جدول جو
جدول جو

معنی گج - جستجوی لغت در جدول جو

گج
(گُ)
گنجش و مقام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گج
گچ، احمق و خودستای
تصویری از گج
تصویر گج
فرهنگ لغت هوشیار
گج
آمادگی سگ ماده برای جفتگیری، آشفته نامرتب، نوعی بیماری صرع در گوسفند، گیج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گجسته
تصویر گجسته
خبیث، ملعون، پلید، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
(گُ جَ تَ / تِ)
از پهلوی گجستک. ملعون. رجیم. مقابل خجسته، به آفرین و مرحوم. رجوع به گجستک شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، ده هزارگزی شمال باختری ارومیه. دارای راه ارابه رو است. جلگه، معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 470 تن است. آب آن از روضه چای و چاه. محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و حبوبات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کوزه سازی است. راه ارابه رو دارد و از آن اتومبیل میتوان برد. کار خانه کوزۀ گلی سازی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ تَ)
از پهلوی گجستک مقابل خجسته. خبیث. ملعون. بنفرین. رجیم.... پلید و ناپاک. رجوع به گجسته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 190000گزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو رمشک به گابریک. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دهی از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، 15000گزی خاور کرمان و 6000گزی شمال راه شوسۀ کرمان به ماهان. دامنه، معتدل و سکنه آن 120 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ)
از بلوکات ماکو دارای 21 قریه، طول آن 3 و عرض 2 فرسخ است. مرکز آن قرتقشلاق و حد شمالی آن رود ارس، شرقی علمدار و جلفای ایران. جنوبی چای باسار و قره قویون، غربی چای پاره میباشد. رجوع به گچلرات شود. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 158)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، 50هزارگزی جنوب رود و3هزارگزی شمال زوزن. جلگه، گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو و تلفن خانه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام محله ای است از محلات تبریز. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
تبریز مرا رأفت جان خواهد بود
پیوسته مراورد زبان خواهد بود
تا درنکشم آب چرندآب و گجیل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود.
شیخ کمال خجندی (از جهانگیری).
، نام قبرستانی که به نام محلۀ ’گجیل’ می خوانند و قبر شمس تبریزی علیه الرحمه در آن قبرستان است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، 7هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 7هزارگزی در مسیر جادۀ تبریز. جلگه، سردسیر و سکنۀ آن 434 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، عسل و درخت تبریزی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
منسوب به گجرات. از اهالی گجرات، زبان محلی گجرات
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، ده هزارگزی جنوب باختری بیرجند. دامنه، معتدل و سکنۀ آن 18 تن است. آب آن از قنات. محصولات غلات، لبنیات و میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباسبافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مؤلف آنندراج آرد: گجرات دیگر جرات نام ملکی از هندوستان. امیرخسرو گوید:
گه به چشم زر دهم از گوجرات
گاه به دیوگیر نویسم برات.
دیوگیر نام دولت آباد و در این بیت به اخفای واو باید خواند تا سکته نشود، اگرچه سکته نیز مجوز است. ظهوری گوید:
که بعد از این گجراتی شود خراسانی.
- انتهی. نام اصلی آن نهرواله است. (برهان). گجرات از اقلیم دوم است. (نزهه القلوب ص 262). گجرات بعلت وضع طبیعی مخصوص مدتها از دستبرد مسلمین محفوظ مانده چه این مملکت پشت صحرایی عظیم و تپه های متصل به رشته جبال وینضیا و کوههای آراوالی واقع شده و به همین علت دست یافتن به آن جز از طریق دریا بسهولت ممکن نیست. گجرات در عهد علاءالدین سلطان دهلی، یعنی در آخر قرن هشتم هجری از ولایات اسلامی گردیده و در آخر قرن نهم هجری استقلال خود را به دست آورد، اما این بار دیگر فرمانروایان آن بجای هندو، مسلم بودند. ظفرخان پسر یکی از افراد طایفۀ جپوت که اسلام آورده بود در سال 794 هجری قمری به حکومت گجرات نامزد گردید و در سال 789 هجری قمری / 1396 میلادی مستقل شد، ولی راجه های رجپوت و قبیلۀ وحشی بیل او را دور کردند و متصرفات او محدود گردید به باریکه ای خشکی مابین مرتفعات و دریا، و با این احوال باز یک قسمت مهم از ساحل غربی هند را تا شبه جزیره سورت در تصرف داشت. ظفرخان بزودی بوسیلۀ تسخیر ایدر و دیو مملکت خود را وسعت بخشید، جالور را غارت کرد و یک بار هم در سال 810 هجری قمری / 1408 میلادی مالوه را متصرف شد. احمدشاه اول جانشین او شهر احمدآباد را ساخت و این شهر بعدهاپایتخت سلسلۀ او و مرکز ولایات احمدآباد در عهد مغول گردید و حالیه نیز از بلاد معتبر است. محمودشاه اول نه فقط دنبالۀ منازعات خانوادگی را با مالوه و خاندیش گرفت، بلکه محل مستحکم جونگره را در کاتیاوار و چمپنیر را به ممالک خود افزود و با بحریۀ معتبری دزدان بحری جزایر را مغلوب ساخت و با پرتقالیها که بهادرشاه به ایشان حق تأسیس دارالتجاره در دیو داده بود جنگ کرد و در این جنگ به قتل رسید. سالهای آخر این سلسله بواسطۀ دسیسه های اعیان مدعی دورۀ نکبت است و سلاطین در این ایام بیشتر آلت دست بوده اند. اکبرشاه در سال 980 هجری قمری / 1571 میلادی این ولایت را که بر اثر انقلابات پی درپی فرسوده شده بود بار دیگر رونق بخشید.
(این سلسله را امپراطوری مغول منقرض کرده اند).
(طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال از صص 280- 283)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کار گچ کردن. سفیدکاری. عمل سفید کردن. شید. رجوع به گچ کاری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
ده کوچکی است از دهستان لور شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران، سرراه شوسۀ کرج به چالوس. سکنۀ آن 50 تن است و پاسگاه پاسبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گچ آگور. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، در 30هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه، معتدل و سکنۀ آن 20 تن. آب آن از قنات. محصولات آن غلات، میوه جات و بنشن. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بوسیله آن یخ در یخدان افکنند یخ گیر، قلاب بزرگ آهنین که آنرا بر سر چوبی کرده بوسیله آن کشتی دشمن میربودند کجک چنگک قلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگجوش
تصویر دیگجوش
خوراک ساده ای که در دیگ پزند
فرهنگ لغت هوشیار
آجر گچی. خانه جغد را بکوشیدی بگچ آگور و نقش پوشیدی. آن گچ آگور کرده خانه دین دین بیاراستند بنور یقین. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گجراتی
تصویر گجراتی
منسوب به گجرات: از مردم گجرات اهل گجرات، ساخته گجرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گجسته
تصویر گجسته
پلید و ناپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگجویی
تصویر جنگجویی
جنگاوری دلیری شجاعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گجستک
تصویر گجستک
((گُ جَ تَ))
خبیث، ملعون. گجسته هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گجسته
تصویر گجسته
ملعون، نحص، نحس، نامبارک
فرهنگ واژه فارسی سره
لعنتی، ملعون، خبیث
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین مخصوص کاشت گوجه فرنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشه ی هر چیز که برنده باشد، قسمت انتهایی فرش که بافته.، گوجه فرنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
موی فر، مجعد
فرهنگ گویش مازندرانی
گیج گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
محل حساس سر، شقیقه
فرهنگ گویش مازندرانی