جدول جو
جدول جو

معنی گرازیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

گرازیدگی
(گُ دَ / دِ)
رجوع به گرازیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برازندگی
تصویر برازندگی
برازنده بودن، خوب و زیبا بودن، شایستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمازدگی
تصویر گرمازدگی
عارضۀ ناشی از گرمای شدید که سبب ضعف، سرگیجه، حالت تهوع و تندی نبض می شود
فرهنگ فارسی عمید
(گَ زَ دَ / دِ)
گرمائی شدن. بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار. رجوع به گرمائی شدن شود: و باز استاد ما گفتی خمار بنشاند و گرمازدگی را نیک بود (یعنی فقاع و شلماب) و دیگر نفعتی نیست از او. (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمدالاخوینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
طمأنینه. سکون. قرار. استقرار. آرمیدگی.
- آرامیدگی نمودن، توقّر
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ دَ)
شایستۀ آرایش. لایق آراستن و پیراستن
لغت نامه دهخدا
(طِ/ طَ زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی طرازنده
لغت نامه دهخدا
(دِ شُ دَ / دِ)
حالت دراز شدن. مد. امتداد. (ناظم الاطباء). مطواء. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ دَ/ دِ)
صفت فرازنده. رجوع به فرازنده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
عمل و فعل گساریده. رجوع به گساریدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خاریدگی، حک، محو، چاک، شکافتگی، پوست رفتگی و خراش و ریش و زخم کوچک. (ناظم الاطباء) : خماشه، خراشیدگی که از آن ارش معلوم و واجب نیاید. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ / دِ)
عمل گدازنده
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ / دِ)
گدازاده بودن، مجازاً پستی. لئامت. خست
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نشو و نما و ترقی. (ناظم الاطباء). رجوع به گوالیدن و گوالانیدن و گوالیده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ /دِ)
صفت گواریده. حالت آنچه گواریده شده
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ)
قابل گراییدن. لایق گراییدن. رجوع بگرائیدن و گرایستن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ یَ دَ/ دِ)
عمل گرائیدن. میل. رغبت:
مکن جز به نیکی گرایندگی
که در نیکنامی است پایندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ گَ دَ / دِ)
جای گاز خر: نسیف، نشان خرگزیدگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی برازنده. زیبایی، جمع واژۀ برعوم، جمع واژۀ برعومه. رجوع به برعومه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ / دِ)
باربرداری با ظرافت، زیبا و چالاکی و لطافت. (ناظم الاطباء) : قدمه، خرامیدگی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
شایستگی.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
درخور برازیدن. شایستۀ زیبیدن، منسوخ. دمده. ورافتاده، مغلوب و ناتوان. (آنندراج). مغلوب و عاجز و ناتوان. (ناظم الاطباء) :
برقع عارض تو عافیت دلها برد
عافیت بار برافتادۀ دور قمر است.
سلمان (آنندراج).
، مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ دَ / دِ)
پسندیدگی. (ناظم الاطباء). خیره (ر / ی ر) . عمیه. قمعه. هذب. (از منتهی الارب) : از این حکم بیرون نیست هیچ کس نه ملک مقرب و نه نبی مرسل و نه برگزیده ای بواسطۀ برگزیدگی. (تاریخ بیهقی ص 307). قفوه، برگزیدگی مهمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِدَ / دِ)
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ/ دِ)
عمل گرازیدن. رجوع به گرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ دَ / دِ)
آرایش. پیرایش. حالت و چگونگی طرازیده. آراستگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرمازدگی
تصویر گرمازدگی
بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراییدنی
تصویر گراییدنی
قابل گراییدن شایسته گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدازندگی
تصویر گدازندگی
عمل و کیفیت گدازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازیدنی
تصویر طرازیدنی
شایسته آرایش لایق آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برازندگی
تصویر برازندگی
زیبائی، لیاقت، سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامیدگی
تصویر آرامیدگی
طماء نینه سکون قرار استقرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برازندگی
تصویر برازندگی
((بَ زَ دِ))
شایستگی، لیاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برازندگی
تصویر برازندگی
تناسب
فرهنگ واژه فارسی سره
شایستگی، آراستگی، زیبندگی، استحقاق، سزاواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد