جدول جو
جدول جو

معنی گذشته - جستجوی لغت در جدول جو

گذشته
رفته، سرآمده، کنایه از مرده
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
فرهنگ فارسی عمید
گذشته
پیشین، رفته، ایام گذشته
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
گذشته((گُ ذَ تِ))
رفته، سرآمده
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
فرهنگ فارسی معین
گذشته
ماضی
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
فرهنگ واژه فارسی سره
گذشته
پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم، سپری، منقضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گذشته
الماضي
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به عربی
گذشته
Past
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گذشته
passé
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گذشته
अतीत
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به هندی
گذشته
passato
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گذشته
passado
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گذشته
vergangen
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به آلمانی
گذشته
przeszły
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به لهستانی
گذشته
прошлый
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به روسی
گذشته
минулий
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گذشته
pasado
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گذشته
ماضی
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به اردو
گذشته
masa lalu
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گذشته
অতীত
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به بنگالی
گذشته
ในอดีต
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به تایلندی
گذشته
wa zamani
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گذشته
geçmiş
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گذشته
過去の
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گذشته
过去的
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به چینی
گذشته
verleden
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به هلندی
گذشته
과거의
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به کره ای
گذشته
עָבָר
تصویری از گذشته
تصویر گذشته
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
سرآمدن و به پایان رسیدن وقت و زمان
کنایه از بخشودن
گذر کردن، عبور کردن
کنایه از مردن
کنایه از روی دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
مقابل گذشته
لغت نامه دهخدا
نهاده قرار داده، جا داده مقیم کرده، واگذاشته تسلیم کرده، بجا گذاشته باقی گذاشته، ترک کرده رها کرده، اجازه داده رخصت داده، قرار داده سنت گذاشته، عفو کرده بخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
عبور کردن مرور کردن گذر کردن: صدیق رضی الله عنه جایی میرفت بر یکی پشتک شتر بگذشت، طی شدن سپری شدن: چون از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت، مردن در گذشتن: سیه چشم و پر چشم و نابردبار پدر بگذرد او بود شهریار، بسر آمدن پایان یافتن: کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت، نقل شدن مذکور گردیدن: ... ایران چنانکه گذشت کشوری است کشاورزی، تفوق یافتن برتر شدن: خداوندان ما از این دو (اردشیر و اسکندر) از قرار اخبار و آثار بگذشته اند، بروز کردن واقع شدن: رفت بر جانب خراسان... و پس از آن حالها گذشت برسر این خواجه نرم و درشت، رها کردن ترک کردن: بگذر از نام و ننگ خود حافظ، ساغر می طلب که مخموری. (حافظ)، در گذشتن تخطی کردن تجاوز نمودن: شه خسروان گفت: بند آورید مر او را ببندید و زین مگذرید. (دقیقی) یا از عددی گذشتن، از آن عدد تجاوز کردن: اینها (مغربیان) در سال 255 با غلامان اتراک که عدد آنها از بیست هزار میگذشت همدست شده... یا گذشتن از چیزی صرف نظر کردن از آن: در صورتیکه من (المستعصم بالله) از بلاد دیگر بگذرم دیگر مغول در بند گرفتن این شهر... نخواهند بود. یا این نیز بگذرد. تعبیریست مثلی دال بر گذشت امور: گرنا مساعدی بتو روی آورد بساز، دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذاشته
تصویر گذاشته
((گُ تِ یا تَ))
عبور داده، گذرانیده، عبور کرده، گذشته، سپری کرده، نهاده، قرار داده، جا داده، مقیم کرده، رها کرده، ترک کرده، عفو کرده، بخشوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
((گُ ذَ تَ))
گذر کردن، عبور کردن، سپری شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
عبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذشتن
تصویر گذشتن
Elapse, Relent
دیکشنری فارسی به انگلیسی