جدول جو
جدول جو

معنی گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گذاشتن
قراردادن، نصب کردن
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
گذاشتن
گذاردن، چیزی را در جایی قرار دادن، نهادن، گذاشتن
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
گذاشتن
نهادن، قرار دادن، وضع کردن
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشتن
((گُ تَ))
نهادن، قرار دادن، عبور دادن، گذرانیدن، سپری کردن، عبور کردن، اجازه دادن، مهلت دادن، واگذاشتن، تسلیم کردن، وضع کردن، تأسیس کردن. به جا گذاشتن، باقی گذاشتن، ترک کردن، رها کردن. 10
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
گذاشتن
Put
تصویری از گذاشتن
تصویر گذاشتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گذاشتن
pôr
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گذاشتن
legen
دیکشنری فارسی به آلمانی
گذاشتن
kłaść
دیکشنری فارسی به لهستانی
گذاشتن
класть
دیکشنری فارسی به روسی
گذاشتن
покласти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گذاشتن
poner
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گذاشتن
mettre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گذاشتن
mettere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گذاشتن
leggen
دیکشنری فارسی به هلندی
گذاشتن
रखना
دیکشنری فارسی به هندی
گذاشتن
meletakkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گذاشتن
놓다
دیکشنری فارسی به کره ای
گذاشتن
לשים
دیکشنری فارسی به عبری
گذاشتن
دیکشنری فارسی به چینی
گذاشتن
置く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گذاشتن
koymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گذاشتن
kuweka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گذاشتن
วาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
گذاشتن
রাখা
دیکشنری فارسی به بنگالی
گذاشتن
رکھنا
دیکشنری فارسی به اردو
گذاشتن
وضع
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
ترک کردن، رها کردن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن بازگذاشتن: (ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمومنین فرو گذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وا نمی گذارد رعایت آنرا)، بعهده کسی محول کردن، یا واگذاشتن بخدا. حواله بخدا کردن، موقتا آرام شدن ساکن شدن، یا واگذاشتن درد. موقتا آرام شدن، موقتا فاصله دادن در اثنای اجرای کار و امری. یا واگذاشتن بخود. بحال خود رها کردن: (نه تنها زمین را باین صورت بخود وامیگذارند (مردم ابراهیم آباد) خیلی چیزها همین طوراست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگذاشتن
تصویر درگذاشتن
((دَ. گُ تَ))
بخشیدن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگذاشتن
تصویر واگذاشتن
((گُ تَ))
تسلیم کردن، چیزی را در اختیار کسی قرار دادن، ترک کردن، واگذاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
تعیین کردن، منصوب کردن، انتصاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراشتن
تصویر گراشتن
گراشتن پوست. دباغی کردن دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
نهاده قرار داده، جا داده مقیم کرده، واگذاشته تسلیم کرده، بجا گذاشته باقی گذاشته، ترک کرده رها کرده، اجازه داده رخصت داده، قرار داده سنت گذاشته، عفو کرده بخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشتن
تصویر گماشتن
نصب کردن، چیره کردن، مستولی ساختن
فرهنگ لغت هوشیار