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دردآلوده. هر چیز روانی مانند آب و یا شیر که کدر و آلوده به دردی باشد. (ناظم الاطباء). توأم با درد. تیره. کدر. به لای آمیخته. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
باده دردآلودتان مجنون کند
صافی ار باشد ندانم چون کند.
مولوی ؟
لغت نامه دهخدا
غبار آرد گرفته
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مخفف گردآورنده. جمعکننده. جامع. رجوع به گرد آوردن و گردآورنده شود
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ / دِ)
به معنی گه آلود باشد
لغت نامه دهخدا
(تو تَ / تِ)
آلوده به گل:
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن کفش بفکن به راه.
نظامی.
گل آلوده ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندرگرفت.
سعدی (بوستان).
گل آلودۀ معصیت را چه کار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به گل آلود شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ)
آلوده به انگبین. شهدآلود:
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین مینمود
کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
غبارآلوده. (آنندراج). مغبر. اغبر. خاک آلوده. به خاک آلوده. گرد و خاک گرفته:
چون زمین از گلیم گردآلود
سایۀ گل بر آفتاب اندود.
نظامی.
قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید
که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان.
سعدی (بدایع).
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمۀ خورشید دامن تر کنم.
حافظ.
سیل از ویرانه با رخسار گردآلود رفت
زود میمالد فلک روی ستمگر را به خاک.
صائب.
مشو از گردش مژگان گردآلود او غافل
که تیغ خاکساران سخت لنگردار می افتد.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
من از آسیا می آیم تو گردآلودی ؟
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 14هزارگزی شمال فریمان و 6هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی فریمان به مشهد. هوای آن معتدل و دارای 133 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن میباشد. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کسی که اسباب و اموال دنیوی دهد به کسی. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرد آلوده
تصویر گرد آلوده
آلوده بگرد و غبار گردناک گردزده غبارآلود اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه آلوده
تصویر گه آلوده
آغشته به مدفوع آلوده به گه
فرهنگ لغت هوشیار
آلوده به گل آغشته به گل: گل آلوده ای راه مسجد گرفت زبخت نگون طالع اندر گرفت... (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد آلود
تصویر گرد آلود
غبار آلود، بخاک آلوده، گرد و خاک گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد آلوده
تصویر درد آلوده
درد ناک دردمند. توام با درد. ته نشین (شراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردآلود
تصویر دردآلود
((دَ))
دردآلوده، دردناک، دردمند
فرهنگ فارسی معین
غبارآلود، گردآلوده، گردناک، مغبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
المناک، دردآگین، دردآلوده، دردناک، مولم
فرهنگ واژه مترادف متضاد