جدول جو
جدول جو

معنی گرازسم - جستجوی لغت در جدول جو

گرازسم
(گُ سُ)
آنکه سم او چون گراز باشد:
سیم ساقی شده گرازسمی
گاوچشمی شده به گاودمی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گرازسم
آنکه سمش چون سم گراز باشد: سیم ساقی شده گراز سمی گاو چشمی شده بگاو دمی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرازه
تصویر گرازه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
جمع واژۀ مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرازه
تصویر گرازه
خوک وحشی، (صفت نسبی، منسوب به گراز) کنایه از دلیر مانند گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرازش
تصویر گرازش
خرام، خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ سَ)
که سری دراز دارد. آنکه سر مایل به درازی دارد. مکوّزالرأس. (یادداشت مرحوم دهخدا). أقبص. قنّور. مسمرطالرأس. مصعتل الرأس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرزیم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کرزیم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جلوه کنان و خرامان. (برهان). در حال گرازیدن. رفتنی به تبختر: چون برفتی چنان به نیرو رفتی (پیغمبر صلوات اﷲ علیه) که گفتی پای از سنگ برمیگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کندآوری. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بگشتند گردلب جویبار
گرازان و تازان ز بهر شکار.
فردوسی.
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
خجسته خواجۀ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.
منوچهری.
بعد از زمانی چون مستبشری و مستظهری گرازان و تازان و حلقه کنان به همان موضع فرودآمد. (راحه الصدور راوندی).
ز خیمه برون آمده خوبرویان
گرازان چو طاووس گرد مشارب.
(منسوب به برهانی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ژاک د. مارشال فرانسوی که بواسطۀ بی باکیش شهرت یافته بود. (1603- 1680 م)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آداب، آئین ها، قاعده ها، شرایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرازش
تصویر گرازش
عمل گرازیدن خرامش
فرهنگ لغت هوشیار
خوک وحشی: نتوان جست خلافش بسلاح و بسپاه زانکه نندیشد شیریله از یشک گراز. (فرخی)، شجاع دلیر دلاور (بمناسبت قوت جانور مذکور) : دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد از هفت پشت پهلو شیرافکن و گراز. (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد سم
تصویر گرد سم
چارپایی که سم مدور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
در حال گرازیدن جلوه کنان و خرامان: چون برفتی (پیغمبر ص) چنان بنیرو رفتی که گفتی پای از سنگ بر میگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی بنشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کند آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
((مَ س))
جمع مرسوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرازان
تصویر گرازان
((گُ))
خرامان، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آیین ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرانسر
تصویر گرانسر
مغرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Convention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convention
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
כְּנִיסָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
회의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konvansiyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konvensi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
सम्मेलन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convenzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
конвенція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
conventie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
конвенция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
konwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
Konvention
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
convenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
约定
دیکشنری فارسی به چینی