جدول جو
جدول جو

معنی گداصفت - جستجوی لغت در جدول جو

گداصفت
گدامنش، لئیم، پست فطرت
تصویری از گداصفت
تصویر گداصفت
فرهنگ فارسی عمید
گداصفت
(گَ / گِ صِ فَ)
پست فطرت. خسیس. لئیم. رجوع به گدا شود
لغت نامه دهخدا
گداصفت
گداپیشه، گدامنش، لئیم، ممسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گداهمت
تصویر گداهمت
آنکه همتش به اندازۀ همت گدا باشد، کم همت، بی همتبرای مثال قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ / یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم (حافظ۱ - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ)
گداختن. عمل گداختن و ذوب کردن
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
ردافه. کار ردیفی ملک مانند خلافت. (منتهی الارب) (آنندراج). خلافت از ’ردف’ و آن لقب خلیفه های ملک حیره بوده است. (مفاتیح العلوم). و رجوع به ردافه شود
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
دارای صفت. در مقابل بی صفت، محو. ناپدید. (آنندراج). بتباهی رفته. هدر. (دهار). هدر شده: اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان باطل گردد که تلافی آن بمال و متاع در امکان نیاید. (از کلیله و دمنه).
- آدم باطل، بیکاره. عاطل. بیکار.
- باطل گرداندن عزم، فسخ عزیمت: همگان بگریستند و زاری کردندتا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 47).
- بباطل، بر باطل. بیهوده. بناحق:
مرا بباطل محتاج جاه خود شمرند
بحق حق که جز از حق مراست استغنا.
خاقانی.
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا بباطل گوش و بینی باد داد.
مولوی.
- بر باطل بودن، نه بر راه حق بودن. برصواب نبودن. بر بیراهه بودن. بر کفر و زندقه بودن:
بر باطلند از آنکه پدرشان پدید نیست
وز حق نه آدم است و نه عیسی خطابشان.
خاقانی.
- خیال باطل، سودای بیجا. اندیشۀ نادرست: خواجه (احمدحسن) گفت این چه سوداست و خیال باطل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 223).
- کلام باطل، سخن بیهوده وبی معنی. (ناظم الاطباء).
- نوشتۀ باطل، نوشتۀ بیهوده. نادرست: مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای نویسد، با قاصدی از آن خویش و یک اسکدار که آنچه پیش نبشته شده بود باطل بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322).
- باطل نشستن، یا نشستن باطل، بیهوده نشستن. بیکاری اختیار کردن. تن بکار ندادن:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
اگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم.
سعدی. (طیبات).
- عاطل و باطل، هیچکاره، که بهیچ کار نیاید.
، ناچیز. (منتهی الارب) (آنندراج)، ساحر: و ما یبدی ٔ الباطل و مایعید. (قرآن 49/34) ج، بطله. (اقرب الموارد)، مفت. رایگان. (یادداشت مؤلف)، شرک:یمح اﷲ الباطل (قرآن 24/42) یعنی خدا می زداید شرک را. (تاج العروس)، در تداول شرع و اصول، چیزی است که به اصل خود صحیح نباشد. (از تعریفات جرجانی). آنچه با وجود صورت از هر وجه فاقد معنی باشد یا بسبب انعدام اهلیت یا محلیت، چون بیع آزاد و بیع کودک. (از تعریفات جرجانی). مالی که بدان اعتنا بشود ولی به هیچ رو مفید نباشد. (از تعریفات جرجانی)، در تداول صوفیان معدوم است. (اصطلاحات صوفیه ذیل تعریفات)،
{{اسم خاص}} ابلیس. (ناظم الاطباء) (تاج العروس). شیطان. (اقرب الموارد)، بیکار. عاطل. (یادداشت مؤلف). بیکاره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ / صِ فَ)
رجوع به مناصفه شود، (اصطلاح تصوف) عبارت از انصاف است یعنی حسن معامله با خلق و حق. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ صِ فَ)
به رنگ گندنا (سبز) و به شکل و پیکر گندنا. رجوع به گندناپیکر و گندناگون شود:
ز سهم و هیبت شمشیر گندناصفتش
مخالفانش نیارند گندنا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گیجْ)
ده مخروبه ای است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ هَِ مْ مَ)
کسی که همت اومانند گدایان باشد. پست و دون. پست همت:
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یارب چه گداهمت و بیگانه نهادیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ رَ)
پست فطرت. لئیم. خسیس. کسی که خود را بظاهر بی چیز نشان دهد:
بس گداصورت همت عالی
جیبش از نقد امانی خالی.
جامی
لغت نامه دهخدا
(صَ صِ فَ)
بمانند صبا. بکردار صبا. تند. باشتاب: صباصفت منازل میبرید و شمال شکل، مراحل قطع میکرد... (سندبادنامه ص 143). رجوع به صبا و رجوع به صباسرعت شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ صِ فَ)
صفت گدا داشتن. خوی و عادت گدا داشتن. پست فطرت بودن:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناصفت
تصویر مناصفت
دو نیمه کردن دو بخش کردن نیما نیم کردن، دو نیمگی
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت گدا صفت گدامنشی لئامت: غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گدا صفتی کیمیاگری داند. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباصفت
تصویر صباصفت
نرمخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافت
تصویر ردافت
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداخت
تصویر گداخت
عمل گداختن ذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدا صفت
تصویر گدا صفت
گدا منش آنکه طبع گدایان دارد گدامنش لئیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداخت
تصویر گداخت
حل
فرهنگ واژه فارسی سره
بدادا، بدمنش، ناخوش منش، بدجنس، بدذات، بدرگ، نیک منش
متضاد: نیکوخصال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذوب، ذوبان، گداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد