جدول جو
جدول جو

معنی گرامجان - جستجوی لغت در جدول جو

گرامجان
(گِ)
بخشی است از دهستان کلارستاق مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 108)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمابان
تصویر گرمابان
گرمابه، گرمابه بان، استاد حمامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران جان
تصویر گران جان
سخت جان، بسیار پیر و سال خورده، شخص بینوا و بیمار و از جان سیر شده، خسیس، لجوج، کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد، برای مثال حریف گران جان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی - ۹۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
پنج فرسخ و نیم جنوبی جشنیان است. (فارسنامۀ ناصری ص 215)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان کنگاور شهرستان کرمانشاهان. سرد و معتدل است و 495 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش زابلی شهرستان سراوان، واقع در 25000گزی شمال باختری زابلی و 2000گزی شمال راه مالرو زابلی به ایرانشهر. هوای آن گرم و دارای 75 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و ذرت، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، در 59000گزی جنوب خاور زرقان. کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 191 تن سکنه. آب آنجا از رود کر. محصول آن غلات، برنج، تریاک. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در24 هزارگزی خاور مراغه و 5 هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل دارای 837 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه لیلان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، نخود بادام، زردآلو، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حمام که آن را گرمابه نیز گویند. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله
بحرمت رسن و دلو چاه گرامابان.
بدیع سیفی (از جهانگیری).
، گرمابه بان هم هست که استاد حمامی باشد. (برهان) (آنندراج). از بیت فوق به اندک تکلفی این معنی را نیز میتوان فهمید. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به گرمابه بان شود
لغت نامه دهخدا
(گِ فُ)
گرامافون. گرمافن. جعبۀ صوت. آلت حبس صوت است. دارای شکل مخصوص وتا حدی تکمیل گردیده است و صدا را بوسیلۀ صفحۀ مدوری مجدداً تولید مینماید. تصور آلت حبس صوت قبل از ادیسن عالم معروف آمریکائی شده بود، ولی مشارالیه اولین بار آن را ساخت و در حقیقت میتوان او را مخترع آن شمرد، رفته رفته این آلت را تکمیل نمودند بطوری که امروزه صدا را بقسمی حبس مینمایند که طنین صوت اولیه را بخوبی میتوان تشخیص داد. این دستگاه از سه قسمت متمایز تشکیل یافته است: دستگاه اخذ، دستگاه ضبط و دستگاه مولد صوت. دستگاه اخذ شکل شیپوری را دارد که دهانۀ گشاد آن باز است و دهانۀ دیگر آن بوسیلۀ پردۀ نازک فلزی بسته شده است، در مرکز این حجاب سوزن ظریفی از عاج قرار داده اند. دستگاه ضبط عبارت است از یک استوانه از موم سخت که در حول محور خود حرکت متشابه مینماید و سطح آن در مقابل نوک سوزن دستگاه اخذ قرار دارد (گاه به صورت صفحۀ مدوری است از ابونیت). چون صدائی در مقابل دهانۀ دستگاه اخذ تولید گردد صفحۀ فلزی مرتعش میشود و سوزن در روی سطح موم یا ابونیت فرورفتگی هائی تولید مینماید. دستگاه مولد دارای یک حجاب است که در کنار آن سوزنی قرار دارد. چون استوانه یا صفحه را با همان حرکت که در موقع ضبط به آن داده بودیم در مقابل سوزن دستگاه مولد قرار دهیم، سوزن بواسطۀ فرورفتگی ها بعینه همان ارتعاشات را تولید و حجاب مولد صدائی، نظیر صوت اولیه ایجاد مینماید
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
عزیز و مکرم داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
کرّامیّه. پیروان ابوعبدالله محمد بن کرام نیشابوری. پیروان فرقۀ کرامیه: استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 431). و این خواجه ابوالقاسم چهار مدرسه در قصبه بنا کرد... کرامیان را یکی در محلۀ شادراه. (تاریخ بیهق ص 194). رجوع به کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
یسوعی و نویسندۀ اسپانیایی. او راست مجموعه ای در بذله گویی. متولد 1601 میلادی و متوفی در 1658 م
لغت نامه دهخدا
(گِ)
سستی و کاهلی. (غیاث) (آنندراج). رجوع به گرانجان شود، سخت جانی. رجوع به گرانجان شود.
باد با عزم او گرانجانی است
خاک با حلم او سبکباری است.
(جهانگشای جوینی).
، پوست کلفتی. مقاومت. استقامت، بخل. امساک. لئامت، ثقیل بودن. سنگین بودن در معاشرت. ضد سبکروح:
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. در 13هزارگزی شمال نورآباد و 5هزارگزی غرب راه خرم آباد به کرمانشاه، در جلگه ای سردسیرواقع و دارای 260 تن سکنه است آبش از سراب مرادجان تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََرَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. جایی کوهستانی، معتدل و دارای 932 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، حبوبات و برنج و کار مردم زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در نزدیکی سوریان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
محلی است در راه کرمان. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 239)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مایۀ سکون دل. معشوقه. معشوق:
بر این برز و بالا و این خوب چهر
تو گوئی که آرام جانست و مهر.
فردوسی.
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود.
سعدی.
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان اشکور علیاست که در بخش رودسر لاهیجان واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از نژاد سامی، فرزندان آرام، پنجمین پسر سام، ساکن سوریه و بین النهرین
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حرامی. دزدان ره زن: سالی از بلخ با شامیانم سفر بود و راه از حرامیان پرخطر. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
خرامغان. رستنی باشد مانند سنبل الطیب اما رنگ آن بسبزی مایل است و بیخ آن هم بسنبل می ماندو بوی سنبل نیز دارد و طبیعت آن هم نزدیک است بسنبل و در طعم وی اندک حلاوتی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی خوشبو شبیه بسنبل الطیب. (ناظم الاطباء). بشکل سنبل است اما برگها و اصلش از سنبل گشاده تر و طبعو فعلش بسنبل مانند است. (از نزهه القلوب ’کلمه خرامغان’). خرامغان، نباتی است که بسنبل الطیب ماند، اما رنگ وی بسبزی مایل بود و بیخ او مانند سنبل بود و بوی او هم بسنبل ماند و در طبیعت و خاصیت بسنبل نزدیک بود. (اختیارات بدیعی). رازی گوید: نبات و به شکل سنبل است و در طعم او اندک شیرینی بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گیاهی است در شکل و بو مثل سنبل الطیب و خشک، رنگ او سبز مایل به شیرینی در اول گرم و محلل و مجفف و در افعال مثل او و از آن ضعیفتر
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12200 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: ده قائد، راهدار، بنه جابری، بارگاهی. راه شوسۀ شیراز بوشهر از وسط دهستان میگذرد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
قصبۀ مرکز بخش برازجان شهرستان بوشهر در 105 کیلومتری جنوب باختر کازرون و 67 کیلومتری شمال خاوری بوشهر کنار شوسۀ شیراز بوشهر واقع و یکی از قصبات مهم شهرستان بوشهر است. سکنۀ آن 9866 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی جنوب قوچان و 10 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد. هوای آن معتدل دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کنایه از مردم سخت جان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی. پوست کلفت. دیرپذیر: و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی. (قابوسنامه).
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
مرید سبکدل گرانجان نباشد.
خاقانی.
شیطان را که خود را در تو میمالد چون سگ... و مخبط و گرانجان، و کاهلی میکندت از آن آب وضو اینها را بشوی. (کتاب المعارف بهأولد).
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گرانجان تری از کوه قاف.
نظامی.
حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن، دست پیشش مدار.
سعدی (گلستان).
، مردم بسیار پیر و سالخورده و رعشه ناک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا).
گرانجانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش.
نظامی.
، مردم فقیر و بیمار از جان سیرآمده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، آهار و پالوده. (برهان) (آنندراج). چه آن نیز مانند پیران لرزان و رعشه ناک است، کاهل و سست مقابل سبکروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). کاهل. (اوبهی) :
توبه زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
، خسیس. لئیم. پست. بخیل:
تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی.
نظامی.
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زآنکه بس ارزان خریدستی ورا.
مولوی.
درباره گرانجانی گفته اند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شوم تر از روز شنبه برکودکان. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 174)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان جاسب بخش دلیجان شهرستان محلات که در 22 هزارگزی شمال خاوری دلیجان و سر راه شوسۀ اصفهان به قم واقعاست. جایی است کوهستانی و سرد و دارای 500 تن سکنه. هفت رشته قنات دارد و محصول عمده اش غلات، سیب زمینی، گردو، بادام و سنجد است. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
جعبه صوت، آلت حبس صوت، دارای شکل مخصوص و تا حدی تکمیل گردیده است، و صدا را بوسیله صفحه مدوری مجدداً تولید می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران جان
تصویر گران جان
سخت جان، بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی، پوست کلفت، دیر پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه بان استاد حمامی، گرمابه حمام. توضیح: این بیت را برای هر یک از دو معنی فوق شاهد آورده اند: ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله بحرمت رسن و دلو چاه گرمابان. (بدیع سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامقان
تصویر خرامقان
خرامگان خرامین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرام جان
تصویر آرام جان
مایه سکون دل، معشوقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران جان
تصویر گران جان
سخت جان، پست، دون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرانجان
تصویر گرانجان
سمج
فرهنگ واژه فارسی سره
پوست کلفت، حمول، سخت جان، بخیل، پست، لئیم، پیر، سالخورده، کهنسال
متضاد: سبکروح
فرهنگ واژه مترادف متضاد