جدول جو
جدول جو

معنی گب - جستجوی لغت در جدول جو

گب(گَ)
بزرگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گب
اندرون رخ داخل چهره: روان گشته دایم دو چیز از جهان شد (از چهارش) زد و چشم کوری زدو گپ لالی (عبدالله عارض)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گبرک
تصویر گبرک
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
از ورزش های باستانی ایران که با میل انجام می شد
گبرگه گرفتن: میل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرکی
تصویر گبرکی
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبر
تصویر گبر
نوعی سنگ که از آن دیگ و دیزی و کاسه و امثال آن ها درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبست
تصویر گبست
کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبر
تصویر گبر
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبرک، مزداپرست، بهدین
این نام بعد از اسلام به زردشتیان اطلاق شده، کنایه از کافر
خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، کبر، گپر، قزاگند، تجفاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبز
تصویر گبز
گنده، ستبر، برای مثال با چنین گبزی و هفت اندام زفت / از شکاف در برون جستند تفت (مولوی - ۴۳۷)، قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرگه گرفتن
تصویر گبرگه گرفتن
میل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ نَ گَ دی دَ)
سخن گفتن (در بسیاری از لهجه ها از جمله در گناباد خراسان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
(گُبْ با)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیّه، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 6 هزارگزی شمال خاوری شوسه ارومیّه به مهاباد جلگه، معتدل مالاریائی، دارای 181 تن سکنه. آب آن از شهرچای و قنات، محصول آنجا غلات، توتون، انگور، چغندر، حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، جوراب بافی، راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ)
دهی است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری هویزه و 24 هزارگزی اتومبیل روسوسنگرد به هویزه، دشت، گرم سیر مالاریائی، دارای 1500 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرخه، محصول آنجا غلات برنج لبنیات شغل اهالی آن زراعت و گاومیش داری است راه در تابستان اتومبیل رو با قایق بسوسنگرد به سنان رفت و آمد می نمایند، دبستان دارد. ساکنین از طایفۀ عشایر سواری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ بِ مِ)
به لغت زند وپازند در یک نسخه بمعنی پست در مقابل بلند و در نسخۀ دیگر پشت در برابر روی نوشته بودند واﷲ اعلم. (برهان). این کلمه هزوارش است که گببمن و گببممن آمده که در پهلوی پشت خوانند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از یونکر ص 87 و 100)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
زنبور عسل. منج انگبین. نحل. زاوعسل. مگس انگبین. مگس عسل: دبر، گروه گبت انگبین. (منتهی الارب) :
گبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوبش آمد سوی نیلوفر شتافت
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فرازآمد بجست.
رودکی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
بفرمود تا یکی جوال را بزرگ از گبت سرخ پر کردند و ابروی را در آن جدال کردند تا برمد. (از نسخه ای از تاریخ بخارا). در تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 6 ’گیت’ با کاف تازی آمده است. رجوع به گبت خانه و گبت شود
لغت نامه دهخدا
(گِ اَ گَ)
عسل. منج انگبین. منج نحل. رجوع به گبت و کبت و گبت خانه شود
لغت نامه دهخدا
آلتی است مانند کمان از آهن ساخته و کشتی گیران بدان در گود زور آزمایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گب زدن
تصویر گب زدن
سخن گفتن گفتگو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کمان از آهن ساخته و کشتی گیران بدان در گود زور آزمایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گبر
تصویر گبر
آتش پرست، زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه زنبور عسل: آرام کی پذیرد تا محشر آن گبت خانه را که بر آشفتی ک (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گبت انگبین
تصویر گبت انگبین
عسل منج انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
زنبور عسل مگس انگبین: نحل: گبت نادان بوی نیلوفر بیافت خوبش (خوشش) آمد سوی نیلوفر شتافت... (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
توضیح رشیدی و جهانگیری و فرهنگ نظام این کلمه را در کاف تازی آورده اند و مولف برهان در هر دو ضبط کرده است. ولف در فهرست شاهنامه کبست و گبست هر دو را آورده اما اصح کاف تازی است
فرهنگ لغت هوشیار
قوی و ستبر: در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و پهن (هول) و هر شاخیش گبز. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گبیت
تصویر گبیت
(کشتی رانی) منتهی الیه سینه کشتی است که فقط برای تزیین سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گبه
تصویر گبه
شیشه حجام که بدان حجامت کنند، شاخ حجامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبت
تصویر گبت
((گِ))
زنبور عسل، نحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبر
تصویر گبر
((گَ بَ))
نوعی سنگ که از آن دیگ و کاسه و امثال آن درست می کنند، خیمه که به یک ستون برپای باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبر
تصویر گبر
((گَ))
آتش پرست، مجوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
((گَ بُ گَ یا گِ))
گبورگه، آلتی است مانند کمان و کشتی گیران با آن در گود زورآزمایی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبز
تصویر گبز
((گَ))
هر چیز گنده و قوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبست
تصویر گبست
((گَ بَ))
گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانه ابوجهل، کبست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبه
تصویر گبه
((گَ بِّ))
نوعی گلیم دست باف خاص ایران که نقشه اش از داستانی حکایت می کند
فرهنگ فارسی معین