جدول جو
جدول جو

معنی گراسه - جستجوی لغت در جدول جو

گراسه
(گِ سِ)
ژزف. طبیب فرانسوی متولد در 1849 میلادی در منپلیه و متوفی در 1918 میلادی وی متخصص امراض عصبی بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرازه
تصویر گرازه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
جعبه ای دارای خانه های متعدد که در چاپخانه حروف سربی را در آن می ریزند، کاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراسه
تصویر هراسه
چیزی که کسی را با آن بترسانند، چیزی که از چوب، پارچه یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرازه
تصویر گرازه
خوک وحشی، (صفت نسبی، منسوب به گراز) کنایه از دلیر مانند گراز
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
پیوسته چرانیدن گیاه شرس را. (منتهی الارب) ، دوستی نمودن با مردم، دوست گردیدن نزد مردم. (منتهی الارب) ، بدخویی و شدت خلاف و نزاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت خوردن چاروا علف را. (از منتهی الارب). حرص ستور در خوردن علوفه. (ناظم الاطباء) : شرست الماشیه شراسهً، أکلت شدیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ / سِ)
مصحف و کلام خدا را گویند. (برهان) (آنندراج). قرآن مجید. (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسه کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. (از آنندراج) :
عنوان مجوس و سبحه بر وی
دست جنب و کراسه در وی.
طیان (از فرهنگ فارسی معین).
ای ’عن فلان قال’ چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال و دفترست.
طیان.
بر نام من ار فال گشایی ز کراسه
بینی به خط اول قد مسنی الضر.
سوزنی (از آنندراج).
گر آنچه در این کراسه گفتم
کس گفته خدای را نگفتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را سَ)
دفتر و کتاب. (برهان). جزوی از اجزاء کتاب. ج، کرّاس، کراریس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعۀ کوچکی اراده شود بجز کتاب، گویند: فی هذا الکراسه عشر ورقات. (از اقرب الموارد). رجوع به کراس، کرّاس، و کراریس شود
لغت نامه دهخدا
(دَمْهْ)
زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سواری کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
سوره. ابن الندیم نویسد: هر یک از اسفار توراه به چند فراسه تقسیم شود و معنی فراسه، سوره است. (الفهرست چ مصر ص 34)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن (مثلاً شاخۀ مو را). غراس. غروس. (دزی ذیل غرس)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَذْ ذُ)
دراست. سبق گفتن، درس کتاب کردن. (از منتهی الارب). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. (از اقرب الموارد) ، علم خواندن. (المصادر زوزنی). علم آموختن. (دهار). خواندن علم. (ترجمان القرآن جرجانی) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. (قرآن 156/6) ، تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعۀ آنان غافل بودیم، کهنه و مندرس کردن جامه را. (از اقرب الموارد). درس. و رجوع به درس شود، آرمیدن با جاریه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ سَ)
سپرسازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
مدفن ابوحنیفه نعمان بن ثابت، چنانکه مستوفی در تاریخ گزیده ص 756 آورده است. رجوع به ابوحنیفه نعمان شود
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
فریب و مکر. (برهان) (آنندراج). رجوع به گریش و کریسه و گریس شود. (حاشیۀ برهان چ معین) ، چاپلوسی. (برهان) (آنندراج). چه گریسیدن بمعنی فریب دادن و چاپلوسی کردن است. رجوع به کریسیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گواسه
تصویر گواسه
طرز روش. طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراته
تصویر گراته
مانع پیشرفت کار عایق مشکل: نمیدانم این کار چقدر گراته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراسه
تصویر دراسه
آموزش دادن آموزاندن، گاییدن، دانایی، پژوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراسه
تصویر حراسه
نگاهبانی پاسبانی نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراسه
تصویر شراسه
بدخویی، ستیز ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراسه
تصویر غراسه
نهال کویک نهال خرما بن
فرهنگ لغت هوشیار
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
فرهنگ لغت هوشیار
خوک وحشی: نتوان جست خلافش بسلاح و بسپاه زانکه نندیشد شیریله از یشک گراز. (فرخی)، شجاع دلیر دلاور (بمناسبت قوت جانور مذکور) : دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد از هفت پشت پهلو شیرافکن و گراز. (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از روسی} کاسا {بر گرفته از} کیس {انگلیسی وانخان جعبه ای کم عمق و خانه خانه (معمولا دارای 114 خانه) که حروف سربی را در خانه های آن جای دهند و حروفچین برای تنظیم کلمات حرفها را از آنها بیرون میاورد و پهلوی هم می چیند محفظه سربی در چاپخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراسه
تصویر اراسه
جمع اریس، کشاورزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریسه
تصویر گریسه
مکر فریب، چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مردم رابدان ترسانند، چوبی که درمیان زراعت برپاکنند وصورتها وچیزها برآن نصب نمایند تاجانوران زیانکار بسوی مزرعه نیایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسه
تصویر هراسه
((هَ س))
هرچیزی که با آن بترسانند، مترسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریسه
تصویر گریسه
((گِ سَ یا سَ))
مکر، فریب، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواسه
تصویر گواسه
((گُ))
طرز، روش، گواش، گواس، گواشه، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گراته
تصویر گراته
((گِ تَ یا تِ))
مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل
فرهنگ فارسی معین
((س))
جعبه ای خانه خانه که حروف چاپ دستی را برای حروف چینی در آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
((کُ سَ یا کُ رّ سَ))
کتاب، دفتر، جمع کراریس. کراس
فرهنگ فارسی معین