جدول جو
جدول جو

معنی گبریاس - جستجوی لغت در جدول جو

گبریاس
(گُ)
مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق کتیبۀ بیستون داریوش و گفتۀ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبروو نامیده و گبریاس یونانی شدۀ این اسم است. (ایران باستان ص 373). گزنفن (کتاب 4 فصل 6) می نویسد: یک پیرمرد آسوری که گبریاس نام داشت، با عده ای از سوار به طرف کوروش آمد. مستحفظین اردو مانع شدند و بعد معلوم شد، مقصود او ملاقات کوروش است. او را تنها نزد وی آوردند و گبریاس همینکه کوروش را دید. گفت: ’آقا من از حیث نژاد آسوری ام قصر محکمی دارم و بر ولایتی بزرگ حکومت میکنم، من قریب 2300 سوار دارم زمانی که پادشاه آسور زنده بود، این سوارها را به کمک او میبردم زیرا چون خوبیها ازاو دیده بودم او را دوست میداشتم ولی حالا که او در این جنگ کشته شده و پسرش بجای او بر تخت نشسته چون او دشمن من است نمی خواهم به او خدمت کنم و بتو پناه آورده تابع و بندۀ تو میشوم تا بوسیلۀ تو انتقام ازدشمن بکشم’. بعد گبریاس جهت کینه ورزی خود را نسبت به پسر پادشاه مقتول چنین بیان کرد: ’پادشاه متوفی میخواست دختر خود را به پسر جوان و رشید من بدهد پسر پادشاه روزی او را با خود به شکارگاه برد و در حین شکار دو دفعه گراز و شیری را که حمله میکردند از پا درآورده بر اثر این شجاعت پسر پادشاه بقدری نسبت به پسر من خشمگین شد که زوبین یکی از همراهانش را گرفته بسینۀ پسر من فرو برد و او را کشت، پادشاه متوفی از این قضیه خیلی متألم گشت، و بمن دلداری و تسلی داد، اگر او زنده بود من نزد تو نمی آمدم ولی حالا که پسر او پادشاه است من جز کشیدن انتقام پسرم آرزویی ندارم و اگر اینکار کردم جوانی را از سر خواهم گرفت’. کوروش - ’گبریاس اگر تو آنچه میگویی از ته دل است من حاضرم قاتل پسر تو را مجازات کنم، حالا بگو که اگر قصر و ولایت تو را بتو رد کنم در ازای آن چه خواهی کرد؟
گبریاس - ’هر زمان که تو بخواهی قصر من منزل تو خواهد بود دختری دارم که بحد بلوغ رسیده و میخواستم به پسر پادشاه متوفی بدهم ولی بعد که این قضیه روی داد دخترم از من با تضرع خواهش کرد. او را بقاتل برادرش ندهم، این دختر را به اختیار تو میگذارم. علاوه بر این تمام سپاهیان خود را بخدمت تو میگمارم و خودم هم در تمام جنگهابا تو خواهم بود’. کوروش پس از آن دست خود را به طرف او دراز کرد گفت: ’با این شرایط صمیمانه به تو دست میدهم’ بعد گبریاس از نزد کوروش رفت و راهنمایی در اردو گذارد تا کوروش را بقصر او هدایت کند. در خلال این احوال مادیها غنایم را تقسیم کردند و برای کوروش خیمه ای با شکوهی با تمام لوازم و معیشت و یک زن سوشی که زیباترین زن آسیا بشمار میرفت با دو زن سازنده گذاردند. گرگانیها هم با سهام خودشان رسیدند و خیمه هایی، که زیاد آمده بود به پارسیها داده شد. پول را هم تقسیم کردند و از غنائم سهمی را که مغها حصۀ خدا دانستند بتصرف آنها داده شد. (ایران باستان ص 325، 327).
کوروش در قصر گبریاس (همان کتاب 5 فصل 2) : روز دیگر صبح زود کوروش به قصد قصر گبریاس حرکت کرد. دو هزار سوار پارسی و دو هزار پیاده در جلو میرفتند و باقی قشون از عقب حرکت میکردند، روز بعد او به قصر گبریاس رسید. گزنفون در اینجا از خندق ها و استحکامات این قصر یا قلعه توصیفی بلیغ میکند و گوید که: آذوقه و حشم قلعه بقدری بود که اهل خبره به کوروش گفتند: این قلعه صد سال میتواند در مقابل محاصرۀ دشمن پا فشارد این عقیده باعث نگرانی کوروش شد پس از اینکه گبریاس اهل قلعه را خارج کرد به کوروش گفت: ’هر اقدام احتیاطی که خواهی بکن و داخل قلعه شو، کوروش با قشون وارد شد و گبریاس جامها، تنگ ها، گلدانهای زرین، جواهرات گوناگون، مقداری زیاد دریک و اشیاء گرانبها به کوروش عرضه داشت (گزنفون اشتباه کرده در این زمان سکه دریک وجود نداشت زیرا این سکه را داریوش اول زد. م) بعد دختر خود را که از حیث قد و قامت و زیبایی توجه همه را جلب میکرد و بواسطۀ مرگ برادر عزادار بود نزد کوروش آورد و گفت: ’این دختر باتمام این مال و منال از آن تو است، یگانه خواهشی که از تو دارم این است که انتقام پسر را از قاتل بکشی’. کوروش جواب داد: ’چندی قبل بتو گفتم که اگر تو صمیمی باشی حاضرم انتقام پسرت را بکشم و چون اکنون میبینم آنچه که گفته ای راست است به تو قول میدهم که به فضل خدایان چنان کنم. تمامی این ثروت را می پذیرم و بعد آن را به این طفل (یعنی به این دختر) و بشوهر او میدهم چون از اینجا بروم بیکی از هدایای تو اکتفا کنم و تمام خزاین و نفایس بابل و حتی خزاین عالم با این هدیه مقابلی نکند’ گبریاس با حیرت پرسید؟ که این هدیه کدام است زیرا تصور میکرد که مقصود کوروش دختر اواست، ولی کوروش به زودی او را از اشتباه بیرون آوردتوضیح آنکه چنین گفت: ’بی شک در عالم اشخاصی زیاد هستند که نمیخواهند تعدی کنند، دروغ بگویند و عهد خود را بشکنند ولی چون پیش نمی آید که کسی به این نوع کسان ثروتی زیاد بسپارد یا اختیارات مطلق بدهد یا قلعه ای را به آنها تسلیم کند و یا دخترانی را که دوست داشتنی هستند در اختیار آنها بگذارد از این جهان میروند پیش از آنکه مردم از روی حقیقت بدانند، اینها چه کسانی بوده اند امروز که تمام این ثروت و اختیارات و دختر خود را که بواسطۀ زیبایی اش دلارام هر کس است در اختیار من گذاردی، موقعی به دست من دادی تا بمردم بنمایم من کسی نیستم که به میزبان خود خیانت کنم یا عهد خود را بشکنم و یا نسبت به او بواسطۀ حب پول متعدی باشم. بدان که من قدر این هدیه را میدانم و مادامی که من عادل باشم و شایعۀ عدالتم باعث تمجید مردمان از من باشد هرگز آن را فراموش نخواهم کرد و بلکه جد خواهم داشت که نیکی های زیاد بتو بکنم. اما در باب دخترت تصور مکن که من کسی را که لایق او باشد پیدا نکنم من دوستان زیاد دارم که مردند و هر یک لایق او. به این مسئله که آیا شوهر دخترت بقدر او دارایی خواهد داشت نمیتوانم جواب بدهم ولی بدان هر قدر مال و منال دخترت زیاد باشد ابداً احترام ترا در نظر شوهرش زیادترنخواهد کرد اینها که پهلوی من نشسته اند کسانی هستندخواهان آنکه نشان دهند که مانند من نسبت به دوستان باوفایند و از دشمن تا نفس میکشد نمیگذرند مگر این که خواست خدا طور دیگر باشد، اینها جویای نام اند نه مال تو ولو اینکه ثروت آسوریها و سریانیها را بر آن بیفزایند’. گبریاس گفت: ’کوروش ! تو را به خدا بگو کیانند چنین کسان تا من از تو خواهش کنم یکی را از آنهابه پسری به من بدهی’. کوروش جواب داد ’لازم نیست من بگویم تو با ما بیا بزودی خودت چنین کسان را خواهی شناخت کوروش این بگفت و برخاست که از قلعه خارج شود وهر چند گبریاس اصرار کرد برای شام بماند نپذیرفت. بعد با همراهان خود به اردو برگشت و گبریاس را هم بشام دعوت کرد. پس از شام کوروش بر بستری که از برگ های درخت ساخته بودند خوابید و به گبریاس گفت: ’آیا تو بیش از ما تخت خواب داری ؟’ او جواب داد ’قسم بخداوند، من اکنون فهمیدم که شما بیش از من قالی و تخت خواب دارید. خانه تان هم بزرگتر است زیرا مسکن شما زمین و آسمان است و بسترهای شما سطح روی زمین. قالیهای شما از پشم میش ها نیست مرغزارهای کوه ها و صحراها فرش شمااست’ گبریاس در سر شام از سادگی غذای پارسیها قناعت آنها در خوردن و آشامیدن و صحبت ها و شوخیهای دلپسندشان در حیرت شد و چون برخاست که به منزل خود برگردد گفت: ’جای تعجب نیست که با وجود اینکه ما اینهمه جامهای زرین و ثروت داریم مردانگی شما بیشتر است. ما مال جمع میکنیم و شما اخلاق خودتان را تهذیب میکنید’. کوروش گفت فردا صبح زود با سواران خود بیا تا از ولایت تو بگذریم و ببینیم دوست و دشمن کیست.
نقشۀ جنگ (همان کتاب 5 فصل 2). روز دیگر گبریاس با سواران خود آمد و راهنمای کوروش گردید، چون او همواره در این فکر بود که بر قوه خودبیفزاید و از قوای دشمن بکاهد گبریاس و رئیس گرگانیها را احضار کرده به آنها گفت: ’چون منافع ما یکی است و شما را شریک در نفع و ضرر خود میدانم مصمم شدم با شما شور کنم و یقین دارم که صمیمانه جواب خواهید داد آیا مردمانی هستند که با آسوریها بد باشند و بتوان آنها را جلب کرد؟’ رئیس گرگانیها گفت، دو مردم اند که با آسوریها دشمن اند. زیرا آسوریها آنها را خیلی آزار کرده اند یکی کادوسیان و دیگری سکاها (راجع به کادوسیان بالاتر گفته شده که در گیلان سکنی داشتند). کوروش پرسید: ’پس چرا آنها به ما ملحق نمیشوند؟’. ’جهت، همان آسوریها هستند که تو اکنون از مملکت آن ها میگذری’ کوروش چون اسم آسوری را شنید از گبریاس پرسید: ’آیا شنیده ای که جوانی که اکنون در آسور سلطنت میکند متفرعن باشد؟’ گبریاس جواب داد: ’بلی و شقاوت او نسبت بدیگران کمتر از سختی او با من نیست. جوانی که پدرش از من قوی تر بود و از دوستان نزدیک او بشمار میرفت روزی در موقع بزمی مورد تمجید یکی از زنان غیرعقدی او واقع شد، به این معنی که آن زن گفت ’این جوان چقدر شکیل و صبیح است و خوشا به حال کسی که زن او گردد’پادشاه از این حرف بقدری خشمناک گردید که فرمود جوان را خواجه کردند’. کوروش: ’این جوان حالا کجا است’. گبریاس: ’پس از فوت پدرش ولایت خود را اداره میکند’ ’آیا نمیشود به مسکن او رفت ؟’، ’چرا ولی مشکل است. زیرا این محل در آن طرف بابل است از این شهر دو برابر سپاه تو لشکر بیرون می آید و این را بدان که اگر از آسوریها کمتر کسانی نزد تو می آیند و اسب می آورند از این جهت است که قوه تو را کم میدانند. بنابراین عقیدۀ من چنین است که در این حرکت با احتیاط باشیم’، ’توحق داری که احتیاط را توصیه میکنی ولی من عقیده دارم که راست بطرف بابل بروم. اولاً این شهر مرکز قوای دشمن است ثانیاً فتح هیچگاه بسته به عده نبوده بلکه شجاعت باعث بهره مندی است. از آن گذشته اگر دشمن مدتهاما را نبیند خیال خواهد کرد ما از ترس دشمن را تعقیب نمی کنیم و اثرات شکست بمرور برطرف شده از نو دل دشمن قوی خواهد گشت و حال آنکه اکنون جمعی برای مردگان خود ماتم گرفته اند و عده ای از مجروحین خود پرستاری میکنند اما اینکه گفتی عده ما کم است بخاطر آر که قبل از شکست دشمن عده آنها بیش از عده کنونی شان و قوای ما کمتر از قوای حالیۀ ما بود. این را هم بدان که اگر دشمن دلیر باشد در مقابل عده کثیرش هیچ قوه ای مقاومت نتواند کرد ولی اگر ضعیف باشد هر قدر عده اش زیادتر گردد ضعیف تر میشود، زیرا عده زیاد در موقع ترس و اضطراب بیشتر دست و پای او را گرفته باعث بی نظمی و اختلال میگردد. این است عقیدۀ من پس ما را راست به طرف بابل ببر’.
حمله ٔبه بابل (همان کتاب 5 فصل 3). چهار روز بعد قشون کوروش به انتهای ولایت گبریاس رسید و کوروش لشکر خود رابه احوال جنگ درآورد و قسمتی را از سواره نظام مأمور کرد به تاخت و تاز و برگرفتن غنائم بپردازند، و سپرد که اشخاص مسلح را بکشند پارسیها را هم با این سوارها فرستاد و بعضی از آنها از اسب افتاده برگشتند ولی برخی با غنائم آمدند پس از اینکه غنائم زیاد به دست آمد کوروش به هم تیم ها گفت عدالت اقتضا میکند که از غنائم مال خدا را موضوع کرده و آنچه برای سپاهیان لازم است برداشته باقی را به گبریاس بدهیم زیرا او میزبان ما بود و سزاوار است که اگر اشخاصی نسبت به مانیکی کرده اند درباره آنان چندان نیکی کنیم که آنهامغلوب ما گردند همه این پیشنهاد را پذیرفته بقیۀ غنائم را به گبریاس دادند. بعد کوروش قشون خود را به طرف بابل برد ولی بابلی ها برای جنگ بیرون نیامدند براثر این احوال کوروش گبریاس را فرستاد به پادشاه بابل این پیغام را برساند: ’اگر میخواهی بجنگی من حاضرم و اگر میخواهی مملکت را حفظ کنی تسلیم شو’. گبریاس تا جائی که بی خطر بود پیش رفته پیغام را رسانید. بابلی ها جواب دادند: ’گبریاس این است جوابی که آقایت بتو میدهد: من از کشتن پسرت پشیمان نیستم، ندامت من از این است که چرا تو را هم نکشتم، اگر میخواهید جنگ کنید سی روز بعد بیائید ما حالا فرصت نداریم زیرا مشغول تدارکات هستیم. گبریاس در جواب گفت: ’ندامتت تا زنده ای باقی و وجود من شکنجۀ روحت باد’. (ایران باستان صص 328- 332)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بریار
تصویر بریار
(دخترانه)
قرار، عهد (نگارش کردی: بیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریان
تصویر بریان
(پسرانه)
گذر آب یا باد (نگارش کردی: بهریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبراس
تصویر نبراس
چراغ، مصباح، سرنیزه
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
نقولا و یعقوب. او راست: کتاب الجاث المجتهدین فی الخلاف بین النصاری و المسلمین. (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912 میلادی ص 1406)
جرجس. او راست: ترجمه حیاه الاب تکلاهیمانوت. (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912م. ص 1406)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبریه. (معجم متن اللغه). رجوع به هبریه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جرجیاس. غرغیاس. فیلسوف سوفسطایی و خطیب یونانی در لئونیوم (صقلید) در حدود 470 قبل از میلاد متولدشده و در حدود سال 370 در لاریسا (تسالی) درگذشته. وی در سال 427 به سفارت آتن رفت تا ضد مردم سیراکوس مدد طلبد. فصاحتش موجب گمراهی مردم آتن گردید. او درس معانی و بیان داد و در خطبای آتیک و همچنین توسیدید تأثیری بسزا کرد. وی تألیفات متعددی منتشر کرده است از جمله رساله ای است راجع به طبیعت - عدم - در این کتاب شکاکیت خود را بیان کرده است. افلاطون او را مکرر مورد تمسخر قرار داده است، مخصوصاً در رساله ای که بنام وی مشهور است
لغت نامه دهخدا
مصحف گربان، (حاشیۀ برهان چ معین)، فدا باشد یعنی بدلی که خودرا یا دیگری را بدان از بلا برهاند، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خونبها، فدا، و قربان، (ناظم الاطباء)، مؤلف انجمن آرا گوید: ظن غالب این است که گیریان با بای ابجد بود که قربان و قربانی معرب و مبدل آن گردید، رجوع شود به کیریان، فدا و قربان،
گریان که گریه کنان باشد، (برهان قاطع)، تلفظ عامیانۀ گریان، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 85000 گزی جنوب کهنوج و 6000 گزی شمال راه مالرو میناب به رمشک، سکنۀ آن 20 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
گلی است سفید و بغایت خوشبو
لغت نامه دهخدا
نام یکی از خدایان کششوها (حکام بابل) و همان سوریۀ آریایی است که خورشید باشد (سین = S علامت فاعلی است که در شوریاس بجای مانده است)، (از فرهنگ ایران باستان ص 234)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
عظمت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). تجبر. (اقرب الموارد). عظمت و ملک. (لسان العرب) (اقرب الموارد). و قیل: هی عباره عن کمال الذات و کمال الوجود و لا یوصف بها الا اﷲ تعالی. (لسان العرب) (اقرب الموارد). کبریا، بزرگواری. (دهار) (ترجمان علامه جرجانی ص 81) (السامی فی الاسامی). بزرگ منشی. (منتهی الارب). و رجوع به کبریا شود
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ)
اذریاس. صمغ سداب کوهی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ پَ سَ)
درویش شدن، اندوهگین گشتن
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سردار آتنی که بکمک وی و مصریان اواگراس توانست دست به فینیقیه بیندازد و شهر صور را تسخیر کند. (از ایران باستان ج 2 ص 1123)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
بلغت عبرانی ثافسیا. (تحفۀ حکیم مؤمن) (بحر الجواهر). دریاس. آذریاس. و رجوع به آذریاس و ثافسیا شود، اذفونش. کنت پوآتیه و تولوز، پسر لوئی هشتم. (1221- 1271م.)، اذفونش اول ملقب به جنگجو، پادشاه آراگن و ناوار (1104- 1134م.). وی بسال 1110م. بنام اذفونش هفتم پادشاه کاستیل بود. و رجوع به فهرست الحلل السندسیه ج 2 شود، اذفونش دوم، پادشاه آراگن (1162- 1196م.). ورجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 58 شود، اذفونش سوم، ملقب به محتشم، پادشاه آراگن (1285- 1291م.). و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 60 شود، اذفونش چهارم، ملقب به سلیم دل، پادشاه آراگن (1327- 1336م.)، اذفونش پنجم، ملقب بحکیم یا کبیر، پادشاه آراگن بسال 1416م. وی ناپل را تصرف کرد و بدانجا بسال 1458م. درگذشت. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 358، 421، 423 و 469 شود، اذفونش اول، مؤسس سلطنت پرتقال بسال 1139 و متوفی بسال 1185م، اذفونش دوم، پادشاه پرتقال (1211- 1223م.). وی مغاربه (مر) را در الکازاردسال شکست داد، اذفونش سوم، پادشاه پرتقال (1248- 1279م.). وی آلگارو [شاید الغرب] را فتح کرد، اذفونش چهارم ملقب بشجاع، پادشاه پرتقال (1325- 1357م.) .وی طریف را متصرف گردید (1340)، اذفونش پنجم، ملقب به افریقائی، پادشاه پرتقال (1438- 1481م.). سپاهیان وی در افریقا و کاستیل بجنگ پرداختند. در زمان وی، پرتقالیان غینا (گینه) را کشف کردند. وی کتاب خانه ک ایمبر راتأسیس کرد، اذفونش ششم، پادشاه کاستیل. و سید در زمان او میزیست (1065- 1109م.). رجوع به فهرست حلل السندسیه جزءاول و جزء دوم اذفونش السادس شود، اذفونش هفتم، پادشاه کاستیل. در زمان او نظام القنطره برقرار شد. (1126- 1157) .رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 220 شود، اذفونش هشتم، ملقب بنجیب و نیک، پادشاه کاستیل (1158- 1214م.). وی مرها را [مغاربه را] در ناواس دتلزا (1212) مغلوب کرد. و رجوع به حلل السندسیه جزء اول ص 330 و جزء دوم ص 48 شود، اذفونش نهم. رجوع بحلل السندسیه ج 2 ص 52 و 62 شود، اذفونش دهم، ملقب بخردمند، پادشاه کاستیل. وی پادشاهی منورالفکر بود و موجد برخی اعمال رصدی و قانون مدونی است (1252- 1284)، اذفونش یازدهم، پادشاه کاستیل (1312- 1350م.). وی مرها را [مغاربه را] در طریف مغلوب کرد (1340)، اذفونش دوازدهم پسر ایزابل دوم، متولد در مجریط (مادرید) بسال 1857 و متوفی بسال 1885م. پادشاه اسپانی (1874- 1885م.)، اذفونش سیزدهم، پسر اذفونش دوازدهم که پس از وفات پدر در مجریط بسال 1886 متولد شد و بسال 1941م. درگذشت. وی تحت قیمومت مادر خود مسماه به ماری کریستین تا سال 1902م. سلطنت کرد و در 1931 از سلطنت کناره گرفت. و بسال 1906 باویکتریا اژنیا از اهل باتنبرگ ازدواج کرد. درزمان سلطنت وی اسپانیا بر مراکش شمالی تسلط یافت
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از طسوج سراجه است. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
ادریس. دریاس. اذریاس. ثافیسا. ثافیستا. صمغ سداب بری. رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
دهی از دهستان چری بخش و حومه شهرستان قوچان که در چهل و هفت هزارگزی باختر قوچان و چهار هزارگزی باختر راه مالرو عمومی شیرغان به خرق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 476 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل مردم آن سامان زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بری ٔ
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریاش
تصویر بریاش
انتشار وپراکندگی، پاشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریاء
تصویر کبریاء
غرور، تکبر، عظمت بزرگی بزرگمنشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریس
تصویر تبریس
نرم کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برلاس
تصویر برلاس
مرد دلاور وپاک نژاد، قهرمان ودلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماس
تصویر برماس
لمس بساوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجاس
تصویر برجاس
آماجگاه، نشانه تیر وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباس
تصویر برباس
چاه ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاس
تصویر دریاس
یونانی تازی گشته سداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریماس
تصویر گریماس
فرانسوی دهن کجی ریختک خم آژنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریس
تصویر آبریس
آشام، آشاب، آب چلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیاس
تصویر بقیاس
بتخمین، به حدس
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناس
تصویر برناس
غافل ونادان وخواب آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریاء
تصویر کبریاء
((کِ))
بزرگ منشی، عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبریاد
تصویر زبریاد
فوق الذکر
فرهنگ واژه فارسی سره