جدول جو
جدول جو

معنی گراشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گراشتن
(مَ / مُو شُ دَ)
پوست گراشتن. دباغت
لغت نامه دهخدا
گراشتن
گراشتن پوست. دباغی کردن دباغت
تصویری از گراشتن
تصویر گراشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراشتن
تصویر فراشتن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، فراختن، اوراشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
گذاردن، چیزی را در جایی قرار دادن، نهادن، گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
نهادن، قرار دادن، وضع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جرب داشتن گرگین بودن، خارش کردن بدن: شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام بخور مخارش ایرا که معده گر (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
نصب کردن، چیره کردن، مستولی ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن بجا آوردن: که مرترا شغلی پیش آید هر چند ترا کفایت گزاردن آن باشد مستبد رای خویش مباش، پرداختن تادیه کردن (وام مالیات و غیره) : آن مرد در تذکره نگاه کرد و در آنجا نوشته بود که هزار درم وام دارم. پس آن مرد وام او بگزارد، رسانیدن تبلیغ کردن (پیغام پیغمبری و غیره) : رسول پیغامها گزارد و بهرام جواب این قدر داد که ملک حق و میراث من است، بیان کردن اظهار کردن: سخن گزاردن پاسخ گزاردن، شرح دادن تفسیر کردن، ترجمه کردن، صرف کردن خرج کردن: بدترین مال آنست که از حرام جمع آوری و باثام بگزاری، طرح نقاشی کردن، یا گزاردن حق. جزا دادن، حق چیزی را ادا کردن: اگر گفتم دعای می فروشان چه باشد ک حق نعمت میگزارم. (حافظ) یا گزاردن خواب. تعبیر کردن آن. یا گزاردن شغل. بجا آوردن شغل و کار: مر ترا شغلی پیش آید هر چند ترا کفایت گزاردن آن باشد مستبد رای خویش مباش. یا گزاردن فریضه. نماز گزاردن: گفت بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. یا گزاردن مال. پرداختن آن: قرار رفته بود که روز دیگر این مال بگزارد... یا گزاردن نماز. نماز خواندن نماز گزاردن، یا گزاردن وام. ادای دین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
((گُ تَ))
نهادن، قرار دادن، عبور دادن، گذرانیدن، سپری کردن، عبور کردن، اجازه دادن، مهلت دادن، واگذاشتن، تسلیم کردن، وضع کردن، تأسیس کردن. به جا گذاشتن، باقی گذاشتن، ترک کردن، رها کردن. 10
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
((گُ تَ))
منصوب کردن، بر سر کاری گذاشتن، فرستادن، گماردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشتن
تصویر فراشتن
((فَ تَ))
افراشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
تعیین کردن، منصوب کردن، انتصاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
قراردادن، نصب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
Put
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
mettre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
놓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
রাখা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
วาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
kuweka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
置く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
לשים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
kłaść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
meletakkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
रखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
leggen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
mettere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
poner
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
покласти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
класть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
legen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
pôr
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
رکھنا
دیکشنری فارسی به اردو