دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر، واقع در 40هزارگزی باختر بزمان و کنار راه مالرو بمپور به ریگان، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه آن مالرو است. ساکنان این ده از طایفۀ بامری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر، واقع در 40هزارگزی باختر بزمان و کنار راه مالرو بمپور به ریگان، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه آن مالرو است. ساکنان این ده از طایفۀ بامری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مؤلف آنندراج گوید: به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی، زیرا که گاه بمعنی تخت است و مناسبت دارند: ببردند بسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبای رخت، فردوسی، فرهنگ نویسان این لغت را ’کاهو’ با کاف تازی نیز آورده اند، مؤلف برهان در شرح ’کاهو’ گوید: ’بمعنی جنازه هم آمده است عموماً و جنازه گبران را گویند خصوصاً ’بمعنی جنازه هم آمده است عموماً که مرده را در آن گذارند وبه جانب قبر برند’ - انتهی، در حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل ’کاهو’ آمده: جنازه گبران، فردوسی گوید: ببردند بسیار کاهو و تخت نهادند برتخت دیبا و رخت و کاهو کب نیز آمده: به کاهو کب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج، ودر این لغت و مثال تأمل است و بخاطر میرسد که مصرع چنین باشد: بگاه و کت زر و در مهد عاج’، عبارت مذکور رشیدی مأخوذ از عبارت مفصل تر جهانگیری است، اما او لفظ مذکور را در باب کاف تازی آورده (مانند برهان) و رشیدی بمناسبت لفظ ’گاه’ بمعنی مکان در کاف فارسی آورده، مؤلف فرهنگ نظام گوید: حق با رشیدی است که لفظ با کاف فارسی است چه در پهلوی ’گاسونه’ بوده از لفظ ’گاس’ بمعنی مکان، و معنی ’گاسونه’ تابوت است، و احتمال تصحیف در شعر فردوسی است که بجای گاهوکب ’گاهونه’ بود که مبدل گاسونه پهلوی است’، اما در فهرست شاهنامۀ ولف ’گاهو’ و ’گاهوکب’ و ’گاهونه’ نیامده است (نه با کاف تازی و نه با کاف فارسی)، نگارنده احتمال میدهد که شعر دوم مصحف این بیت فردوسی باشد: به تابوت زرین و در مهد ساج فرستادشان زی خداوند تاج، (شاهنامۀ بروخیم ج 6 ص 1700)، و بیت اول یا از فردوسی نیست و یا تصحیف شده است و بیت دوم بصورتی که رشیدی تصحیح کرده با جستجوی بسیار در شاهنامه با مراجعه به فهرست ولف در مظان کلمات برجسته پیدا نشد
مؤلف آنندراج گوید: به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی، زیرا که گاه بمعنی تخت است و مناسبت دارند: ببردند بسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبای رخت، فردوسی، فرهنگ نویسان این لغت را ’کاهو’ با کاف تازی نیز آورده اند، مؤلف برهان در شرح ’کاهو’ گوید: ’بمعنی جنازه هم آمده است عموماً و جنازه گبران را گویند خصوصاً ’بمعنی جنازه هم آمده است عموماً که مرده را در آن گذارند وبه جانب قبر برند’ - انتهی، در حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل ’کاهو’ آمده: جنازه گبران، فردوسی گوید: ببردند بسیار کاهو و تخت نهادند برتخت دیبا و رخت و کاهو کب نیز آمده: به کاهو کب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج، ودر این لغت و مثال تأمل است و بخاطر میرسد که مصرع چنین باشد: بگاه و کت زر و در مهد عاج’، عبارت مذکور رشیدی مأخوذ از عبارت مفصل تر جهانگیری است، اما او لفظ مذکور را در باب کاف تازی آورده (مانند برهان) و رشیدی بمناسبت لفظ ’گاه’ بمعنی مکان در کاف فارسی آورده، مؤلف فرهنگ نظام گوید: حق با رشیدی است که لفظ با کاف فارسی است چه در پهلوی ’گاسونه’ بوده از لفظ ’گاس’ بمعنی مکان، و معنی ’گاسونه’ تابوت است، و احتمال تصحیف در شعر فردوسی است که بجای گاهوکب ’گاهونه’ بود که مبدل گاسونه پهلوی است’، اما در فهرست شاهنامۀ ولف ’گاهو’ و ’گاهوکب’ و ’گاهونه’ نیامده است (نه با کاف تازی و نه با کاف فارسی)، نگارنده احتمال میدهد که شعر دوم مصحف این بیت فردوسی باشد: به تابوت زرین و در مهد ساج فرستادشان زی خداوند تاج، (شاهنامۀ بروخیم ج 6 ص 1700)، و بیت اول یا از فردوسی نیست و یا تصحیف شده است و بیت دوم بصورتی که رشیدی تصحیح کرده با جستجوی بسیار در شاهنامه با مراجعه به فهرست ولف در مظان کلمات برجسته پیدا نشد
به معنی گرای که میل و قصد و رغبت باشد و امر به این معنی هم هست، یعنی میل کن و رغبت نمای و میل کننده را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مجازاً به معنی متمایل کننده و تسخیرکننده: آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کاربست (در وصف سلیمان یا جمشید ازاین نظر که آن دو تن را یک تن فرض کرده اند) وآن کجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه. دقیقی. ، {{اسم مصدر}} گراییدن. یازیدن. میل کردن. (فرهنگ اسدی)، بمعنی شبه و مانند هم آمده است، چنانکه اگر کسی به کسی شباهتی داشته باشد گویند: به فلانی میگراهد، یعنی بفلانی مینماید. (برهان) (آنندراج) : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه. رودکی. نبوده چنان پهلوان پیش شاه نیاورده گردون باورا گراه. میر نظمی (از شعوری ص 325)
به معنی گرای که میل و قصد و رغبت باشد و امر به این معنی هم هست، یعنی میل کن و رغبت نمای و میل کننده را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مجازاً به معنی متمایل کننده و تسخیرکننده: آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کاربست (در وصف سلیمان یا جمشید ازاین نظر که آن دو تن را یک تن فرض کرده اند) وآن کجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه. دقیقی. ، {{اِسمِ مَصدَر}} گراییدن. یازیدن. میل کردن. (فرهنگ اسدی)، بمعنی شبه و مانند هم آمده است، چنانکه اگر کسی به کسی شباهتی داشته باشد گویند: به فلانی میگراهد، یعنی بفلانی مینماید. (برهان) (آنندراج) : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه. رودکی. نبوده چنان پهلوان پیش شاه نیاورده گردون باورا گراه. میر نظمی (از شعوری ص 325)